فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مغرور نباشید ...!
وقتی پرنده اے زنده است
مورچه ها را میخورد و
وقتی میمیرد مورچه ها او را میخورند ...
زمانه و شرایط در هر موقعی
میتواند تغییر کند.
در زندگی هیچکس را
تحقیر و ازار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید
اما یادتان باشد زمان از شما
قدرتمند تر است !
یک درخت میلیون ها
چوب کبریت را میسازد
اما وقتی زمانش برسد
فقط یک چوب کبریت برای
سوزاندن میلیون ها درخت کافیست
پس خوب باشید و خوبی کنید🌺❤️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت53
👤سرگذشت یک مرد
خونه یکی ازدوستام تهران بودچندروزی مهمون اون بودیم تاکارهای آرزوردیف بشه کارهرروزمن رفتن به بیمارستان ومطب دکتربود
وقتی مریضهای باشرایط ارزو رومیدیدم که نتیجه نگرفته بودن بیشترتودلم خالی میشد
نمیخواستم ثانیه ای روبرای ارزوازدست بدم ازتکرارزندگی پدرم برای خودم میترسیدم دلم نمیخواست خانواده ام ازهم بپاشه
ترس ازدست دادن ارزودیوانه ام میکرداین زن همه کس من بود
بس بایدبراش میجنگیدم وحقم رواززندگی میگرفتم نبایدتسلیم میشدم
وبه خودم قول دادم هیچ وقت نذارم سرنوشت تلخ خودم برای بچه هام تکراربشه
هردفعه به مطب دکترمیرفتم ناامیدترازقبل برمیگشتم چون هیچ امیدی بهم نمیدادن
ولی من باخودم میگفتم خدارو دارم وتسلیم نمیشم به هرسختی بودبرای ارزو نوبت گرفتم وجلسات شیمی درمانیش شروع شد
دکترش گفت خانومت اماده پیونده ولی بایدمنتظربمونی تاتخت خالی بشه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچوقت از خودمون پرسیدیم
قیمت یه روز زندگی چنده؟؟
ما که قیمت همه چیز رو با پول
میسنجیم تا حالا شده از خدا بپرسیم:
خدایا
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم؟؟؟؟
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟؟
ما همه چیز رو مجانی داریم
ولی شاکر نیستیم ....
"خدایاشکرت"❤️🤲
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگی را گفتند راز همیشه شاد بودنت چیست؟!!
گفت:
دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم؛
فردا یک راز است نگرانش نیستم؛
دیروز یک خاطره بود حسرتش را نمیخورم؛
و امروز یک هدیه است قدرش را میدانم؛
از فشار زندگی نمیترسم چون میدانم که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبدیل میکند...
میدانم خدای دیروز و امروز خدای فردا هم هست...
ما اولین بار است که بندگی میکنیم ولی او قرنهاست که خدایی میکند...
پس به او اعتماد دارم...
برای داشتن اینچنین خدایی همیشه شادم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت53
👤سرگذشت یک مرد
خونه یکی ازدوستام تهران بودچندروزی مهمون اون بودیم تاکارهای آرزوردیف بشه کارهرروزمن رفتن به بیمارستان ومطب دکتربود
وقتی مریضهای باشرایط ارزو رومیدیدم که نتیجه نگرفته بودن بیشترتودلم خالی میشد
نمیخواستم ثانیه ای روبرای ارزوازدست بدم ازتکرارزندگی پدرم برای خودم میترسیدم دلم نمیخواست خانواده ام ازهم بپاشه
ترس ازدست دادن ارزودیوانه ام میکرداین زن همه کس من بود
بس بایدبراش میجنگیدم وحقم رواززندگی میگرفتم نبایدتسلیم میشدم
وبه خودم قول دادم هیچ وقت نذارم سرنوشت تلخ خودم برای بچه هام تکراربشه
هردفعه به مطب دکترمیرفتم ناامیدترازقبل برمیگشتم چون هیچ امیدی بهم نمیدادن
ولی من باخودم میگفتم خدارو دارم وتسلیم نمیشم به هرسختی بودبرای ارزو نوبت گرفتم وجلسات شیمی درمانیش شروع شد
دکترش گفت خانومت اماده پیونده ولی بایدمنتظربمونی تاتخت خالی بشه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔆 #پندانه
🔺 چرا ظالمها سالمترند؟
🔸چرا بعضی آدمها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن اما یه سری هر گناهی دلشون میخواد میکنن و روز به روز هم پیشرفت دارن؟ پس عدالت خدا کجاست!!
🔻 آدمها سه دستهاند:
عینک
ملحفه
فرش
🔸وقتی یک لکه چای بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک میکنی!
🔸وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه، میگذاری سر ماه که با لباسها و ملحفهها جمع شود و همه را با هم با چنگ میشوری!
🔸اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش میافتی!
🔹خدا هم با بندههای مومنش مثل عینک رفتار میکند. بندههای پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را میگیرد (البته در دنیا و خفیف)، دیگران را به موقعش تنبیه میکند آن هم با چنگ و آن گردنکلفتهایش را میگذارد تا چرکهایشان جمع شود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی گذشت میکنم
گاهی گذر؛
معنای این دو فرق میکند !
بخشیدن دیگران دلیل
ضعیف بودن من نیست
آنها را می بخشم
چون آنقدر قوی هستم
که میدانم آدمها اشتباه می کنند
بزرگترین هدیه گذشت
آرامش است
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯💠 به نام حامی گرفتاران
🇮🇷امروز دوشنبه
14/ آبان/ 1403
02/ ربیع الاولی /1446
04/ نوامبر / 2024
💞صبح آمده غمهای جهان
🌱 دور بریز
💞در نغمه هر پرندهای
🌱 شور بریز
💞لبخند بزن سلام کن
🌱 با گل سرخ
💞خورشید من از پنجرهات
🌱 نور بریز
🌹سلام دوستان
🍃صبح پائیزی تون زیبا و با نشاط
💠ذکر امروز " یا قاضی الحاجات»
️ اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
️ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
❤️نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ و َلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ
❤️{فرشتگان :} ما ياران و مددكاران شما در زندگي دنيا و در آخرت هستيم و براي شما هر چه بخواهيد در بهشت فراهم است و هر چه طلب كنيد به شما داده مي شود.
👈" سوره فصلت آیه ۳۱ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🌼التماس دعا 🌼
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔅 #پندانه
✍ چرا میگویند سکوت طلاست؟
🔹زبان، زره قلب است. زبان از زندگی فرد پاسداری میکند. با صدای بلند حرف زدن، طولانی حرف زدن، وحشیانه و سرشار از خشم و نفرت حرف زدن، همه اینها بر سلامت انسان اثر میگذارند.
🔸این رفتارها خشم و نفرت را در دیگران دامن میزند؛ آنها را زخمی، برافروخته و به خشم میآورد، و افراد را با هم غریبه میکند.
🔹چرا میگویند #سکوت طلاست؟ چون انسان ساکت هیچ دشمنی ندارد، هرچند شاید دوستی هم نداشته باشد.
🔸او این فراغت و فرصت را دارد که درون خویشتن غوطهور شود و خطاها و کوتاهیهای خود را مورد بررسی قرار دهد.
🔹او دیگر تمایلی به جستوجوکردن این نقصها در دیگران ندارد.
🔸اگر پای شما بلغزد، دچار شکستگی میشوید؛ اگر زبان شما بلغزد، سبب شکستن ایمان یا شادی فرد دیگری میشوید. آن شکستگی را هرگز نمیتوان درست کرد؛ آن زخم برای همیشه ملتهب خواهد ماند.
🔹پس از زبان با دقت فراوان استفاده کنید.
🔸هر اندازه ملایمتر صحبت کنید، هر اندازه کمتر صحبت کنید و هر اندازه شیرینتر صحبت کنید، برای شما و برای جهان بهتر خواهد بود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#حکایت
🌱روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند.
🌱هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند و آنها را داخل جعبه میگذارند.
🌱مرد از فرشتهای پرسید، شما چه کار میکنید؟
🌱فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت:
این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم.
🌱مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند…
🌱پرسید: شماها چکار میکنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است…
🌱با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب میدهند.
🌱مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: «خدایا شکر»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
رشد کردن یعنی :
- یاد بگیریم که برای ارتباط با افرادی که به عمد در دسترس نیستند،
دست و پا نزنیم.
- شجاعت این را داشته باشیم که داستانمان را با کسی که به او اعتماد داریم،
در میان بگذاریم.
- بتوانیم رشته افکار منفی خود را پاره کنیم تا نگذاریم
ما را در خود غرق کنند
- به نقطه ای برسیم که دیگر هر فکری که به ذهنمان خطور کرد را باور نکنیم
- قادر باشیم قبل از هر حرکتی، کمی مکث کرده و شرایط را واقع بینانه بررسی کنیم
- به اندازه کافی شجاع باشیم
تا گفتگویی را که همیشه از آن اجتناب میکردیم انجام دهیم
- بدون اینکه خودمان را سرزنش کنیم، مسئولیت کارهایمان را برعهده بگیریم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت54
👤سرگذشت یک مرد
تازمان نوبتش وخالی شدن تخت برگشتیم شهرستان بچه هاهم نگران مادرشون بودن مخصوصاساحل که تاحدودی پی به بیماریه مادرش برده بود
یک هفته ای گذشت وروزمادربودبچه هاهرکدوم برای مادرشون کادو تهیه کرده بودن
قیافه زردورنجورارزو روکه میدیدم طاقت نمیاوردم بغض گلوم روفشارمیدادازخونه میزدم بیرون
اکثراتوی ماشین گریه میکردم شایدسبک بشم جوخونه برام خیلی سنگین بود
ولی من بایدبخاطربچه هاهم که شده خودم روقوی نشون میدادم ودربرابرمشکلات کم نمیاوردم
چند روزی گذشت ارزوازدردبه خودش میپیچیدولی حرفی نمیزد
چندوقتی بودمیدیدم روسریش رومحکم میبنده
یه روزدرحالی که گریه میکردامدسمتم
دست کردزیرروسریش ویه مشت موکشید بیرون گفت حمیدتمام موهام داره میریزه
من جواب بچه هاروچی بدم
همون موقع ساحل امدتو ومادرش روتواون شرایط دید...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh