eitaa logo
داستان های آموزنده
67.4هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 به نام بازکننده گره مشکلات 🇮🇷امروز پنجشنبه 15/ شهریور/1403 01/ ربیع الاول /1446 05/ سپتامبر /2024 💕امروز به عشاق حسین، 🍃زهرا دهد مزد عزا 💕یک عده را درمان دهد، 🍃 یک عده بخشش در جزا 💕یک عده را مشهد برد، 🍃یک عده را دیدار حج 💕باشد که مزد ما شود، 🍃تعجیل در امر فرج 💠 ذکر امروز " لا اله الا الله الملک الحق المبین " اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ❤️لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ وَ لَا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ  ❤️كساني كه نيكي كردند، پاداش نيك و زياده بر آن دارند و تاريكي و ذلت چهره‏ هايشان را نمي‏پوشاند آنها ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.  👈🏼 " سوره یونس آیه ۲۶ " 💐دسته گلي بفرستيم براي آنهايي كه در بين ما نيستند ✨دسته گلی به زیبایی حمد وسوره نثارشان میکنیم.. تاخوشحال بشن و در حق ما دعا کنند. ☀🍃روحشان شاد 🍃☀ 🌟بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ🌟 اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله
زندگی‌کردن یعنی تمام آن را تجربه کنیم. زندگی نه تماماً شیرین و نه تماماً تلخ است. کسانی که از گذشته زندگی را دوپاره‌ می‌بینند، تاب تلخی و شیرینیِ خیلی زیاد را ندارند، بنابراین در هنگام تلخی، خود را با شادی‌ای کاذب می‌فریبند و در شیرینیِ زیاد، بهانه‌ای جور می‌کنند تا تلخ‌کام شوند. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهریوری جان برایت آرزو دارم؛ سلامتی ، آرامش، شادی ، ثروت و عاقبت به خیری در تقدیرت باشد… تولدت مبارک ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍 در این روزگار که ما بیش از هرچیز به امید و ایمان احتیاج داریم مگذار نااُمیدی، روزنی به اندازه‌ی سرِ سوزنی در قلبت پیدا کند و از آنجا هجوم بیاورد. امید را برای روزهای بد، ساخته‌اند؛ چراغ را برای تاریکی. انسان اگر با مشقت و درد و مصیبت روبه‌رو نمی‌شد، نه به چیزی ایمان می‌آورد، نه به آینده‌ای دل می‌بَست و نه از اُمید سلاحی می‌ساخت به پایداریِ کوه...... نادر_ابراهیمی •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💎سرگذشت دوم 👈قسمت73 رسول هیچ حرفی نمیزد و اختیارش رو به دست اقا و مادرش داده بود... اقای رسول استکان چای رو بی درنگ سر کشید و به آقام گفت: - من که میگم دختر خوندن و نوشتن که یاد گرفت باید بمونه تو خونه تا یک بخت خوب نصیبش بشه و بره ... با نگاهم اقام رو متوجه خودم کردم و ازش خواستم دست به سرشون کنه... ************************ طلعت موهای مشکی شیرین رو تو دستش گرفت و به من گفت: -لباسهاش رو بزار تو بقچه تا ببرمش حمام... با بی میلی گفتم: -فردا خودم میبرمش... طلعت نفس عمیقی کشید و گفت: -فردا محمد رو ببر...اینطوری تمیزتر هم میشوریش!!! دلم نمیخواست طلعت شیرین یا محمد رو با خودش اینور و اونور ببره...میترسیدم بچه هام به هووی مادرشون وابستگی پیدا کنند... موهای شیرین رو با گل سر فلزی پشت سرش جمع کردم و گفتم: -نجمه هم فردا به کمکم میاد...شما خودت برو!!! طلعت نگاه دلخورش رو به چشمهام دوخت و گفت: -باشه...خواستم کمکی کرده باشم وگرنه همه میدونن که دست هووی مادر کم نمکه ... شیرین رو نمیتونستم کنار خودم نگه دارم تا ازش غافل میشدم خودش رو میون زنها پنهان میکرد تا من رو به بازی بگیره... با صدای جیغ چندین زن بند دلم به یکباره پاره شد ...محمد رو به دست زن کناریم دادم و به دنبال شیرین رفتم... شیرین با صورت خونی کنار حوض آبِ سردِ حمام افتاده بود ...با دیدنش پاهام بی رمق شد و دو زانو به زمین افتادم...حال خودم رو نمیفهمیدم فقط دور و اطرافیانم رو قسم میدادم که شیرین رو بلند کنن... *********************** ادامه دارد... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
زندگی ما با "تولد" شروع نمی شود با "تحول" آغاز میشود. لازم نیست بزرگ باشی تا شروع کنی شروع کن تا بزرگ شوی. باد با چراغ خاموش کاری ندارد! "اگر در سختی هستی، بدان که روشنی"👌 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه خواستی تکیه بدی: نه به "چهره ها "اعتماد کن نه به "زبون ها به دوتا چیز اما میشه تکیه کرد "یکی"مرام و مردونگی "دومی "انسانیت بامرام؛ نمک میشناسه و دومی ظلم نمیکنه •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
هدایت شده از پدرومادر
1- چگونه از فرصت دوش گرفتن در حمام به ایده های ثروت ساز دست یابیم؟ 2- مشاهده این کلیپ باعث شده هزاران نفر به راحتی سیگار را ترک کنند 3- چرا چشم چرانی باعث ایجاد فقر می شود؟ (انرژیکی و غیرمذهبی) 4- کدام سنت الهی باعث افزایش مال و فرزند و باران رحمت بی حسابش می گردد؟!! (روش استفاده ساده و انرژیکی آن) 5- می خواهی با 5 دقیقه تمرین روزانه هر روز جوان و جوان تر شوی؟ 6- چه چیزی باعث فقر و بیماری و گره های کوری در زندگی ما شده است و هنوز باورش نداریم؟ 7- راهکار تضمینی خداوند برای عبور از مشکلات مالی و ورشکستگی های امروز زندگی مان چیست؟ و 33 ویدیوی دیگر با موضوعات عالی در کانال زیر👇 https://eitaa.com/raaze4fasl/2263
💎سرگذشت دوم 👈قسمت74 طلعت موهای مشکی شیرین رو تو دستش گرفت و به من گفت: -لباسهاش رو بزار تو بقچه تا ببرمش حمام... با بی میلی گفتم: -فردا خودم میبرمش... طلعت نفس عمیقی کشید و گفت: -فردا محمد رو ببر...اینطوری تمیزتر هم میشوریش!!! دلم نمیخواست طلعت شیرین یا محمد رو با خودش اینور و اونور ببره...میترسیدم بچه هام به هووی مادرشون وابستگی پیدا کنند... موهای شیرین رو با گل سر فلزی پشت سرش جمع کردم و گفتم: -نجمه هم فردا به کمکم میاد...شما خودت برو!!! طلعت نگاه دلخورش رو به چشمهام دوخت و گفت: -باشه...خواستم کمکی کرده باشم وگرنه همه میدونن که دست هووی مادر کم نمکه ... شیرین رو نمیتونستم کنار خودم نگه دارم تا ازش غافل میشدم خودش رو میون زنها پنهان میکرد تا من رو به بازی بگیره... با صدای جیغ چندین زن بند دلم به یکباره پاره شد ...محمد رو به دست زن کناریم دادم و به دنبال شیرین رفتم... شیرین با صورت خونی کنار حوض آبِ سردِ حمام افتاده بود ...با دیدنش پاهام بی رمق شد و دو زانو به زمین افتادم...حال خودم رو نمیفهمیدم فقط دور و اطرافیانم رو قسم میدادم که شیرین رو بلند کنن... *********************** طلعت شیرین رو به روی تشک گذاشت و گفت: -برو خدارو شکر کن سرش به لبه حوض نخورده ...چقدر بهت گفتم تنهایی حمام نبرشون،گوش که نمیدی... احمد پسرم رو کنار شیرین خوابوند و گفت: -دکتر گفت اگه با سر زمین میخورد قطعا یک چیزیش میشد ...باید قربونی بدیم... طلعت به مادرم نگاهی کرد و گفت: -اگه شریفه لج نمیکرد و شیرین رو با من فرستاده بود الان بچه سالم بود و اینجوری بی جون و رنگ پریده تو رختخواب نمی افتاد... با حرف هووی زیرکم احمد نگاه دلخورش رو بهم دوخت اما چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد!!! ********************* ادامه دارد.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃 کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: "موجودى كافى نميباشد!". امكان نداشت، خودم می دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم. از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نامعتبر است". اين بار فروشنده با بيحوصلگى گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته... در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ "پول نقد همراهتون هست"؟ خدايا...ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ... نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر می‌شود؟ اين همه اعمالى كه فكر مي كرديم نيک هستند و انجام داديم چه شد؟ جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت! كنار «بخل» كنار «حسد» كنار «ريا» كنار «بى اعتمادى به خدا» كنار «دنيا دوستى» نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى... . خدايا ! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان میشود به تو پناه ميبریم •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی شهیدان عاکفی با قلم و صدای خواهر شهیدان قسمت دوم •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh