🌟🌱ضحی
🌸قسمت ۲۹۷ و ۲۹۸
_و اون رفتار چیه؟
توبه اجتماعی
اینکه بشر ابراز پشیمانی و جبران کنه
تغییر ایجاد کنه رشد خودش رو ثابت کنه!
خب این چطور ممکنه؟
جز با حرکت در راستای همون اهدافی که بخاطرش طلب منجی میکنیم!
مثلاً مبارزه با ظلم و ستم و بی عدالتی و حق کشی در جهان به هر نوع
کتایون:_ولی شما که میگید برای ظهور منجی باید زمین پر از ظلم و جور بشه
_افزایش ظلم به معنی افزایش ظالم نیست
برعکس اگر همه ظالم باشن که ظلم حس نمیشه یه ظالم برای آلوده کردن کل دنیا کافیه
توی یه جمع 30 نفره یک نفر هم سیگار بکشه بقیه اذیت میشن
همین انسانها و ساختارهای ظالم موجود در جهان برای عاصی کردن کل کره زمین کافی ان
پس به هیچ وجه ما نیاز نداریم به اینکه ظالم بشیم برای اینکه منجی ظهور کنه اصلاً با اصل اسلام در تضاده
اصل و حقیقت اسلام ظلمستیزیه
هر کسی یک بار قرآن رو خونده باشه اینو میفهمه
برعکس ما برای اثبات خودمون؛
برای اینکه ثابت کنیم ما همون قومی هستیم که لیاقت داشتن امانت الهی و مصلح جهانی
و رسیدن به مدینه فاضله رو داریم باید خودمون در جهت این اهداف حرکت کنیم
مهمترین بُعد این حرکت هم حرکت سیاسی اجتماعیه
ما چطور میتونیم در سطح جهانی و اجتماعی آمر به معروف و ناهی از منکر و مصلح جهانی باشیم و شرایط رو مهیای ظهور کنیم، بدون داشتن حکومت؟
چطور میشه در بعد اجتماعی
احکام اسلامی رو جاری کرد و یک جامعه خوب ساخت بدون حضور در ساختار حکومتی؟
چطور ممکنه با نماز و روزه فردی امور اجتماعی رو اصلاح کرد
پوزخندی زد:
_ پس این توجیه شماست برای داشتن حکومت اسلامی!
_ بله هر مسلمانی که ادعا کنه نیاز به حکومت اسلامی در زمان غیبت وجود نداره حقیقت اسلام و بُعد اجتماعی اسلام رو درک نکرده
حقیقت اینه که بدون داشتن حکومت نمیشه با فساد و و ناعدالتی اجتماعی مبارزه کرد
اصلاً تمام کیفیت انسان ها به رشد اجتماعیه
بدون داشتن ساختار حکومتی رشد و تربیت در سطح اجتماعی مقدور نخواهد بود
یعنی اصلا انسانهایی که یک جامعه آرمانی نیاز داره برای پس گرفتن این ودیعه الهی تربیت نخواهد شد
وقتی ساختار آموزشی متناسب این تمدن وجود نداشته باشه
وظیفه جمهوری اسلامی اینه ماهیت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و محور مقاومت اینه
ما حکومت تشکیل دادیم برای تمدن سازی
که ثابت کنیم اینکه میگن حاکمیت دینی شدنی نیست ادعای کذب و منفعت طلبانه ایه که بتونن خودشون قدرت رو به دست بگیرن
برای شکل دادن همون تمدن الهی که موسی با قومش بخاطرش از مصر بیرون رفت ولی نشد
همون حکومتی که رسول الله (ص)پایه گذاشت ولی بعد از وفاتش تبدیل به سلطنت شد!
همون حکومتی که اباعبدالله علیهالسلام بخاطرش قیام کرد
همون آرزوی کل تاریخ
همون تنها دغدغه الهی برای خلقت بشر
همون ابزار رشد اجتماعی و امت سازی
تمدنی که تمام شاخصه هاش مال خودشه
آموزشش بهداشتنش اقتصادش حقوق و قانونش
وامدار نیست
کپی نیست
ماکت عملی عالی ترین برنامه رشد بشره
ما با این هدف و با هدف امت سازی و رسیدن به مدینه فاضله انقلاب کردیم
انقلابی که در زمان خودش عجیب ترین اتفاق بود!
زمانی که دو بلوک بزرگ قدرت؛
شرق و غرب با اون قدرت و تجهیزات و پهناوری
دو تا دکترین رو در تقابل با هم مطرح میکنن و سرگرم مبارزه با هم هستن یهو یه گروهی یه جایی از دنیا میاد میگه نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی
دنیا پذیرفته بود فقط یکی از این دو حالت وجود داره
ولی ما حالت سوم رو ارائه دادیم
و عجیب اینکه هضم هم نشدیم توسط این دو قدرت بزرگ
شوروی به تاریخ پیوست ولی ما هنوز هستیم
آمریکا هم به تاریخ خواهد پیوست ولی ما خواهیم بود
لبخندی زد:
_با #مرگ_بر_آمریکا میخواید نابودش کنید؟
این رفتارهای جهان سومی به چه درد میخوره جز انرژی منفی چی داره
مثلا به آمریکا صدمه ای میزنه؟
اصلا اگر آمریکا بده چرا برای تحصیل اومدی اینجا
و از خدمات و بودجه آموزشش استفاده میکنی؟
این یکم نون به نرخ روز خوری نیست؟
_ما برای گسترش دهنده ظلم و فساد و خونریزی روی زمین طلب مرگ میکنیم
در همه ی زمانها و مکانها
#لعن_ظالمین عین عدله به نوعی برائت جستن از رفتارهای غیر انسانی و غلط اونهاست
مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر سیاست های استعماری و لیبرال سرمایه داری آمریکا
که توش جان انسان ها ذره ای ارزش نداره
و همه چیز با پول سنجیده میشه
یعنی مرگ بر بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی
مرگ بر قتل عام 75 میلیون سرخپوست
مرگ بر برده داری 80 میلیون سیاهپوست
مرگ بر ویران کننده ی ویتنام و کامبوج و...
آمریکا از همون روز اول حیات خودش فقط فساد و جنگ رو گسترش داده
و بدتر از اون
ره آورد اصلیش فرهنگیه که میلیارد ها آدم رو در سبک زندگی منحط و بی خدای خودش حل کرده و جلوی رشدشون رو گرفته و نابودشون کرده
مرگ بر این تفکر که از غصب...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی تو بساز که دیگران ندانند
و تو بنواز که دیگران نتوانند
الهی بساز کار من
و منگر به کردار من
الهی ذکر نامت، سپریست که
تمام دردهایمان را پس میزند
و تمام نداشتههایمان را پایان میدهد
و تمام داشتههایمان را اعتبار میبخشد
مهربانا با نام و ذکرت آغاز میکنیم روزمان را
باشد که در تمامی لحظات یاریمان کنی
🌷سلام روزتون در پناه خداوند مهربان🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رابطه
ارزشِ جنگیدن رو داره
ولی
تو
نمیتونی تنها کسی باشی که میجنگه...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۹۹ و ۳۰۰
_...از غصب سرزمین دیگران حمایت میکنه
نفی ظلم انرژی منفی نیست زیر چکمه ظلم ذلیلانه رفاه گدایی کردن و نفس کشیدن ته انرژی منفیه!
کلمه #حق انرژی منفی نیست
کینه و بغض به ظلم و ظالم هم مقدس ترین حسه و حال آدم رو بد نمیکنه
اونهایی که نسبت به ظلم و ظالم بغض دارن نسبت به مردم مهربان تر و دلسوز تر و دلرحم ترن
ما با آمریکا تقابل تمدنی داریم
مصاف خیر و شر
کفر و دین
ضرر و زیانشم واسه ظالم واضحه کم کمش رسواییه
اما اینکه چرا اومدم اینجا برای تحصیل، من برای کسب علم اومدم
پیامبر ما فرمودن
علم را بیاموز ولو در نزد کافر و مناف
ضمنا در ازای هزینه ای که دولت آمریکا برای آموزش من پرداخت میکنه دارم توی آزمایشگاهش خدمات ارائه میدم
خیالت راحت باشه اینا جایی نمیخوابن که زیرشون آب بره!
اما مبارزه ما محدود به این نیست این یه بیانه یه رسانه ست!
ما هرکاری لازم باشه انجام میدیم
ولی درنهایت کسی که فرعون رو غرق میکنه و استخوانهای نمرود رو میشکنه #خداست
ما #یقین داریم این حرکت پیروزه چون پشتوانه ش #حقیقته
ما بخاطر خدا؛
بخاطر ساختن اون فضای اجتماعی مد نظر خدا در تربیت و رفتار، حرکت کردیم و تغییر ایجاد کردیم
خدا هم طبق تعهدش قومی که عهد ببندن رو حمایت میکنه
ممکنه از نظر شما این اعتقاد تخیلی باشه ولی ما اثرش رو بارها و بارها دیدیم
صرفا همین حیات و حضور ما
با اینهمه مشکلاتی که برامون درست کردن، تحمیل جنگ، تحریم بی سابقه در کل تاریخ، شبکه نفوذ و....
یه معجزه عینیه که مردم دنیا میتونن به چشم ببینن
یک پنجم بلاهایی که سر ما آوردن آمریکا سر شوروی آورد و فروریخت
تازه ما که امکانات اونا رو هم نداشتیم
نمیدونم یعنی شما
اینجا خدا رو نمیبینید؟
توی خاورمیانه ای که بعد از انقلاب صنعتی همیشه مستعمره بوده ژاندارم امریکا در منطقه** یعنی پهلوی رو مردم ایران با هیچی؛
با دست خالی بیرون کردن و حکومت دینی پایه گذاشتن
مردمی که همگی در عرض بیست سال به اتفاق نظر در این حوزه رسیدن!
مردم یهویی این شجاعت روحی رو از کجا آوردن که یک چنین منطقه مهمی رو از کنترل قدرت های استعمارگر نوین بیرون کشیدن
و خودشون تصمیم گرفتن که چه سبک حکومت داری داشته باشن!
چجوری این اتحاد شکل گرفت؟
حول ولی
حول یک رهبر
همیشه در تشکیل تمدن کلیدی ترین مطلب داشتن یک نخ تسبیحه که امت حولش جمع بشن و جاگیری کنن
#امام_خمینی همون نخ تسبیح بود
که واقعا پدیده بود در علم و شجاعت
کسی اون زمان که ایشون قیام کرد به تشکیل حکومت فکر نمیکرد اصلا
اما خواست و شد
چون خواستنش برای خدا بود و خواست خدا بود!
حالا انقلاب شد ولی انقلاب یعنی دگرگونی
بهم ریختن راحت تر از نظم دادنه
همه چیز رو بهم ریختیم
و گفتیم این مدل کفرآمیز و ظالمانه رو نمیخوایم ولی حالا چینش دوباره با نظم درست خودش شاهکاره!
ما تجربه ای از حکومت داری نداشتیم
ما فقط میدونستیم این چیزی که الان هست اصلا خوب نیست*
اما از اینکه حالا چی بسازیم هیچ تجربه ای نداشتیم
همش لطف خدا بود
همین که انقلاب کردیم
و مردم به جمهوری اسلامی رای دادن و حکومت رسمی تشکیل شد همه جوره افتادن به جونمون با تحریک قومیت ها فرم دادن گروهک های مخالف، تحمیل جنگ...
هنوز نفهمیده بودیم چی به چیه تو کردستان و خوزستان تجزیه طلبا بلند شدن
اختلاف سیاسی بین گروه های ملی گرا و مارکسیست و مسلمان که تا دلت بخواد
تنش خارجی ام که دیگه هیچی
تو این اوضاع صدامم حمله کرد به ایرا
#هشت_سال فقط
درگیر جنگ بودیم با تحریمی که سیم خاردارم بهمون نمیدادن
حتی لباس غواصی هم بهمون نمیدادن چه برسه به اسلحه و مهمات
در عوض به صدام تا دلت بخواد از همه جا سلاح میفروختن
*فرانسه شوروی آلمان آمریکا بلژیک*
با این وجود در این جنگ تمامیت ارضی مون رو حفظ کردیم تمام مناطق اشغال شده رو پس گرفتیم
بعد از جنگ هم که تهاجم فرهنگی یه طرف؛
تمام رسانه های دنیا برای زدن جمهوری اسلامی و فرهنگش توافق دارن
از کافر و لاییک و رسانه ملکه و صدای آمریکا گرفته تا وهابیت و فرق ضاله و...
با این تنوع دیدگاه از زمین تا آسمون همه دارن علیه جمهوری اسلامی و اسلام شیعی میزنن
تحریم اقتصادی هم از یه طرف
پروژه نفوذ درون ساختاریشون هم یه طرف دیگه
گفتم که تو تربیت و تزریق نفوذی به تمدن مقابلشون ید طولایی دارن!
یعنی میخوام بگم
واقعا یه روز بی دغدغه بر این حکومت نگذشته تا امروز
که با این وجود همین دووم آوردن ما و امروز به لطف خدا تبدیل شدن به یه قطب قدرتمند سیاسی نظامی که حرف برای گفتن داره، بزرگترین #معجزه قرنه
معجزه ای که خدا برای نشون دادن به بشر رقم زده
که ببینید...
اگر همه دنیا هم دشمنتون باشن ولی شما با من باشید میشه
ما هر مشکلی هم که داشته باشیم از ناتوانی و ایرادات خودمونه وگرنه خدا که....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
حرمتها را نشکنیم
شاید روزی ،جایی به دلیلی
مجبور باشیم به هر دلیلی سلام کنیم
همیشه به حد یک سلام هم که شده
حرمت نگه داریم ..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
درختی می افتد؛
همه متوجه صدای
افتادن اش می شوند،
اما جنگلی رشد می کند،
کسی متوجه نمی شود!!
مردم این گونه اند:
به رشدت توجه نمی کنند،
بلکه به افتادنت توجه می کنند.
پس مواظب جای پایت باش
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت صدوهجده
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_سلام مامان چی شده اینقدر خوشحال هستید؟؟
_نرگس حامله س
_مبارک باشه
نرگس لبخند زد و سعید دست نرگس رو گرفت و باهم رفتن تو بعد یه ربع آمد و رفت مه دخت هر وقت خان رو میدید میرفت سمت خان دستش رو دراز می کرد که خان بغل ش کنه و بهش پسته بده با اینکه براش پسته گرفته بودیم ولی تا از پنجره خان رو میدید اگه نمی گذاشتیمش بره گریه می کرد خان هم هر دفعه بغلش می کرد و بهش شکر پنیر یا پسته و بادوم میداد بعدچند ماه که نزدیک زایمان نرگس بود به سعید گفتم دل تنگ مامان هستم تو این مدت ندیدمشون اگه اجازه بده برم روستا سعید گفت هنوز ۵ماه پیش آمد خونه خان که قبلاً آمدن دیدم شون با خواهش و التماس موافقت کرد با راننده رفتیم کلی سوغات داد تا برای خانواده م ببرم
_مواظب خودت باش زیاد اونجا نمون دلتنگ تون می شم
_چشم چند روز می مونیم و برمی گردیم
مه دخت رو بوسید و بهم مقداری پول داد
_خداحافظ
_خدانگهدارتون
سوار ماشین شدم و دست برای سعید تکون دادم یک ساعت ونیم رسیدم در راننده در زد علی در رو باز کرد با دیدن من ومه دخت خوشحال شد و داد زد مامان و بابا مه دخت آمده با علی رو بوسی کردم و مامان و بابا هم آمدن و سلام و روبوسی کردم مه دخت خوشحال بود چون علی خیلی باهاش شوخی می کرد و بهاش بازی می کرد
_خوش آمدی مامان چرا هر دفعه این قدر ما رو خجالت می دی؟؟
_من هرکاری بکنم کمه دعاهای خیر شما بود که الان خداروشکر خوشبخت هستم
_بابا برای ظهرت کباب درست می کنم
_نه بابا تو زحمت نیفتید من هوس دم پخت های مامان رو کردم البته اگه زحمت نیست
مامان لبخند زد
_این چه حرفیه دخترم علی مامان مه دخت رو بیار تو مادر دلم براش یه ضرره شده
علی که مه دخت رو قلم دوش کرده آمد تو
_بزارین یکم دایی و خواهر زاده با هم بازی کنند
مه دخت می خندید
_دستت درد نکنه داداش
_خواهش آبجی
لبخند زدم
_مامان نمی خواهید علی رو داماد کنید
_ابجی من هنوز دو ماه دیگه ۲۰سال م میشه
_من که مادر کسی رو زیر سر نکردم مگه بابات کسی رو براش زیر سرکرده باشه
_نگران نباش داداش تا من هستم سر و سامونت میدم
علی که خجالت کشیده بود رفت بیرون زهرا و زهره و بچه هاشون آمدن
_سلام طاهره چه عجب که بلاخره آمدی آبجی
_سلام ابجیاهای مهربونم
چقدر از دیدنتون خوشحال شدم ماشاءالله بچه هاتونم بزرگ شدن
دورهم جمع شده بودیم می گفتیم و میخندیدیم و نهار رو هم باهم درست کردیم که مامان اذیت نشه بنده خدا پا درد بود
_سلام خواهر شوهر مهمون نمی خواهید
_سلام خیلی خوشحالم کردین خوش آمدین
زن داداشام و بچه هاشونم آمدن ظهر شوهر خواهرام و داداشامم آمدن فاطمه و شوهرش و بچه هاشم که شنیدن کن آمدم آمدن خواهرشوهرش هم آمده بود عصمت
_ماشاءالله عصمت چه بزرگ شدی خیلی وقت ندیدمت چه کار خوبی کردی آمدی
_خیلی دوست داشتم ببینمت طاهره
_منم دلتنگت شده بودم
اون روز خیلی خوش گذشت با مامان و فاطمه صحبت کردم که عصمت رو علی خواستگاری کنن
مامان و فاطمه که خیلی از این بابت که عصمت عروسمون بشه راضی بودن فاطمه با شوهرش صحبت کرد و اونم با خانواده ش منم با علی حرف زدم علی از خجالت سرش رو پایین انداخت
_سرتو بالا بگیر علی نظرت؟؟
_دختر خوبیه
_قرار یه عمر بهاش زندگی کنی اگه امروز موقع نهار بودی باز بهتر میشد فهمید
_طاهره
_مادر طاهره بیا جاتون رو پهن کردم بخوابید
_وای مامان چرا شما با این پا درد تون زحمت کشیدین
_از بس خوشحالم مادر که پادردم یادم رفته
لبخند زدم و رفتم توی اتاق مامان هم آمد وپاهاشو دراز کرد منم یه پماد که از دکتر گرفته بودم رو به پاهاش مالیدم
_پاهاتون رو زیر لحافت بزارین گرم بشه دکتر گفت بهتره
_خدا خیرت بده مامان بخواب مه دخت رو بابات خوابوند چه دختر نازی داری
_به مامان جونم رفته
مامان لبخند زد قرار شد فرداشب بریم برای علی خواستگاری چون من زود باید برمی گشتم یه صیغه عقد بین شون خوندن عصمت ۱۳ساله ش بود این چند روز مثل برق و باد می گذشت
_مادر دستت درد نکنه چه پماد خوبی بود در پاهام خیلی کمتر شده
_خداروشکر
_بابات به پاهاش زد اونم خیلی راضی بود
_الحمدالله مه دخت چقدر با علی اوخت شده تو بغل بابا هم شب ها می خوابه
_اره قربونش برم
فردا صبح زود راننده آمد دنبالم و مجبور شدم برم توی این مدت خیلی بهم خوش گذشته بود خواهرام و عروسامون همش پیشم بودن مادرم و پدرم و علی خیلی هوامو داشتن
مامان آب ریخت پشت سرم که زود برگردم
مه دخت که دلش نمی خواست بیاد از بس بهش خوش گذشته بود تو راه ارومش می کردم رسیدیم در عمارت خان سعید توی عمارت منتظرمون بود خیلی خوشحال شد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
در مسیر آرامش💞
تمام دنیا را بگردی
هیچکس جز "مادر"
دوستت نخواهد داشت
از آن دوست داشتنهای تمام نشدنی
تمام دنیا را بگردی
هیچکس جز "پدر"
غصه دار غمهایت نیست
پس دنیا را به پایشان بریز❤️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت صد ونونزده
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
مه دخت رفت بغلش
_ قربونت برم خانمی خوش گذشت
_ سلام جای شما خالی
خان داشت میومد توی حیاط ترسیدم که دخت از بغل سعید آمد پایین و بدو رفت سمت خان
_ وای سعید خان ناراحت نشن؟؟
_ نگران نباش
خان با دیدن مه دخت لبخند زد و بغلش کرد
_ برو به خان سلام کن و دست شو ببوس
_ چشم
_سلام خان
دست شو هم بوسیدم
_ سلام
_ببخشید مه دخت اذیت تون کرد
خواستم مه دخت رو بگیرم که مه دخت به خان چسبید و از بغل خان پایین نیومد
_ برو مه دخت خودش میاد
_ چشم خان
رفتم تو سعید با مه دخت آمد
_خان چیزی نگفت
_برای چی؟؟
_بخاطر اینکه مه دخت مزاحمش شده
_نه اتفاقا خودش راننده رو دنبال تون فرستاد منم بهش گفتم اگه اجازه باشه پس فردا راننده بره دنبال طاهره خان گفت میگم فردا صبح زود بره بیاردشون چون ممکنه راننده رو کار داشته باشم معلوم بود دل تنگ مه دخت شده
_تو چی؟؟دل تنگ من و مه دخت نشدی؟؟
خندید
_ من گفتم کم کم که زمستونه دیگه بهونه نگیری
بغلم کرد وبوسیدم منم غرق بوسه ش کردم مه دخت حسودیش شد سعید بغلش کردو بوسیدش دختر حسود بابا
خندیدیم
_بچه تون دنیا امد؟؟
_اره دختره ولی به پای مه دخت نمیرسه اره بابایی
_مه دخت آبجی دار شدی اسم شو چی گذاشتی ؟!
_گذاشتن مهلقا اسم مادر جون مادرم و خالمه
_اها مبارک باشه
_ممنون خوش گذشت
_اره داداشم زن گرفت
_مبارک باشه
خداروشکر نذر و نیاز مامانم جواب داد و خان خیلی مه دخت رو دوست داشت پوران دخت میومد و مه دخت رو می برد اتاق خان و خان هم از شیرین زبونی هاش خوشش می آمد خداروشکر که بچه م دختر شد باهم خوب خوب نشدن ولی بد هم نبودن بعد اون سعید اجازه می داد دو سه ماه یک بار برم دیدن خانواده م مه دخت هم خوشحال بود جز زمستون که چون هوا سرد و برفی بود سعید نمیگذاشت برم چون می ترسید اتفاقی برامون بیفته نرگس و عشرت رو هم ببخشیده بودم اوناهم دیگه به من کاری نداشتند کنار سعید خوشبخت بودم خداروشکر که صبر کردم و الان کنار مه دخت و سعید خوشبخت بودم خان هم هر روز مه دخت رو بیشتر دوست داشت دیگه حالا از خان نمی ترسیدم گاهی خودم هم میرفتم اتاق خان برای آوردن مه دخت خان هم کم کم باهام مهربون شده بود خان برای سه سالگی مه دخت تولد گرفت و سعید برام لباس سفید گرفت با کفش و روسری سفید آرایشگر آورد مثل عروس شده بودم خودشم کت و شلوار پوشید حتی مه دخت هم لباس عروس پوشیده بود سعید من رو به آرزوم که دوست داشتم لباس عروس بپوشم رسوند بعدأ سعید بهم گفت که خان از دیدار ها ما خبر داشته و خودش به سعید پول میداده و حتی به سعید گفته من رو به عمارت ببره و قضیه فلک که بدونه خان منم دوستش دارم یا نه و منم بدون اینکه بدونم رو سفید شدم خداروشکر که خدا شوهری مثل سعید بهم داد
تمام
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 داستان "نفرین" آقا امیرالمومنین (ع)
روزی رسول خدا سراغ مردی از اصحاب را گرفت و پرسید: فلانی در چه حال است؟
گفتند: مدتی است رنجور و بیچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شکسته زار و پریش گشته (و زندگانی به سختی میگذراند).
حضرت (به حال او ترحم کرد و) برخاست و به قصد عیادت او روانه منزل وی شد.
مرد بیمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پیامبر خدا به فراست دریافت که بیماری و ابتلای او مستند به یک امر عادی نیست این بود که از وی پرسید:آیا در حق خود نفرین کرده ای؟
بیمار فکری کرد و گفت: بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم:پروردگارا اگر بناست، در جهان آخرت، مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهی،از تو میخواهم که در کیفر من تعجیل فرمایی و آن را در همین جهان قرار دهی....
رسول خدا فرمود: ای مرد! چرا در حق خود چنین دعایی کردی؟!
مگر چه میشد،از پروردگار هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختی سرای دیگر را خواستار میشدی و در نیایش خود این آیه را میخواندی:
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار
پروردگارا! ما را از نعمتهای دنیا و آخرت، بهره مند گردان و از شکنجه دوزخ نآخرالزمان
سوره بقره 201:2)
مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت و با سلامتی بازیافته همراه ما از منزل خارج شد.
📚احتجاج، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❤️ داستانهایی از امام رضا (ع)
آخرین طواف
راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام )
حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم...
حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.
«پسرم! چرا با ما نمی آیی؟»
«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم».
«بگو پسرم!»
«پدر! آیا مرا دوست دارید؟»
«البته پسرم!»
«اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟»
«حتما پسرم».
«پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».
سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... .
📚گنجینه معارف
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
قدرت تنه درخت
رام کنندگان حيوانات سيرک براي مطيع کردن فيلها از ترفند سادهاي استفاده ميکنند.
زماني که حيوان هنوز بچه است، يکي از پاهاي او را به تنه درختي ميبندند.
حيوان جوان هر چه تلاش ميکند نميتواند خود را از بند خلاص کند.
اندکاندک اين عقيده که تنه درخت خيلي قويتر از اوست در فکرش شکل ميگيرد.
وقتي حيوان بالغ و نيرومند شد، کافي است شخصي نخي را به دور پاي فيل ببندد و سر ديگرش را به شاخهاي گره بزند. فيل براي رها کردن خود تلاشي نخواهد کرد.
نتيجهي اخلاقي:
پاي ما نيز، همچون فيلها، اغلب با رشتههاي ضعيف و شکنندهاي بستهشده است، اما ازآنجاکه از بچگي قدرت تنه درخت را باور کردهايم، به خود جرات تلاش کردن نميدهيم، غافل از اينکه براي به دست آوردن آزادي، يک عمل جسورانه کافي ست.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh