ریشه ضرب المثل زیر آب کسی را زدن💙💠
در زمان های قدیم آب لوله کشی در خانه ها وجود نداشت. از این رو از آب تمیز درون حوض استفاده می شد. در زیر حوض محلی به نام زیرآب وجود داشت که از طریق آن لجن و آب های کثیف ته حوض را خالی می کردند.
حال اگر کسی با صاحبخانه دشمنی داشت یا از روی غفلت می آمد زیرآب خانه اش را باز می کرد تا آب تمیز هم از آن خارج و هدر شود، می گفتند فلانی زیرآب فلانی را زده. این اتفاق به صورت ضرب المثلی در آمده و هرگاه کسی امور مخفی دیگران را آشکار و علنی کند تا به او آسیب رساند، این ضرب المثل را برایش به کار می برند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣" بنام پدر "❣
🌸" پدر " يعني تپش درقلب خانه
💕" پدر " يعني تسلط برزمانه
🌸" پدر " احساس خوب تکيه برکوه
💕" پدر " يعني تسلي وقت اندوه
🌸" پدر " يعني ز من نام ونشانه
🌸" پدر " يعني فداي اهل خانه
💕" پدر " يعني غرور ومستي من
🌸" پدر " تمام هستي من
💕" پدر " لطف خدابرآدميزاد
🌸" پدر " کانون مهروعشق وامداد
💕" پدر " مشکل گشاي خانواده
🌸" پدر " يک قهرمان فوق العاده
💕" پدر " سرخ ميکندصورت به سيلي
🌸رخ فرزند نگردد زرد و نيلي
💕" پدر " لطف خدا روي زمين است
🌸هميشه لايق صدآفرين است...
💕تقدیم به همه پدران سرزمینم
💕 روز پدر مبارک
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کسی رو همونقدر دوست داشته باش
که دوستت داره . . .
همونقدر دلتنگش شو که دلتنگت میشه . . .
شاید مثل یه معامله بنظر بیاد
ولی یاد بگیرید برای هر کسی به همون اندازه
که براتون ارزش قائله ؛ ارزش قائل بشید . . .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر جای دانه هایت را که روزی
کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت
کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی… "
تو نمیدانی کی و کجا آن را
خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود
به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر
دیگر حضور نداشته باشد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
رنج نباید تورو غمگین کنه،
این همونجاییه که اکثر
مردم اشتباه میکنن.
رنج قراره تورو بیدار کنه.
چون انسان زمانی بیدار میشه
که زخمی بشه.
قراره تورو آگاه کنه
به این که چیزی درون تو
نیاز به تغییر داره.
رنجت رو تحمل نکن،
درکش کن.
این فرصتیه که طبیعت بهت داده
تا بیدار بشی.
اگه حس میکنی
توی مکان تاریکی مدفون شدی
و فقط درد میکشی،
بدون که تو یه بذر کاشته شده هستی.
اینجا نقطه ی دگرگونی،
رشد، قوی شدن و سبز شدن توئه.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرده پرست نباشیم! هوای زندهها را بیشتر داشته باشیم! ❤️
.
این است آیین انسانیت ما!
اینکه هوای جسمهای بدونِ جان را داشته باشیم!
اینکه کسانی را که در کنارمان نفس میکشند و
عزیزانِ ما هستند را نبینیم و تا چشم کار میکند
دیوارِ بیمهری را بالاتر بکشیم!
این بود آیینِ ما زمینیها!
آیینِ اشرفِ مخلوقات و آیینِ بندگانِ خدا!
ما عادت داریم به گرامی داشتنِ از دست رفتهها
و تحقیر و فراموشیِ زندهها!
همین است که مرگ از آدمها فرشته میسازد!
آدمهايى كه تا ديروز عيبهايت را مىشمردند،
بعد از مرگت خوبىهايت را روى هم مىچينند.
مرگ خاصيت عجيبى دارد...
همهى آنچه را كه زنده بودى مىخواستى
در ازاى جانت به تو میدهد...
آدمها هم که استادِ مردهپرستى
و تخريب و سركوب زندهها هستند !
اينجا زمين است...
اينجا بايد بميرى تا عزيز شوى...!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢قسمت19
💢سرگذشت زندگی پاییزی بنام بهار
تنم میلرزه وقتی اون روزو یادم میاد....
کل وجودم بی حس شده حتی با یاداوریش....
اون روز تو اون خونه من مردم ....بهار همونجا برای همیشه تبدیل به پاییز شد....
شاید خیلیا باور نکنن که چجوری این اتفاق افتاد اما افتاد...اتفاقی که یه عمره غم و دردشو دارم تنهایی به دوش میکشم....هیچ کس خبر نداشت که چه بلایی اون روز به سرم اومد....
بهاری که برگ های سبز و زیباش یکی یکی زرد شدن و تا ابد پاییزی شد....
میخوام برگردم به چند وقت بعد اون اتفاق....
بعد اون روز شوم سینا به خواستش رسید و من که دیگه امیدی برای زندگی نداشتم در کمال ناباوری بهش جواب بله دادم....چاره دیکه ای نداشتم ....اون موقع ها خیلی ترسو و بدبخت بودم شاید اگه شجاعت و قدرت داشتم و از ابروم نمیترسیدم حالا وضعم این نبود....
شاید اگه از سلامتی مامانم نمیترسیدم و اینکه ممکنه با فهمیدن این خبر چه بلایی سرش بیاد حالا وضعم این نبود...
یماند....
من به سینا جواب مثبت دادم و هیچکس باور نمیکرد که چجوری در عرض یه شب نظرم عوض شده...مامان به شدت خوشحال بود و همه برای جشن عقدمون برنامه ریزی میکردن....
این در حالی بود که هیچکس نمیدونست چه بلایی سرم اومده....
من مونده بودم و فرزادی که حالا نمیدونستم چی باید بهش بگم.....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
۴جمله که باعث میشه در مورد زندگیتون تجدید نظر کنید:
۱) خوشبختی نبود مشکلات نیست، بلکه توانایی کنار اومدن با اونهاست.
۲) اگه بعد از تصمیمی ناراحت بودی، به این معنا نیست که اشتباه تصمیم گرفتی!
۳) استرس داری نه بهخاطر اینکه زیاد کار میکنی، در واقع استرس داری چون کارهایی که بهت احساس سرزندگی میدن رو کم انجام میدی.
۴) درسی که باهاش چالش داری، انقدر تکرار میشه تا چیزی یاد بگیری
#زندگی
#تصمیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃
#ناملایمات_زندگی
مردی با زن خود دعوا کرده و میخواست طلاقش دهد. از زندگی ناامید بود.
روزی پدرش او را با خود به جنگل برد و شب در کنار رودی خوابیدند. صدای رود پسر را آرام کرد و پسر خواب رفت.
شب بعد، صدای آب زیبا نبود و پسر را خواب نمیبرد.
از پدرش علت را پرسید. پدر گفت: چند سنگ در مسیر رود بود، من آنها را برداشتم. صدای رود دیگر زیبا نشد. بدان مشکلات تو، سنگهای مسیر زندگی تو هستند که صدای زندگی را بهتر میکنند.
پس زیاد فکر برداشتن برخی سنگها نباش. که خالق تو برای زیباشدن زندگی و دوری از یکنواختی، آنها را در مسیر زندگی تو قرار داده است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
تعدادی میمون در کوهستانی زندگی می کردند. یک شب بادی وزیدن گرفت و باعث شد تا دمای هوا به شدت کاهش یابد. میمون ها که از سرما به سختی افتاده بودند به دنبال راهی می گشتند تا خود را گرم نگه دارند. ناگهان چشم میمون ها به کرم شب تابی افتاد که در آنجا بود. میمون ها روشنایی کرم را با آتش اشتباه گرفتند. مقداری چوب جمع کردند و بر روی کرم شب تاب ریختند. سپس شروع به دمیدن در چوب ها کردند تا آتش بگیرند.
پرنده ای که از روی درخت شاهد ماجرا بود به میمون ها گفت: خودتان را اذیت نکنید. این فقط یک کرم شب تاب است. آتشی در وجودش ندارد تا هیزم ها را شعله ور کند. میمون ها به حرف پرنده توجهی نکردند و به کار خود ادامه دادند.
مرد رهگذری از آن جا می گذشت و نصیحت پرنده را نسبت به میمون ها شنید. او به پرنده گفت: نصیحت اینها فایده ای ندارد. اینها نه می فهمند و نه قصدی برای فهمیدن حرف های تو دارند. بی جهت خود را به زحمت نینداز! نصیحت کردن میمون ها مانند کار کسی است که شمشیر خود را بر سنگی می کوبد تا تیزی اش را امتحان کند در حالی که سنگ بر اثر آهن تیز نمی شکند. این تلاش تو فایده ای ندارد و مانند کسی که شکرهایش را در آب پنهان می کند نتیجه ای نخواهی گرفت.
پرنده نصیحت های مرد رهگذر را نادیده گرفت. او برای این که حرف خود را بهتر به میمون ها بفهماند از درخت پایین آمد تا از نزدیک با آنها صحبت کند اما میمون ها با عصبانیت سر پرنده را از تنش جدا کردند.
#کلیله_و_دمنه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 تلنگر
خدا یکی از خوبان و عاشقان امام زمان را رحمت کند شاید مثلا چهل سال پیش بود، سید کریم پینه دوز، هرشب جمعه به محضر آقا مشرف میشد.
در بازار تهران حجره کوچک پینه دوزی داشت، امام زمان شبهای جمعه سری به حجره اش میزد و او را میدید.
یک روز از صبح تا غروب پولی دشت نکرد،در حجره را تا انتهای شب باز گذاشت به امید مشتری, خبری نشد، زن و بچه گرسنه منتظرش بودند در خانه، حجره را بست و رفت سرکوچه ی خانه شان ایستاد، برف سنگینی میبارید گفت انقدر می ایستم تا روزی ام را مولایم حواله کند، جوانی از دور آمد و بقچه ای به او داد، گفت از طرف حضرت صاحب است، نان بود و حلوا،سید کریم میگفت عطرش آدم را مست میکند و طعم غذای بهشت دارد.
نان و حلوا را هرچه میخوردند تمام نمیشد ، سفره را که باز میکردند باز همان مقدار روز اول در سفره بود، به خانمش گفت کسی بویی نبرد از این ماجرا، زن همسایه از خانمش پرسید این عطر حلوا که کوچه را برداشته از خانه ی شماست، ماجرایی دارد؟خانمش قصه را به زن همسایه گفته بود، برای وعده ی بعدی سفره را که باز کرده بودند دیگر نانی در سفره نبود.
برداشتی آزاد از زندگی سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
🔰#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh