💢پارت هشتاد وسه
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_معلومه خیلی دوست داره نشست با ما صبحانه خورد و گفت بیدارت نکنیم تا استراحت کنی دیدیم زیادی لوس میشی به مامان گفتم بیدارت کنه خانم خانما
خندید منم لبخند زدم مامان حسابی خوشحال بود چون فهمیده بود سعید دوستم داره و هوامو داره
_خدارو شکر خدا جواب دعا هامو داد که سعیدنصیبت شده طاهره
_اره مامان خداروشکر سعید خیلی خوبه
_طاهره خانم کم کم ماباید بریم قرار نیست بیایید برای بدرقه ما؟؟
تندی روسریمو سرم کردم و لباس هامو مرتب
_وای ببخشید آقا حمید عادت به دیر بیدار شدن ندارم نمی دونم چرا تازگی ها دیر بیدار میشم
_اشکالی نداره شوخی کردم بهاتون
لبخندی زد باباهم خوشحال بود مرضیه به روسریم نگاه میکرد گفت برو دست صورتت رو بشور بیا صبحانه ت رو بخور
_اخ ببخشید باشه
وقتی تو حیاط مشغول شستن دست و صورتم بودم مرضیه آروم در گوشم گفت این روسری لنگه اون روسر یه که بهم دادی اونم سعید بهت داده بود؟؟
لبخندی زدم و جوابی نداشتم که بهش بدم ولی خودش فهمید که حدث ش درسته چشمکی بهم زد و باهم رفتیم توی هال من یه لقمه که مامان درست کرده بود رو گرفتم و چای که زهرا آورده بود برای همه باشیرینی و میوه خوردیم ساعتهای ده بود که همه ازم خداحافظی کردن و سوار برای کالسکه شدن
_مامان مواظب خودت باش
_اره طاهره مواظب خودت حسابی باش خواهر بچه های مرضیه رو ببوسیدم و به مامان مقداری پول دادم که برای خرجی شون باشه و بابا نفهمه ناراحت بشه حمید هم خداحافظی کرد قبل سوار شدن بهش مقداری پول دادم که برای زینب و کریم و مرضیه وسیله ای یا چیزی که دوست دارن بخره به زور بهش دادم و یکم سوغات که سعید گرفته بود رو بهشون دادم اوناهم رفتند و من دم در ایستاده بودم
_خانم آماده این بریم ؟؟
_اره وسایلم رو بردارم بریم
_وسیله هاتون رو نجمه برداشته تو ماشینه
_ها باشه پس بریم
تو راه همش دل شوره داشتم نرگس ۱۴سالش بود و من ۲۰سال م نمی دونم چرا سعید نرگس رو زیاد محل نمی ذاشت و بهش کم محلی میکرد
_خانم رسیدیم پیاده بشین
_باشه
پیاده شدم تا وارد شدم نرگس رو پشت پنجره دیدم همین طور مادرش و مادر سعید انگار برام نقشه ها کشیدن
رفتم توی اتاقم منتظر نهار بودم که برام بیارن و عصر بگیرم بخوابم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت هشتادوچهار
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_خانم
_بله
_خان گفتن امروز نهار رو تو اتاق ایشون بخورید
_کیا هستند؟؟
_خانزاده و نرگس خانم و پوراندخت خانم و بچه های خان
_اها باشه برو منم الان میام
_چشم خانم
رفت و منم بهترین لباسهامو پوشیدم شیک و تر و تمیز رفت در اتاق خان در زدم
_اجازه هست خان ؟
_بیا تو عروس
_سلام خان
_بفرما کنار خودم بشین
_چشم خان
_اگه اجازه بدین محمد بشینه پیش تون طاهره بیاد اینجا
_دوست ندارم کسی رو حرف من حرف بزنه
_چشم خان
معلوم بود از بودن من ناراحت هستند همه زن های خان سر سفره نشسته بودن با بچه هامون من کنار خان نشستم و سعید کنار من بعداز یک ماه منم کنار خان و خانواده ش غذا می خوردم
_عروس خجالت نکش برای خودت غذا بکش تا سیر بشی
_چشمخان
غذا که تموم شد خان گفت صبر کنیدکارتون دارم
_چشم خان
صدای در شد
_بیا تو ام نساء
_چشم خان
_ام نساء آمد اینجا چکار ؟؟
_صبر کن زن می فهمی
_بله خان کاری داشتید
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت هشتادوپنج
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_ ام نساء برو تو اتاق دوتا عروسم رو معاینه کن ببین
_چشم خان
بلند شدم و نرگس هم بلند شد سعید که میدونست من حامله ام گویا به خان گفته بود
یه ربع طول کشید تا هردومون رو معاینه کرد پیرزن قابله دارش رو حسابی بلد بود
_خان عروس بزرگه حامله س
سعید تعجب کرد
_یعنی نرگس حامله س؟؟
دست من رو ام نساء
_این عروس تون حامله س خان
_سعید مبارک باشه نرگس چی؟؟
_خبر نیست فعلا خان
_از امروز خیلی هوای خودت رو داشته طاهره برو اتاقت استراحت کن سعید توهم باهاش برو
_چشم
نمی دونم چرا وقتی گفتن نرگس حامله نیست محمد برادر سعید خوشحال شد و لبخند زد سعیدم دستم رو گرفت و به خان گفت
_با اجازه تون خان ما میریم استراحت کنیم
_سعید حرفی به خان زدی که خان قابله رو گفته بود بیاد؟؟
_ها گفتم حامله ای دوست ندارم شبها تنها بمونی بخاطر همین خان می خواست بدونه راست میگی یا نه
_ها اینجوری نرگس ناراحت میشه
_عوضش ...
_عوضش چی؟؟
_تو خوشحال میشی
لبخندی زد منم لبخند زدم
_اره من خیلی خوشحال میشم همیشه کنارم باشی
_ خان به نظرت خیلی به این دختر روستایی رو نمی دی ؟پررو میشه
_ دختر خواهرت پررو شده که یک ماه مارو سرکار گذاشت خواهرتو نصیحتش نمی کنه که دست از این بچه بازی ها برداره آبروی ما رو جلو این رعیت ها نبره همین دختر روستایی ببین چطور رفتار می کنه معلوم نمی شه روستایی هست دیگه دلم نمی خواد درباره این چیزها صحبتی بشنوم فهمیدین؟؟
الآنم که حامله س بهتره هواشو داشته باشی ناسلامتی نوه توهم میشه الان هم میخوام برای پسرمون محمد برم خواستگاری دختر حاج سلیمان
_ اون که مادرش تازه فوت شده؟؟
_ میدونم یه چند وقت صبر میکنیم بعد میرویم خواستگاری اگه نرگس بچه دارنشه باید دختر حاج سلیمان رو برای سعید بگیریم از اول هم باید همین کار رو می کردم
_ باشه ان شاء الله که بچه دار میشه بازم هرچی شما بگین خان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#تلنگرانه
📔چند نکته آموزنده از کوروش کبیر :
از کسانی که از من متنفرند، ممنونم
آنها مرا قویتر میکنند.
ازکسانی که مرا دوست دارند،ممنونم
آنان قلب مرا بزرگتر میکنند.
ازکسانی که مرا ترک میکنند؛ممنونم
آنان به من میاموزند که هیچ چیز
تا ابد ماندنی نیست.
ازکسانی که با من میمانند؛ ممنونم
آنان به من معنای واقعی" دوست"
را نشان میدهند....
──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ────
𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ 𓏲 ࣪ 🪄
#حکایت
✍️ پنبهدزد، دست به ریشش میکشد
🔹تاجری کارش خریدوفروش پنبه بود و کار و بارش سکه که بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند.
🔸یک روز یکی از بازرگانها نقشهای کشید و شبانه به انبار پنبه تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبهها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه خودش انبار کرد.
🔹صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبههایش به غارت رفته است.
🔸نزد قاضی شهر رفت و گفت:
خانهخراب شدم...
🔹قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرسوجو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبهها را.
🔸قاضی گفت:
به کسی مشکوک نشدید؟
🔹ماموران گفتند:
چرا بعضیها درست جواب ما را نمیدادند. ما به آنها مشکوکیم.
🔸قاضی گفت:
بروید آنها را بیاورید.
🔹ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
🔸قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت:
به کدامیک از اینها شک داری؟
🔹تاجر پنبه گفت:
به هیچکدام.
🔸قاضی فکری کرد و گفت:
ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آنقدر دستپاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آینه برود و پنبهها را از سر و ریش خودش پاک کند.
🔹ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیرشده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند.
🔸قاضی گفت:
دزد همین است. همین حالا مامورانم را میفرستم تا خانهات را بازرسی کنند.
🔹یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبهها در زیرزمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
💢 آدم خطاکار خودش را لو میدهد.
──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ────
𓏲 ࣪ 🪄
هدایت شده از پدرومادر
واقعا به عقل جن هم نمیرسه با دو تا #موادخونگی بشه گند و کثافت ده سال رو بی دردسر #تمیز کرد😝
منم بلد نبودم که اتفاقی معرفی این کانالو دیدم سریع پریدم توش 🤭
🌺یعنی دست ادمینش درد نکنه واسه #تمیزکاری سوراخ سُمبه های #خونه هم مطلب گذاشته👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3886678383Ca34888aa60
😍🔝
من که لینکشو به همه دادم ،،توهم بیا خُب
------------------------------------------------
🔥تبلیغات مجموعه کانالهای کوثر😍
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۳۱ و ۲۳۲
برای آوردن کتری و قوری تو راه آشپزخونه به سفره بودم که در باز شد و دو عدد خستهی شل و وارفته وارد شدن
از دیدن سفره و شنیدن موسیقی صحنه که همانا اسماءالحسنی بود اول یکم تعجب کردن و بعد زدن زیر خنده
طبق معمول اول کتایون به حرف اومد:
_حسابی نوستالژیش کردیا
ببخشید مزاحم خلسه عارفانه تون شدیم ای عابد پرهیزگار!
و ژانت غر زد:
_باز فارسی!
سر سفره از زولبیا بامیه خیلی کم خوردن و نظرشون این بود که اگر چه بسیار چرب و شیرینه و اصلا غذای سالمی محسوب نمیشه ولی خوشمزه است
برای من البته هیچکدوم اینها مهم نبود
من دنبال یه نشونه بودم که من رو به زندگی دلخواهم وصله پینه کنه توی این دنیای غریب
ماه رمضان مثل همیشه پر از آرامش و حس خوب میگذشت و تنها نکته آزاردهنده که حسرت دوری از خونه رو زنده میکرد سحری های یک نفره بود ولی باز جای شکرش باقی بود که برای افطار همسفره داشتم
روز شنبه که بعد از یکماه اولین قرار مباحثه بود، سایت باز شده بود و مشغول انتخاب واحد بودم که بچه ها اومدن توی اتاق و کتایون اعتراض کرد:
_چرا نمیای پس منتظرتیم ساعت 2 شد!
همونطور مشغول کار جواب دادم:
_میام الان چند تا واحده زود پر میشه انتخاب کنم الان میام
کتایون روی تخت بادی ای که برای خودش آورده بود و توی اتاق گذاشته بود نشست و گفت:
_امروز اینجا بشینیم نورش بیشتره!
سر تکون دادم:
_باشه هر طور راحتید ژانت ایستادی بی زحمت اون دفتر منو از رو میز بده
دفتر رو بهم داد و من هم بی مقدمه شروع کردم:
_بسم الله الرحمن الرحیم
جزء شانزدهم سوره مریم آیه ۶۲؛
ژانت:_ یه چیزی بگم
_ آره حتما
_ این آیات که درباره مسیح و مریم صحبت میکرد رو خیلی دوست داشتم خیلی قشنگ بودن
لبخندی زدم و ادامه دادم:
_آیه ۶۲ این هدایا چی هستن؟
چیزی که در بهشت با اون همه امکانات نیست و برای بهشتیان میارن به نظرتون این هدیه ها چی میتونن باشن؟!
به نظرم فقط میتونه ملاقات و درک اشخاص و معانی خاصی باشه چون چیز دیگه ای نیست که در بهشت پیدا نشه
آیه ۷۲
جهنم بر همه عرضه میشه اما بعضی ها اصلاً خاصیت اشتعال پذیری ندارن!
همون رسوباتی که گفتم
مثل نفت و آب یکی می سوزه نمیسوزه
به جنست بستگی داره
آیه ۹۰
به ارزش و وزن کلام اشاره داره
انسان نادان هر حرفی رو بر زبان جاری می کنه بدون اینکه بفهمه به لحاظ وزنی چه حرف سنگینی زده
خدا میفرماید به حرفی که میزنی فکر کن این #تهمت خیلی سنگینه!
بقول امیرالمومنین علیبنابیطالب «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست»
ژانت:_چقدر قشنگ
این جمله ها خیلی دقیق و حکیمانه ست
تو این جملات رو از کجا میاری کتاب خاصی داره؟
_آره
#نهج_البلاغه
کتابیه که خطبه ها حکمت ها و نامه های حکومتی ایشون اونجا جمع آوری شده توسط یک تاریخ نگار اهل سنت هم تشریح شده
واقعا این کتاب بی نظیره در حکمت و در شیوایی کلام بی اغراق و تعصب میگم هر آدم اهل فضلی باید یک بار این اثر رو بخونه
میدونی کلا یک جور خاصی حرف میزنه
من اولین باری که حقیقت محبت رو درک کردم با این کتاب بود
اصلا با این کتاب و با این شخصیت به دین علاقه پیدا کردم و شروع به تحقیق کردم
یعنی به توصیه دختر عموم شروع کردم خوندن
همش از خودم میپرسیدم
این آدم چرا اینجوری حرف میزنه چرا حرفهاش انقدر در من هیجان و تحسین تولید میکنه!
تازه من ترجمه فارسیش رو میخوندم عرببش که اصلا معجزه ست
شخصیت های مسیحی زیادی در طول تاریخ با خوندن نهجالبلاغه به ایشون علاقه پیدا کردم
مثلا جرج جرداق محققی که گفته 60 بار این کتاب رو خونده
و خیلی به این کلام و این شخصیت اظهار محبت داشت
ژانت:_کنجکاو شدم بخونمش!
_خب کاری نداره من کتابش رو دارم میارم برات یه نگاهی بهش بنداز
بلند شدم و از کتابخانه برش داشتم و به دستش دادم:
_بفرما
این کتاب مال خودت ژانت ازت نمیگیرمش
من خودم یکی دارم
اینو انجمن اسلامی هامبورگ بهم هدیه داده ترجمه هم داره
کتایون با لحن بانمکی گفت:
_کلا هرچی داشته باشی میدی به ژانت مام هویجیم اینجا
_آخه تو که نخواستی چرا خودتو لوس میکنی!
_حالا مثلاً اگر بخوام مگه داری؟
_آره یکی دارم که مال خودمه فارسی و عربی
_خب بیار ببینم!
_ واقعاً؟
_ آره مگه چیه اثر تاریخیه دیگه قرآن تونو که خوندیم اینم میخونم ببینم چیه
مگه نگفتی ارزش ادبی داره میخوام ببینم منظورت از حکمت چیه چقدر بارته!
کتاب رو به دستش دادم:
_بیا ولی فقط همین یکی رو دارم نمیتونم ببخشم خوندی پس بده
اخم کمرنگی کرد:
_خب بابا خسیس... ادامه بده
لبخندی زدم و چشمی روی دفترم چرخوندم:
_خب آیه ۴۴ قابل توجه جنابعالی :
تا قبل از اعلان جنگ با نرم خویی اتمام حجت کن تا تو شروع کننده جنگ نباشی!
آیه ۷۰
این موسی ست که داره....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#پندانه
🔰بخونیدش خیلی قشنگه ...
✍پسره به مادرش گفت: با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟
🔸مادر گفت: غذاتو نبرده بودی، نمیخواستم گرسنه بمونی.
🔹پسر که همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید گفت: ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگی من نشی ...
🔸چند سال بعد پسر در شهر ديگهای دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد، ازدواج كرد و بچهدار شد. خبر به گوش مادر رسيد و گفت: بیا تا عروس و نوههامو ببینم اما پسر میترسید که زن و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن ...
🔹چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده ... وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط یک يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود:
پسر عزيزم! وقتی ۶ سالت بود تو یک تصادف یک چشمت رو از دست دادی، اون موقع من ۲۶ سالم بود و در اوج زیبایی بودم و به عنوان مادر نمیتونستم ببينم پسرم چشمش رو از دست داده واسه همين چشمم رو به پاره تنم دادم تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی. پسرم! مواظب چشم مادرت باش ...
🔸اشک در چشمهای پسر جمع شد ... ولی چه دیر ...
📜کانال حکایت های زیبا و آموزنده
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۳۳ و ۲۳۴
_...این موسی ست که داره معجزه میکنه درسته؟
چرا توی این آیات هی میگه موسی و هارون هی هارون رو کنارش تکرار میکنه؟
شاید میخواد بگه وصایت امر مهمیه در ادامه هدف نبوت
و اگر نباشه همه زحمات هدر میره!
آیه ۱۰۰ ؛
کسی که کار یا فرد یا جبهه باطل رو تصدیق کرده گناهش رو به دوش میکشه از اولین تا آخرین
کتایون:_چرا نمیشه بیطرف بود؟
_ چون بی طرف وجود نداره
سیستم و ساز و کار این دنیا طوری طراحی شده که دو تا طرف وجود داره آدما هم نمیتونن این وسط نخودی باشن باید یه طرف بایستن
این قانون این امتحانه که اگر نبود چالشی شکل نمیگرفت
اگر یکم به فاکتور ها و ویژگی های این دنیا نگاه کنی خودت منظور منو درک میکنی که بیطرفی معنی پیدا نمیکنه و هر تصمیم ما جز خودمون روی محیطمون هم تاثیر میگذاره
آدم بی طرف آدم مرده است کسی که حیات داره تحرک داره طرف داره
خود تو هم طرفدار یه سری چیزا هستی دیگه مثل آزادی بیان حقوق زنان پس بی طرف نیستی
بیطرف بودن یعنی بی تفاوت و ساکن و خنثی و در یک کلام مرده بودن!
_ خب اینکه میشه همون قاعده هر که با ماست با ماست هر که با ما نیست علیه ماست که ریشه جنگ و دشمنیه
_نه دیگه دقت نکردی نگفت کار هر کی مثل من نباشه باطله میگه هر کی حق رو نپذیره یعنی یه نفر رو تصور کن که یک حقیقت رو حالا هر حقیقتی تو هر زمینه ای ، با استدلال و توجیه منطقی بهش عرضه می کنی و نمیپذیره
خب این آدم طرفدار باطل قضیه است که حقش رو نمیپذیره دیگه وسط که نداره
مثلاً کسی که بهش بگی دروغ بده اون بگه نه دروغ بد نیست بستگی به موقعیتش داره
خب این آدم طرفدار دروغه دیگه!
آیه ۱۳۰ :
از این توضیحات کلی قرآن واقعا میشه اوقات و اعمال نماز رو فهمید یا اینکه چطور باید نماز خوند؟
گفته نماز بخونید ولی چطوریش رو نگفته
به نظرت چه حکمتی داره؟
ما فقط از یک طریق می تونستیم بفهمیم چطور باید نماز بخونیم اونهم نماز خوندن پیامبره
پس خدا میخواد مارو ارجاع بده به پیامبر و بفهمونه که باید رفتار ایشون رو تقلید کنیم
وگرنه یعنی چی که میگه نماز بخون ولی نمیگه چطوری بخون چندرکعت چی بگو چیکار کن!
پس الگوی رفتاری پیغمبر برای ما موضوعیت داره
جزء هفدهم سوره انبیا
آیه 5 دقت کنید
به تنوع تهمت هایی که به پیامبر میزنن یه بار میگن ساحر یه بار میگن شاعر یه بار میگن مجنون خب نمیشه یه نفر همه اینا با هم باشه جز این که فقط میخوان حمله کنن و هیچ دلیل و برهانی ندارن
آیه ۵۰ رو ببین :
قرآن یه خاصیت منحصر به فرد داره اونم اینکه هرکس با هر دیدگاهی واردش بشه نمیتونه تا آخرش با موضع بی طرف پیش بره مجبور میشه خودش رو در برخورد با این کلام تعریف کنه
الان داره سوال میکنه میگه این کتاب یادآوری پربرکتی است آیا شما آن را انکار می کنید؟
چند ثانیه صبر کردم ولی جوابی نگرفتم
دوباره سوال کردم:
_آیا آن را انکار میکنید؟ داره از شما سوال میکنه
ژانت کلافه گفت:
_لطفاً ادامه بده
وقتی تموم شد درباره ش حرف میزنیم
سر تکان دادم:
_باشه
آیه ۹۱ ...
توی این مکتب یک زن میتونه جایگاهی پیدا کنه که حتی پیغمبر نباشه ولی اسمش بین پیغمبرا بیاد مریم پیغمبر نیست ولی خدا کنار پیغمبرا یادش میکنه اونم توی این کتاب
جزء هجدهم سوره مومنون آیه ۱۴ :
مراحل تشکیل جنین دقیق شرح داده شده
روی این آیه بحثهای زیادی شده به لحاظ پزشکی و جزئیات باورنکردنی و عجیبی ازش بیرون کشیدن توی یک کلیپ جمع آوری شده براتون روی فلش میریزم ببینید**
سوره نور آیه ۲ تا ۹؛
احکامی برای حفظ #عفت و #امنیت عمومیه برای کنترل کسانی که بیمارن و عادت به گناه کردن دارن چون قبلش با قوانین تمام خلأها رو پر کرده
آیه ۲۸ نوعی آموزش آداب معاشرته و نفی سنتهای غلط مرسوم
ولی به نظرم مدل بیانش یکم غیر طبیعیه!
بگذریم...
کتایون:_ آیه ۳۰ و ۳۱ دستور حجابه
واقعا چه منطقی داره که خانومها مجبور باشن یه سری لباس اضافه بپوشن و سختی هاش رو متحمل بشن که مرد ها اذیت نشن این چه عدالتیه؟
_اولا اگر خانومها حجاب نداشته باشن مرد ها اذیت نمیشن کاملا هم فضای مطلوبیه
ولی هزینه ش متوجه خانمها میشه
_هزینه چی؟
_هزینه این امکاناتی که برای آقایون فراهم میکنن
اونم از چند جهت
یه سوال
شما منطقا قبول داری که ظاهر خانومها واسه آقایون جذابه دیگه؟
_خب بله واضحه
اونوقت چون جذابه ما باید بخاطر اینکه اونا اذیت نشن خودمونو بپوشونیم؟
_گفتم که اونا اذیت نمیشن! اونا اگر میل پیدا کنن میلشون رو برطرف میکنن
الان آمار تجاوز چطوریه اینجا؟
هر 75 ثانیه یک نفر!
آمار وحشتناکیه نه؟
تازه اونایی که گزارش و ثبت میشه رو وارد آمار میکنن فقط
خب اتو فقط امنیت خودت رو زیر سوال بردی!*
_یعنی ما مجبوریم برای اینکه امنیتمون رو حفظ کنیم خودمونو از ریخت بندازیم؟
_با حجاب....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
مواظب رابطه هاتون باشید.
با هر دستی که سمتتون دراز شد
دست رفاقت و یکی شدن ندید
خیلی تفاوت هست،
بین اونی که در نبودت پشت سرت کاسه بدست آب میریزه
با اون کسی که آبروتو میریزه!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
به تعداد آدمهای
روی کره ی زمین،
تفاوت فکر و نگرش وجود دارد!
پس بپذیر
کسی که تفکرش باتو متفاوت است،
دشمنت نیست؛
انسان دیگریست!
به جای دشمنی میتواند مکمل تو باشد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
من پذیرفتهام
كه برای آدم های اندک شماری
میشود حرف زد ..
برایشان رفیق بود ..
و از سوی شان
اُمید رفاقت داشت..!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh