eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
➖ قیمت زندگی چنده ؟ فرزندی از پدرش پرسید قیمت زندگی چقدر است؟ ◼️ پدر یک سنگ زیبا بهش داد و گفت این را ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛ اگر کسی قیمت را پرسید، هیچ نگو، فقط دو انگشت را بیاور بالا ببین آنها چگونه قیمت گذاری می کنند. او سنگ را به بازار برد. نفر اول سنگ را دید و پرسید قیمت این سنگ چند؟ پسر دو انگشتش را بالا آورد؛ آن مرد گفت: دو هزار تومان! ➖ آنگاه نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛ ➖پدر به او گفت: این بار برو در بازار عتیقه فروشان، ➖ آنجا وقتی پسر دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان! ➖ این بار هم فرزند نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد. ◼️ پدر به او گفت: این بار به بازار جواهر فروشان و نزد فلان گوهرشناس برو . ➖ وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان! ➖ آن پسر باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد. پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چنده؟! مهم این است که گوهر وجودت رابه کی بفروشی !؟ ➖ قیمت ما به این بستگی دارد که مشتری ما چه کسی باشد . . . 🥀امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: بهايى براى جان شما جز بهشت نیست، خود را به کمتر از آن نفروشید. نهج البلاغه حكمت 456 خداوند متعال نیز می فرماید: ✔ من مشتری شما هستم ➖ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ / ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥و آن روز دور نخواهد بود که همه با هم خواهیم خواند: ❤️قاسم نبودی ببینی 🌿قدس آزاد گشته ❣️خون یارانت 🌿پر ثمر گشته ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه 🎤با نوای استاد فرهمند 🚩 پاسخ شبهات ف. مجازی👇 🆔 @shobhe_shenasi
🤲دعای آخرین جمعه ماه مبارک رمضان در مفاتیح الجنان ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حضور در بلندی‌های جولان اشغالی‼️ 🌟 بالاخره رسیدم بالا سرشون، اینجا مثلاً مرزشونه، ایشالله اون یه تیکه پارچه رو هم می‌کشیم پایین حالشو می‌بریم... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
😉 راه‌های تشخیص یک چای لب‌سوز و لب‌دوز ☕️ دوست دارین چای با کیفیت ایرانی رو تشخیص بدین، اینفو بالا رو ببینین ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم نابودی اسراییل به دست خودم خیلی هم عالی😂😂😂 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
‼️اتفاقی جالب و عجیب در هنگام اقامه نماز ظهر و عصر توسط رهبر انقلاب 🔷طبق روال معمول ماه های مبارک رمضان، حسینیه امام خمینی(ره) ـ بیت رهبر انقلاب ـ هر روز برای نماز ظهر و عصر میهمان مشتاقانی است که می خواهند در ماه نزول رحمت نماز خود را به مقتدای خود اقتدا کنند. 🔷 اتفاق جالبی که در نماز روز 29 ماه مبارک رمضان چند سال پیش باعث شگفتگی نمازگزاران شد. 🔷بنابر این گزارش، در بین قنوت نماز دوم، خانمی 20 ساله از قسمت زنان با رد شدن از چادر به قسمت مردانه آمد و وقتی ماموران انتظامات این خانم را برای برگشتن به جایگاه خانم ها هدایت می کنند، وی امتناع کرده و با فریاد به سوی جایگاه اصلی رفته و تقاضای ملاقات با رهبر را می نماید. 🔷در ادامه، به ناچار ماموران مجبور می شوند ایشان را به جایگاه خانم ها برگردانند اما فریادهای وی و تقاضای ملاقات ادامه پیدا می نماید تا اینکه بعد از اتمام نماز رهبر انقلاب پشت میکروفن می گویند آن شخص را برای ملاقات به حضور ایشان ببرند. 🔷گفتنی است شخص مذکور پیش رهبر انقلاب رفته و چند دقیقه ای با ایشان به صحبت نشست. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
#حقیقت_نزد_کدام_مذهب_است ؟ ! مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند، جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند. آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم، وقتی دلیل این کار را پرسیدند؟ پروفسور برلون گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است . ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک #داستانک👇 🆔 @dastanak_i
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 | نماهنگ/ قاسم نبودی ببینی ... سوم خرداد سالروز شادے روح شہدای خرمشہر از جمݪہ ❤️ شہید صلوات 🚩 پاسخ‌به‌شبهات‌فــجازی👇 🆔 @shobhe_shenasi
| آخرین آمار ویروس کرونا در کشور ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
▪️شهید ابراهیم هادی در گرماگرم جنگ در ارتفاعات کردستان یک مجروح عراقی پیدا کرد. دوستانش گفتند او را خلاص کن، اما گفت سال ها این بدن رو ساختم برای همچین روزایی، اسیر گرفتش و شب تا صبح اونو حمل کرد؛ بعد از مدتی اون اسیر توبه کرد و شهید شد. ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
مرد جواني کنار نهر آب نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود. روحانی جواني از آنجا مي گذشت. او را ديد و متوجه حالت پريشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتي روحانی را ديد بي اختيار گفت: عجيب آشفته ام و همه چيز زندگي ام به هم ريخته است. به شدت نيازمند آرامش هستم و نمي دانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟ آن روحانی برگي از شاخه افتاده روي زمين را داخل نهر آب انداخت و گفت: به اين برگ نگاه کن وقتي داخل آب مي افتد خود را به جريان آن مي سپارد و با آن مي رود. سپس روحانی جوان سنگي بزرگ را از کنار جوي آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگيني اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقيه سنگ ها قرار گرفت. آن شیخ گفت: اين سنگ را هم که ديدي. به خاطر سنگيني اش توانست بر نيروي جريان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گيرد. حال تو به من بگو آيا آرامش سنگ را مي خواهي يا آرامش برگ را؟! مرد جوان مات و متحير به استاد نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نيست. او با هر افت و خيز آب نهر بالا و پائين مي رود و الان معلوم نيست کجاست! لااقل سنگ مي داند کجا ايستاده و با وجودي که در بالا و اطرافش آب جريان دارد اما محکم ايستاده و تکان نمي خورد. من آرامش سنگ را ترجيح مي دهم! استاد لبخندي زد و گفت: پس چرا از جريان هاي مخالف و ناملايمات جاري زندگي ات مي نالي؟ اگر آرامش سنگ را برگزيده اي پس تاب ناملايمات را هم داشته باش و محکم هر جايي که هستي آرام و قرار خود را از دست مده. روحانی جوان اين را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عميقي کشيد و از جا برخاست و مسافتي با استاد همراه شد. چند دقيقه که گذشت موقع خداحافظي مرد جوان از استاد پرسيد: شما اگر جاي من بوديد آرامش سنگ را انتخاب مي کرديد يا آرامش برگ را؟ شیخ لبخندي زد و گفت: من تمام زندگي ام خودم را با اطمينان به خالق رودخانه هستي و به جريان زندگي سپرده ام و چون مي دانم در آغوش رودخانه اي هستم که همه ذرات آن نشان از حضور يار دارد از افت و خيزهايش هرگز دل آشوب نمي شوم و من آرامش برگ را مي پسندم… 🌟خود را به خدا بسپار و از طوفانهاي زندگي هراسي نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست.🌺 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
📚 روزه خوار «می خوام طوری برقش بندازی که عکس خودت هم بتونی روش ببینی!» پسرک خوشحال از اینکه پس از چند ساعت بیکاری، یک مشتری پولدار نصیبش شده، فرچه هایش را برداشت و شروع به واکس زدن کرد. «اگه کارت خوب باشه یه پنج تومنی هم پیش من انعام داری! شنیدی کوچولو؟» برق خوشحالی توی چشمهای پسرک دوید و حرکت دستهایش روی کفش مرد جوان سرعت گرفت. مرد جوان دست توی جیبش کرد و یک حبه از بسته آدامس olips را در آورد و توی دهانش گذاشت.چشمهای پسرک به صورت مرد خیره شد و به آرامی دست از کار کشید. «پدر سوخته! چرا وایسادی! آدامس می خوای؟ بیا بگیرش...مال تو! فقط زودباش که عجله دارم!» «من کفش شما را واکس نمی زنم آقا!». ساعتی بعد صدای «ربنا» در خیابانهای شهر پیچیده بود و پسرکی سیاه چرده با چشمهایی خیس، مواظب بود که مبادا خون توی دهانش را قورت بدهد!! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا/ این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا یک ماه تمام میهمانت بودیم/ یک روز به مهمانی این خانه بیا 🌺عید سعید فطر مبارک🌺 ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سکانسی ماندگار از فیلم سینمایی ۲۳ نفر درباره «آزادسازی خرمشهر» 🎬 آثار سینمایی و تلویزیونی متعددی که به ماجرای حصر و آزادسازی خرمشهر در جریان جنگ تحمل پرداختند 🔸 روزم سوم که درباره شکست مقاومت و شروع حصر خرمشهر بود و محمدحسین لطیفی در سال ۸۵ ساخت. 🔸بلمی به سوی ساحل که راوی یک عملیات چریکی برای ایستادگی رزمندگان در مقابل نیروهای متجاوز رژیم بعث عراق بود و رسول ملاقلی‌پور در سال ۶۴ ساخت. 🔸کیمیا ساخته احمدرضا درویش در سال ۶۸ و سریال خاک سرخ ساخته ابراهیم حاتمی‎کیا هم در سال ۸۰، درباره تبعات انسانی و خانوادگی حصر خرمشهر بودند. 🔸 در چشم باد سریال مسعود جعفری جوزانی محصول سال ۸۲ هم در سکانس پایانی، تصویر معروف شادی رزمنده‌ها پس از آزادسازی خرمشهر در مقابل مسجد جامع رو بازسازی کرده بود. 🔸 فیلم سینمایی ۲۳ نفر هم که برای اولین بار به ماجرای اسارت ۸ ساله ۲۳ نوجوان ایرانی پرداخته بود هم از دریچه‌ای متفاوت به ماجرای آزادسازی خرمشهر پرداخت. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یادی کنیم از این عیدی تاریخی آقای روحانی به مردم ایران😆 عيد فطر مبارك🌹 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ امسال تو نبودی، رهبر هم نبود امسال تو نبودی، عید برامون شیرین نبود این عید‌ها بدون تو برایمان لذتی ندارد، نفس تازه کن و برگرد که ظهور گل نرگس نزدیک است. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه عیدی دیگه از رئیس جمهور عزیزمون به مردم😂😂 !! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🔴 هتک حرمت امام هادی علیه السلام در عید فطر توسط متوکل عباسی ملعون.. 🖋متوکل عباسی که از او در کلام امیرالمومنین علیه السلام تعبیر شده به «کافرترین بنی العباس» در دوران خلافتش از هیچ گونه هتک حرمتی نسبت به خاندان نبوت و امامت فروگذار نکرد از جمله این جسارت ها موردی است که در روز عید فطر سال ۲۴۷ ق مرتکب شد. مرحوم علامه مجلسی جریان این هتک حرمت را چنین نقل میکنند: 🖋متوکل در روز عید فطر دستور داد تا هنگام نماز عید، بنی هاشم با پای پیاده در جلوی مرکب او حرکت کنند تا ضمن این دستور، امام هادی علیه السلام را نیز مجبور به این عمل کند از قضا امام علیه السلام حال مساعدی نداشتند و بر شانه یکی از موالیانشان تکیه زده و به سختی حرکت می‌کردند ... هاشمیان از دیدن این حالت امام علیه السلام طاقت از دست دادند و به محضر امام عرضه داشتند: ای مولای ما در این عالم کسی جز ما نیست که مستجاب الدعوه باشد آیا دعا نمی‌فرمایید تا خداوند شر او را از شما کم کند؟ امام علیه السلام فرمودند: ✨فِی هَذَا الْعَالَمِ مَنْ قُلَامَةُ ظُفُرِهِ أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ مِنْ نَاقَةِ ثَمُودَ لَمَّا عُقِرَتِ النَّاقَةُ صَاحَ الْفَصِیلُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَقَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ «تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ» ✨در این عالم کسی هست که ریزه های ناخن او نزد خدا محترم تر از ناقه قوم ثمود است، وقتی ناقه کشته شد صیحه ای به سمت خدا زد و خداوند فرمود سه روز!! مهلت داده میشوید و این وعده ای است که دروغ در آن نیست!!! بعد از این واقعه، فرمایش امام هادی علیه السلام به وقوع پیوست و متوکل پس از این هتک حرمت عظیم که به امام هادی علیه السلام نمود سه روز بیشتر زنده نماند و بعد از سه روز به قتل رسید و به خالدینِ در جهنم پیوست. 📚 بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۰۷ علیه‌السلام ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای قربان این خنده شیرین😍😍 خنده شیرین تو، عیدی امروز ماست ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
📜 در روایت است مردی از پیامبر اکرم (ص) سوال میکند: ✍آیا شما گمان میکنید که بهشتیان می‌خورند و می‌آشامند؟ حضرت می فرماید: بله قسم به خدا هر فردی در بهشت قوه و قدرت صد مرد را دارد و به اندازه صد نفر غذا می خورد و نوشیدنی می نوشد. ✅بعد او سوال می کند: بهشت که جای پاک و پاکیزه است و جای کثافات و آلودگی نیست٬ پس اینها پس از این همه خوردن و نوشیدن احتیاج به دفع پیدا کنند چیکار می کنند؟ حضرت می فرماید : آنچه را که خورده اید به صورت عرق خوشبو که بوی مشک و عنبر می دهد از بدنشان خارج می گردد 📚بحار جلد ۸ صفحه ۱۴۹ 🔹 پی‌نوشت در روایتی، امکان این امر (خوردن بدون دفع) با خوردن جنین در شکم مادر تشبیه شده که دفع ندارد ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه زیبای بازگشایی درهای حرم امام رضا(ع) و شوق و اشتیاق زائران برای زیارت ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی … گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!” گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.” گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟” گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!” گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!” خجالت کشیدم …! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم! زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند! آبنات رو برداشت گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.” دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: "مادر جون ببخش، فراموش کن.” اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت: "چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!” در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: "گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…!” ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir