eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.7هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
110 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام امام رضا علیه‌السلام به شیعیان از طریق نامه به عبدالعظیم حسنی 📚 @DasTanaK_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست 5) رقیه تاریکی ش
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست6) خورشید این بار طلوع کرد ولی با خجالت زیاد و به همراه یک دنیا دلهره و اضطراب. به خوبی معلوم بود هیچکس تا صبح نخوابیده است. تمام شب سجاده ها پهن و سفره ی دل ها برای خدا گشوده بود. صدای طبل های جنگی به گوش می‌رسید. رقیه آرام از گوشه ی خیمه نگاهی به بیرون انداخت. همه آماده ی یک نبرد بزرگ شده بودند؛ ولی این جنگ با منطق رقیه سازگار نبود، آن همه سپاه در مقابل فقط چند ده نفر...!! قلبش تاب تاب می تپید. دلشوره ی عجیبی همه ی جانش را فرا گرفته بود. دست هایش می لرزید. دیگر حتی به آب فکر نمی‌کرد. فقط منتظر بود تا همه چیز به خیر و خوبی تمام شود. ولی آیا ممکن بود؟؟! ذهنش پر از سوال شده بود. هر چه تلاش می کرد برای سوال هایش جوابی نبود. در همین فکرها ذهنش می چرخید که ناگهان عمه زینب وارد خیمه شد. عرق از سر و رویش می ریخت. گرمای شدید همه را بی رمق کرده بود. با تمام جانی که داشت رو به زنان و بچه ها ایستاد : در خیمه ها بمانید. حسین برادرم می گوید، زنان و کودکان در خیمه ها بمانند. بلافاصله میخواست از خیمه خارج شود که رباب آرام دستش را گرفت: آیا رباب خاک بر سر شده است؟ _رباب، زینب چه بگوید که دنیا از شرم نمیرد؟ رباب روی زانوهایش نشست. عمه زینب با لبی که مدام ذکر میگفت از خیمه خارج شد. رقیه نمی دانست رباب و عمه چه می گویند. فقط می دانست بیرون جنگی برپاست. صدای شیهه ی اسب ها، به هم خوردن شمشیرها و رجزخوانی لشکر به گوش می‌رسید. رقیه به رباب نزدیک شد. کنارش نشست: آیا شما هم شنیده اید که حّر پیش ما و به کمک ما آماده است؟ _بله شنیده ام. حّر مردی بزرگ و آزاده است. رقیه خیلی سریع دامان رباب را در دست گرفت : فکر میکنید چند نفر دیگر مثل حّر به خیمه ی ما و به کمک بابا حسین بیایند؟ رباب که صورتش خیس اشک بود؛ از جا بلند شد؛ رو به رقیه، زنان و کودکان کرد : دست به دعا بردارید، به گمانم اسارت به ما خیلی نزدیک است. ☘️ ادامه دارد.... ✍️ به قلم : خانم آمنه خلیلی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست6) خورشید این بار طل
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ (اینجا کربلاست7) رقیه در دلش فرشته ی امیدی بود که مدام زمزمه می کرد : بیرونِ خیمه ها خبر بدی نیست. پدر تنها نمی ماند. مثل حُّر خیلی ها به کمکش آمده اند. گریه های عمه زینب فقط از دلواپسی حکایت می کند نه از مصیبت... ولی واقعیت چیز دیگری بود. زینب هربار می‌آمد اشکی تازه تر بر گونه هایش بود. زنان اهل حرم یکی پس از دیگری خبر شهادت عزیزانشان را می‌شنیدند. رقیه دست های کوچکش را بر صورت گذاشت در گوشه ی خیمه جایی کنار گهواره علی اصغر که مکان قایم باشکش با بچه ها بود پناهی برای گریه پیدا و بغض درون گلویش را آزاد کرد. چنان گریه می کرد که نمیتوانست نفس بکشد. صدای شیون عجیبی بلند شد. عمه زینب که لحظه ای به خیمه ی مجاور رفته بود تا به عموی بیمارِ رقیه سربزند؛ ناگهان سراسیمه وارد خیمه زنان شد. زنان گردش جمع شدند : خانم این چه خبری است که با تو چنین کرده است؟ عمه زینب اشکهایش این بار خبر از خون گریه کردن داشت. حالش حال هیچ کدام از رفتن ها و آمدن هایش را نداشت. رقیه خیلی چیزها را شنیده بود. شهادت علی اکبر، قاسم، حُّر مهربان و خیلی‌های دیگر. این بار چه کسی می توانست باشد؟! عمه زینب لب باز کرد : خیمه ی عباس... جمله اش تمام نشده بود که زنان صدای مویه هایشان به آسمان رفت. رقیه از کنار گهواره شتابان به سمت عمه آمد : عمو عباس؟ عمه نه... عمو عباس، نه...چنان به زانوی عمه خودش را چسباند که قدرت حرکت را از زینب به کلی گرفت. زینب که چون کوره ای از آتش میسوخت؛ اشک های رقیه را پاک کرد : یادت هست همیشه به عمو عباس می گفتی عمو، چرا بابا را برادر صدا نمی زنید؟ یادت هست؟ رقیه در میان هق هق گریه هایش با صدایی که به زور شنیده می‌شد گفت: بله. یادم هست. _امروز عمو عباس، بابا حسینت را برادر خطاب کرد؛ برای اولین و آخرین بار. زینب گویی با گفتن این جمله گدازه ای از آتش در قلب اهل حرم انداخت. اهل حرم از خیمه ها بیرون دویدند. رقیه اولین کسی بود که خارج شد. شتابان به سمت خیمه ی عمو عباس رفت، ولی عمود خیمه افتاده بود و بوی شهادت عمو در تمام دشت پر از غم کربلا پیچیده بود. ♻️ ادامه دارد... ✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
علم_امام_رضا_حجت_السلام_رفیعی.mp3
941.1K
🏴 (ع) ♨️علم امام رضا(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
اول ربیع الاول سالروز و نزول آیه شراء گرامی باد 🌺 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
به زودی نشان کانال تغییر می‌کند! در جریان باشید و ما را گم نکنید 😊 📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام شناسی 📚 @DasTanaK_ir
بهترین روش رهایی از مشغولیت فکری ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
🖼 سخن‌نگاشت | رهبر معظم انقلاب: ...بسیاری از شبهات دشمنان بی‌اثر خواهد شد. 📝ثبت نام دوره‌های جامع آموزش تدبّر در قرآن ▪️مؤسسه گفتمان قرآن و ولایت (با سابقه ۱۷ ساله)، از میان دانشجویان، طلاب و فارغ‌التحصیلانِ جوان، مخاطب می‌پذیرد. ▪️این دوره‌ها همراه با تخفیف ویژه و اعطای گواهینامه در پایانِ دوره‌ها خواهد بود و علاقه‌مندان متناسب با شرایط و علائق خود می‌توانند در دوره‌های حضوری یا مجازی آن شرکت کنند. ▪️هدف دوره‌های مجازی، آشنا کردن مخاطبان با تدبّر در قرآن و مأنوس کردن هر چه بیشتر ایشان با قرآن و مفاهیم قرآنی است، اما هدف دوره‌های حضوری علاوه بر این، تربیت نیروی متخصص در زمینه تدبّر در قرآن و گفتمان قرآن است. ✍🏻 اطلاعات تکمیلی و ثبت نام: 🔗 tadabor.ir/pishdore 📲‌‌‌‌برای همراهی با ما، از طریق پیوند عضویت زیر به صفحه "مؤسسه گفتمان قرآن و ولایت" در ایتا بپیوندید: 🔗 b2n.ir/tdbr
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بی حجابی اثرات خطرناکی روی بدن و مغز زنان و مردان میذاره واقعا دیدنی! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b