💥کلامی زیبا از بزرگان💥
☘شیخ اسماعیل دولابی (ره)☘
☄هروقت تو زندگیت مشکلی پیش آمد، و
راه بندان شد بدان خدا کرده است، زود برو
با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی
که راهم را بستی؟ هرکس گرفتار است، در
واقع گرفتار یار است
❣هرچه غیر خداست را از دل بیرون کن.در الا
تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی
مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود.
آن گاه الله را بگو تا همه ی دلت را تصرف کند.
🌸زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت
بعد،نماز بعد ، ذکر بعد وعبادت بعد حفظ کن،
کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و.... نکن و آن
را سالم به بعدی برسان، اگر این کار را بکنی،
دائمی می شود، دائم در زیارت و نماز و ذکر
خواهی بود.#
داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💠 مرگ جوان توبه کار 💠
🌀در كتاب هماى سعادت داستانى توجه مرا جلب كرد كه نجيب الدين (كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است ) نقل مى فرمود: يك شب در قبرستان بودم . ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است . من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شمابه من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست . ديدم پيرزنى جلوآمد. من گفتم اى مادر چرا نيمه شب جوانت را بقبرستان آورده اى ؟
گفت : چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده ، اول : چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم باو رحم كن . دوم : جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم . سوم : اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و بمن عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده .
وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت : اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون بابنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم .
خوشحال شدم (كه توبه او پذيرفته شده ) و او را بطرف قبرستان آوردم .
من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد الا ان اولياء اللّه هم الفائزون از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار گيرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
شادی باید از درونت باشه
اینکه بخوای شادیت را به آدمها و چیزهای دیگه ربط بدی بعدا ناامید میشی یا اون فرد یا وسیله تا مدت کوتاهی باعث شادیت میشه
من زمانی شاد هستم و احساس خوشبختی میکنم که با فلان فرد ازدواج کنم
این حرف غلطه چونکه وقتی وارد زندگی با اون فرد بشی بازم شاد نیستی چونکه یه جایی از درونت مشکل داره
خانمی بهم گفت من همیشه احساس میکردم برم سفر خارج شادم و خوشبخت ترینم اما وقتی از سفر برگشتم باز حالم بد شد حتی بدتر از قبل
برای شادی مدام دنبال انگیزه بیرونی نباش
انگیزه درونی خودتا پیدا کن
دوست من شادی باید درونت باشه از درون که احساس خوشبختی و شادی کنی همیشه حالت خوبه حتی...
در سخترین شرایط زندگی
پس به نقاط کور درونت که اجازه شادی و حال خوب بهت نمیده آگاه شو
به حال خودت آگاه شو
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
دو چیز شما را تعریف میکند👌
بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید
و نحوه رفتارتان، وقتی همه چیز دارید
تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی
یکی دیروز
و دیگری فردا
دو شخص به تو میآموزد
یکی آموزگار، یکی روزگار
اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت
آدما دو جور زندگی میکنن
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
دو چیز که برا همه درسته
همه يادشون میمونه باهاشون چيكار كردى
ولی يادشون نميمونه براشون چیکار كردى
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
عنوان داستان #دختری_در_روستای_غم_ها_5
🪶 قسمت پنجم
دیگه کلا دلم از #مادرم سرد شده بود اصلا نمیگفتم مادره #استغفرالله اون وقتا فکر میکردم که مادرم با #شوهرم رفیق است دیگه کلا روانی شده بودم فقط گریه میکردم😔 الله منو ببخشه واقعا دست خودم نبود...با کسی حرف نمیزدم #نمیتونستم با کسی درد دل کنم چون #کسی نداشتم نماز میخوندم قرآن بغل میکردم همش دعا میکردم بمیرم ..رمز گوشیمو شوهرم غیر فعال کرد و داد بهم گفت حق نداری برا کسی بزنگی شمارتم به #کسی نمیدی گفتم باش ..بهم اصلا #ابراز عشق نمیکرد فقط انگار منو گرفته بود برای #نیاز_جنسی و این موضوع برام #متنفر ترین چیز بود😓 من هیچ حسی بهش نداشتم اینقد ازش بدم میومد که گاهی میرفتم جلو آینه اینقد خودم #میزدم و گریه میکردم که برا چه چیزی #بدنیا اومدم 😭#شوهرم رفته بود جایی و گوشیش تو خونه #مونده بود گوشیشو نگاه کردم دیدم یه خانم بهش پیام داده و فهمیدم که با یکی دوست هست😳 بعدش دیگه کلا فهمیدم اونو قبل من میخاسته اونم #شوهر داشت و #شوهر منم با اون دوست بود 😯بعدش فهمیدم ک شوهرم هم منو ب خاطر #خانوادش قبول کرده ...
رفتم تو وسایلا #شوهرم گشتم یه دفتر خاطرات داشت و یک عکس که زیر عکسای دیگه تو #آلبومش #پیدا کردم که مال همون #خانمه بود😧 همون جوری که خودم هم ی دفتر #خاطرات از پسرعمه ام داشتم با ی #عکسشو..سبحان الله ..دیگه شوهرم همیشه با اون #زنه حرف میزد و براش پول میفرستاد دور از #چشم من ولی من میدونستم یه بار #باهاش دعوا کردم که نکن این کارا را زنگ میزنم به شوهرش! قسم #خورد اگه زنگ بزنی #زندگیت به آتیش میکشم 😰منم #میترسیدم و زنگ نمیزدم ولی #همش #کتکم میزد به خاطر اون چند بار اینقدر به خاطر اون منو زد که بدنم #کبود شده بود یه بار دیگه ام دقیقا جلوش #ایستاده بودم باهاش جر و بحث میکردم ۸تا سیلی #محکم بهم زد تو همون یک دقیقه #پشت سر هم صورتم #جوش داشت رفتم جلو آینه جوشام همه #ترکیده بودن با #سیلی هایی که بهم زده بود و خون از #صورتم میومد دیگه #فک صورتم 😓بی حس شده بود نمیتونستم دهنم باز کنم #غذا میخورم درد میگرفت همیشه سر هیچ و پوچ کتک میخورم یه بار دیگه اینقدر منو زیر #مشت و #لگد کرد بعدشم موهامو تو دستش گرفت وسط خونه با #موهام منو میکشید😭 ... ازین ور دلم میخواست مثل بقیه آدما باشم #شوهرم #دوست داشته باشم #خوش باشم اما خوشی از من رفته بود دیگه فقط #غم اومده بود سراغم! دوباره زنگ زدم برا #پسرعمه ام باهاش حرف میزدم شوهرم که آدم نبود شاید اگر بهم محبت میکرد میتونستم اونو #فراموش کنم اما ..
....من #بیشتر و بیشتر ب اون #عادت میکردم تا زندگی #نکبتی ک داشتم ... بهش گفتم منو زده گفت دستاش #بشکنه😞 چ طور میتونه تنها کسی بود که #میتونستم #دردام بهش بگم اونم دلش #میسوخت و #باهام حرف میزد دیگه تا که #موقعیتی برام پیش میومد با اون #صحبت میکردم😔 ...
چند بار باهاش قرار گذاشتم که ببینمش میومد و پیشش گریه میکردم که چرا اینجور شد #سرنوشتم ،، حرف زدنمون و این کارا #گناه بزرگی بود که الله خودش #هردومون ببخشه😞 بازم بهم گفت بیا فرار کنیم اما این بار بدتر از قبل با زنی که #شوهر داره اگه بگیرنمون هردومون میکشتن....دیگه بهش گفتم به پا من نسوزه باید زن بگیره ۳سال گذشت و اونم با اصرار #خانوادش داماد شد هرچند منم خیلی بهش میگفتم چون دیگه راهی برا رسیدن ما به هم نبود💔 ...اونم اصلا با نامزدش خوب نبود اصلا تحویلش نمیگرفت یه روز دیدم شوهرم گفت یکی برات زنگ زده باهات کار داره گوشی رو هم گذاشت رو #اسپیکر بهش گفتم شما گفت من نامزد #فلانی هستم 😟میدونم ک تورو قبلا نامزدم میخواسته تو را خدا بگو چکنم تو اخلاقش میدونی چیکار کنم ک #اخلاقش با من خوب بشه تو قبلا باهاش حرف زدی😳 شوهرم فهمید که من قبلاً اونو میخاستم اخلاقش بدتر شد بد دل تر و زندگیم سخت تر😭 ..اما بهش گفتم اون مال قبل بوده نه الان ...دیگه زندگی روز ب روز سخت تر میشد برام .برا #پسر عمه زنگ زدم قسمش دادم با نامزدش خوب بشه ولی بهش نگفتم که برا #شوهرم زنگ زده گفتم بدتر باهاش لج میکنه ...بهش گفتم خوشبختی اون #خوشبختی منه اونم کم کم دیگه سعی میکرد باهاش خوب شه به خاطر قول های که بهم داده بود ...دیگه از خدا خواستم هیچ وقت بمن بچه نده #نازا بشم گفتم خدایا اگه
اونو از من گرفتی بچه ام بمن نده😔 ..بعد ۴سال #پسرعمه ام
عروسی کرد ولی ما هنوز باهم حرف میزدیم تا اینکه گوشی من خراب شد
🪶#ادامه_دارد.....
✫داستان های واقعی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
در گذشته های دورمردی به عنوان مهمان دیر وقت وارد خانه ای شدصاحبخانه اورا بسیار گرامی داشت پس از صرف غذا به همیرش گفت امشب دو دست رختخوابپهن کنیکی برای خودمانودیگری برای مهمانان زن طبق گفتهشوهرش چنین کرد ودر همسایگی ان ها جشن ختنه سوران برپاشده بود وبه جشن همسایه رفت ومیزبان ومیهمان در خانه ماندتد از هر دری سخن می گفتند وتنقلات می خوردند تا این که خواب بر مهمان چیره شد وبی اختیار در رختخواب صاحبخانه خوابید
میزبان خجالت کشید او را بیدار کند و چیزی بگوید پس خود به رختخواب دیگر رفت و خوابید اتفاقا آن شب باران شدیدی میآمد و زن صاحبخانه مجبور شد تا در خانه همسایه بماند پاسی از شب گذشته بود و زن صاحبخانه مجبور شد تا در خانه همسایه بماند از شب گذشته بود زن همسایه از جشن برگشت و غافل از اینکه در رختخواب مهمان است در رختخواب خوابید � که گمان نمیکرد مهمان در رختخواب است و شوهرش است او را بوسید و گفت شوهر عزیزم � آنچه میترسیدیم به سرمان آمد این باران سنگین ادامه دارد و این مهمان همچنان اینجا میماند و بیخ ریش ماست مهمان وقتی این حرف را شنید از جا بلند شد و گفت نترس چکمه دارم و باران و گل ترسی ندارم زن متوجه شد و پشیمان شد هرچه اظهار پشیمانی کرد فایده نداشت مهمان از خانه رفت و دیگر برنگشت
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#پندانه
همواره این قانون جهان هستی را بدان،
که هر هدفی را تو باور کنی،
جستجو کنی و به آن عشق بورزی.
آن هدف، هم تو را جستجو می کند،
و به سوی تو میآید در نهایت شما به
هم میرسید.
🔵با خود تکرار کنید
🔷 آینده متعلق به کسانیست که
شایسته آن هستند.
خوب شو، بهتر شو، بهترین باش.
🔷نعمت و وفور خداوندی،
بیشتر از نیاز انسانهاست.
💚خداوندا سپاسگزارم 💚
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
بعضی ها
شبیه عطر بهار نارنج هستند
آنقدر عمیقند که عطر بودنشان را
میتوانی تا آخرین ثانیه عمرت در
وجودت ذخیره کنی…
اصلا خداوند در خلقت بعضی ها
سنگ تمام گذاشته
سایه شان کم نشود از روزگارمان...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
عقل کمتر ، زور بیشتر !
پادشاهی به شکار می رفت . در همین بین دیوانه ای را دید که کودکان اطرافش را گرفته اند و با او تفریح می کنند . آن دیوانه هم یکی را سنگ می زند ، دیگری را ناسزا می گوید . پادشاه فرستاد آن دیوانه را آوردند. او را با خود همراه نموده و مسافتی را طی نمود . در همان اثناء سوالاتی از او می نمود . دیوانه هم به تمام آن سوالات پاسخ های عاقلانه می داد. شاه که از این قضیه بسیار تعجب کرده بود از او پرسید :
" این چه جهت دارد که با من مثل سایر مردم رفتار نمی کنی ؟ "
دیوانه گفت :
" قربان ! جهتش این است که شما عقلت از من کمتر است و زورت از من زیادتر . می ترسم یک موقع غضبناک شوی و آنگاه فرمان کشتن من را بدهی . از این جهت ناچارم با تو مدارا کنم . "
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
تقدیم به آنکه
به رسم جاده دور است
اما...!!
به رسم دل با او
هیچ فاصله ای نیست....
به یادت هستم
بی هیچ بهانه ای ،
شاید دوست داشتن همین باشد❤️❤️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
چند سخن از بزرگان👌
سعادتمند کسی است که از هر اشتباه و خطایی که از او سر می زند، تجربه ای جدید به دست آورد.
#سقراط
بخشیدن کسی که به تو بدی کرده ، تغییر گذشته نیست ، تغییر آینده است!
#گاندی
کسی که وجدانش راحت و روحش آزاد
نباشد، هیچ وقت روی آسایش را نمی بیند.
#لرد آویبوری
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh