eitaa logo
داستان های آموزنده
59هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 @ya_zeynabe_kobra0 سلام تعرفه تبلیغات 👆🏻👆🏻👆🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر.. کودکی خیلی خوبی داشتم چون باعشق محبت پدرومادرم بزرگ شدم ومیتونم به جرات بگم خیلی هاحسرت زندگی ماروداشتن چون پدرم اوضاع مالیش خیلی خوب بودبه خانوادش بیشترازهرچیزی اهمیت میداد..ما تویه محله ی باکلاس اصفهان زندگی میکردیم ومادرم خاطرحسادت اطرافیان بافامیل خیلی رفت و امد نمیکرد بیشتر بادوستای خانوادگیمون درتماس بودیم.. شایددرسال دوسه بارخاله عمه دایی وعموم رومیدیدیم..دوران کودکی روپشت سرگذاشتم به سن نوجوانی رسیدم باخواهرم افسانه که دوسال ازمن بزرگتربودمیونه ی خوبی داشتم...من فرزندیکی مونده به اخری بودم بعدازمن داداشم مجیدبودومحسن برادربزرگترم که فرزنداول خانواده بوددانشجوی معماری..یادمه۱۴سالم بودکه پدرم بزرگم ((پدرمادرم))فوت کردوبعدازمدتهاماتوجمع فامیل حاضرشدیم میشنیدم هرکس که من رومیدیدمیگفت ماشالله دختردومیه نسرین جون چه بزرگ شده خوشگل!تعریف ازخودم هم نباشه واقعا هم خوشگل بودم چشمای ابی درشتی داشتم که ازپدرم به ارث برده بودم پوستی سفیدوموهای بلندبوری که زیرشال یاروسری به زورپنهانش میکردم ازبس پرپشت بود.. ادامه در پارت بعدی 👇 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh