eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
497 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 39 ❣ "برمی گردم..." 🔷 وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ...
🎆 شب 40 🌷 "خون و ناموس..." 🔥آتیشِ برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیمِ خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک کنم ... ⭕️ بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح با همون برادرِ سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... 🔹مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... 🔶به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - دیگه خطی نیست خواهرم ...خط سقوط کرد ...الان اونجا دست دشمنه ...😔 ✅ یهو حالتش جدی شد ... - شما هم هر چه سریع تر سوارِ آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی ... علی هنوز اونجاست ... ❤️ و دویدم سمت ماشین ... 🔷 دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم ... ❇️ رفت سمتِ آمبولانس و درِ عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکثِ کوتاهی کرد ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... 🔸سوتِ خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سر چرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... 🚐 سریع سوارِ آمبولانس شدم ... هنوز حالِ خودم رو نمی فهمیدم ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع بر می گردم دنبالتون ... ✅ اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزشِ گیر افتادن و اسارتِ ناموسِ مسلمان ، دستِ اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... "جون میدیم ... ناموسِ مون رو نه ..." یا علی گفت... و در رو بست ... 🔷 با رسیدنِ من به عقب ، خبرِ سقوطِ بیمارستان هم رسید ...😞 ✍🏼 پ.ن: "شهید سید علی حسینی" در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیعِ شهادت نائل آمد ... پیکرِ مطهر این شهید هرگز بازنگشت ‌.... جهتِ شادی ارواحِ طیبه شهدا صلوات...🌷 ادامه دارد... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱 ✨✨امام سجاد عليه السلام فرمود: هيچگاه به دليل انتساب به پيامبرخدا صلي الله عليه و آله چـيزى نخــوردم «و از آبروى آن بزرگوار به سود خود استفاده نكردم». [كشف الغمه، ج 2، ص 93.] به فدای رگ ایرونی تو♥ ولادت ولیعهد اربابمون ، آقا امام سجاد علیه السلام هزاران هزاران تبریک به قلب نازنین امام زمانمون و عاشقان اهل بیت علیه السلام💐💐💐 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمری است که پناهمان هستید، بی‌آنکه بدانیم ... بی‌آنکه بخواهیم ... عمری است نگاه گرم و نافذتان، تیرهای بلا را از ما دور کرده است ... عمری است دعایتان، کوچک و بزرگمان را حفظ کرده است ... عمری است به برکت شما روزی می‌خوریم، نفس می‌کشیم ... چه جان پناه امنی داریم ࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐ سلام‌صبحتـون بـخیر🤚 امروزتان متبرک به نگاه خدا⚡️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🏝از عشـق حسیـن ابن علے آبـادیـم عُمرے بہ ابالفضلِ علے دل دادیـم گشتیم اگر عاشق عباس و حسین مدیون دعاے حضرتــــ"سجـادیم"🏝 ⚘✨ولادت باسعادت زین‌العابدین، سجّاد، زَکیّ، ذُوالثَّفِنات، اِمامُ‌الْمُؤْمِنین، اَلْأمین، سَیِّدُالْعابِدین، قُدوَةُ‌الزّاهِدین، زَیْنُ‌الصّالِحین، مَنارُالْقانِتین، إبنُ‌خِیَرَتَین، سَیِّدُالْمُتَّقین،سید الساجدین امام سجاد علیه السلام مبارک باد✨⚘ https://eitaa.com/dastanemabareshohada ✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺 ╰─┅─🍃🌸🍃─
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 40 🌷 "خون و ناموس..." 🔥آتیشِ برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیمِ
🎆 شب 41 🌷 "که عشق آسان نمود اول ..." 🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... - سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده...📞 ✈️ رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پروازِ انتقالِ مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرونِ فرودگاه با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاکِ غم و درد روی صورتشون پاشیده بود ... ⭕️ سکوتِ مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش ... صداش لرزید... - امانته ... 🔶 با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گُر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم.... - چی شده؟ ... این خبرِ فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم....؟⁉️ 🔷 صورتِ اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیر چشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... ✅ فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرتِ حرف زدن نداره ... ⛔️ دوباره سکوت، ماشین رو پُر کرد ... - حالِ زینب اصلاً خوب نیست ... 🔹بغضِ نغمه شکست ... - خبرِ شهادتِ علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید...😔 💢 جملاتِ آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امانِ حرف زدن به نغمه نمی داد... 😭 - یعنی چقدر حالش بده؟ ... 🔸بغضِ اسماعیل هم شکست ... - تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ...💉🌡 صداش بریده بریده شد ... - ازش قطعِ امید کردن ... گفتن با این وضع..... 🔹 دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم .. ادامه دارد... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
ماهمیشه فکرمیکنیم‌شهدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شهیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شهید شدن :)) 🌸 🌱 🌙 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لِذَت‌وُصل‌نَدانَد مَگَرآن‌سُوختِه‌ای کِه‌پَس‌اَزدوری‌بِسیار، به‌یاری‌بِرسَد!...💔 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌟خـدایـا... 🌟چقدر لحظه های 🌟با تو بودن زیباست است 🌟الهی... 🌟مشگل گشای تمام 🌟گرفتاریهای بندگانت باش 🌟مسیر زندگیشان را 🌟همـوار کن 🌟و صندوقچه سرنوشت شان 🌟را پرکن از سلامتی دل های تان پر از آرامش💖 لبخند خدا همراه همیشگی زندگی تان💕 https://eitaa.com/dastanemabareshohada ____🍃🌸🍃____ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
قمقمه اش هنوزآب داشت....نمـــی خورد.... ازسر کانال تاسرش می رفت و می آمد لب های بچه ها را باآب قمقمه اش ترمی کرد.... ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشود وبه هم نچسبد... ..................................... آن شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی ما او را نمیشناختیم.هنگام خواب گفتیم: پتو نداریم! گفت: ایرادی نداره . یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید.صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: برادر خرازی شما جلو بایستید و ما آنوقت تازه او را شناختیم....!!!! 🕊 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 🕊☘️اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘️🕊 https://eitaa.com/dastanemabareshohada ____🍃🌸🍃____ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 41 🌷 "که عشق آسان نمود اول ..." 🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی
🎆 شب 42 🌷 "بیا زینبت را ببر ..." 🔹 تا بیمارستان، هزار بار مُردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ... ❇️ از درِ اتاق که رفتم تو ... مادرِ علی داشت بالای سرِ زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ... ⭕️ مثل مُرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمتِ زینب ... صورتش گُر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدتِ تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... 🔸اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ... - زینبم ... دخترم ... 🔹هیچ واکنشی نداشت ... - تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...😭 🔶 دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبانِ بی زبانی بهم فهموند ... کارِ زینبم به امروز و فرداست ...😢 🌅 دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباسِ منطقه ... بدونِ اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستارِ زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... 😔 ✅ دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... 🔷 رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ... - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیرِ شکنجه شکایت نکردم ...❤️ - امّا دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدنِ بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جَدّت، پسرِ فاطمه زهرا می کنم ... 😭 ❣زینب، از اوّل هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نَفَس و شاهرگش تو بودی ... چه بِبَریش، چه بذاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... 😭 🔹 اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمامِ سجّاده و لباسم خیس شده بود ... ادامه دارد... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ ▫️سلام بر تو مولایی که مؤمنم به حضورت، و جان‌افشانم به گاهِ یاریت، و سرسپرده‌ام به فرمانت. ╭—━⊰🍃♥🍃🤍🍃⊱═— ╰—━⊰🍃🤍🍃♥🍃⊱—═╯ ســـــلام دوستان صبحتون پُر از عطر خدا🌸 روزتـون معطر به بوی مهربانی الهی دلتـون شـاد لبتون خندان قلبتون مملو از آرامش 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✨﷽✨ 🌼بزرگترین دارایی زندگی آدمیزاد ✍️به گمانم بزرگترین دارایی زندگی آدمیزاد، همین انسان‌های اطرافش هستند همین کسانی که برایت پیغام می‌گذارند که اعلام می‌کنند حواسشان به تو هست همین کسانی که با دو سه خط پیغام نشان می‌دهند چقدر دلشان پی تو، دل تو و درد توست. که چقدر خوب تو را می‌خوانند. همین افرادی که پیگیرند. که نباشی دلگیرند. همین آدم‌هایی که دلتنگ‌ات می‌شوند و بی‌مقدمه برایت می‌نویسند. وقت‌هایی دو سه خط شعر می‌فرستند که بدانی خودت، وجودت، خوب بودن حال و احوالت برای کسی مهم است. آدمیزاد چه دلخوش می‌شود گاهی، با همین دو سه خط نوشته، دو سه خط پیغام، از کسی حتی آن سر دنیا حس شیرینی است که بدانی بودن‌ات برای کسی اهمیت دارد، نبودنت کسی را غمگین می‌کند. وقت‌هایی هست که می‌فهمی حتی اگر دلت پُر درد است، باید بخندی و شاد باشی، تا آدم‌هایی که دوستت دارند را، غمگین نکنی. خواستم بگویم که چقدر این دارایی‌های زندگی‌ام، این انسان‌ها، برایم پُر ارزش‌اند که چقدر خوب است داریمشان. https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 42 🌷 "بیا زینبت را ببر ..." 🔹 تا بیمارستان، هزار بار مُردم و زنده شدم .
🎆 شب 43 💞 "زینبِ علی" 🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گِز گِز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟...دخترت رو بردی؟😭 💢 هر قدم که به اتاقِ زینب نزدیک تر می شدم ... التهابِ همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پلِ معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... 🔸 به درِ اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... 🌺 رفتم توی اتاق ...زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف میزد... تا چشمش به من افتاد از جا بلند شد...و از روی تخت پرید بغلم... 🚫 بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... ❇️ هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربانِ قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... 🔶 نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرتِ نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... 😍 - بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... امّا زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... ❣ - بابا ازم قول گرفت اگر دخترِ خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...😊 💖 زینب با ذوق و خوشحالی از اومدنِ پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... 🔹امّا من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجودِ خسته ام، کاملاً سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... ادامه دارد... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ...✋✨ ✨سلام بر تو ای نور خداوند که هدایت یافتگان به مدد آن ، راه را از بیراهه می شناسند و مومنان به یمن آن نجات می‌یابند. https://eitaa.com/dastanemabareshohada
سـردار شــღـــید 🍃ولادت:1340 🍂شـهادت: 1365 🕊محل شهادت: 💠اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود 🔸هر کار می کرد،برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! 💠داداشش می گه: یه بار نشسته بودم کنار مزارش؛ دیدم یه جوون اومد سر مزار و بهم گفت: شما با شهید نسبتی دارین؟ با اصرارش گفتم برادرشم. همینکه اینو شنید،گفت: ما اول مسلمون نبودیم،اما با اجبار مسلمون شدیم ولی از ته دلمون راضی نبودیم و شک داشتیم. تا یه بار اتفاقی عکس این شهید رو دیدم.واقعاً حس می کردم داره باهام حرف می زنه؛طوری تاثیر روم گذاشت که از ته قلبم به اسلام ایمان آوردم و از اون به بعد همش سر مزارش میام…. 🔸دفعه آخری موقعی بود که بچه ها یک به یک جلو می رفتن و بر می گشتن،یه بار دیدیم امیر بلند شد که بره تو خط،یکی بهش گفت: حاجی الان نوبت منه ولی امیر گفت: نه،حرف نباشه،این دفعه من میرم همین دفعه بود که با خوردن یه خمپاره شهید شد. 💠بعد شهادتش یه نامه به دستمون رسید که چند روز قبل از شهادتش نوشته بود، اولش اینطور شروع می شد: از اینکه به این فیض عظیم الهی نایل شدم، خدا را بسیار شکرگزارم 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 شهادت https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🍃🌺 @mabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 43 💞 "زینبِ علی" 🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه هم
🎆 شب 44 🌷 "کودکِ بی پدر" 🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ... ✅ مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... 💢 همه دوره ام کرده بودن ... اصلاً حوصله و توانِ حرف زدن نداشتم ... - چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... 😭 ❣- این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دستِ من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادتِ علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... 😭 🔸دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... ❤️ من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اوّل فکر می کردن، یه مدّت که بگذره از اون خونه دل می کنم امّا اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشتِ یک سال هم، حضورِ علی رو توی اون خونه می شد حس کرد .. 🔷 کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... 🌺 آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود امّا بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... 🎁 ✅ تمامِ این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پُر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخّ تلخ بود ... 😞 💞 تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روحِ این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذنِ من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... 🔶 وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ... هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خودِ علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ... ⭕️ هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... 🔷 از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ... ادامه دارد... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فرازی از مناجات شعبانیه 🎙️أباذر الحلواجی الهی،❣معبودم اگر از رحمتت محرومم کنی چه کسی میخواد به من روزی بده؟😭 روزی فقط خوراک نیست اگر من و از نماز اول وقت محرومم کنی، کی میخواد این روزی رو بهم بده 😭 معبودم اگر شب زنده داری و توفیق مناجات و دعاخواندن رو ازم بگیری، آیا کسی هست که اون هارو به من برگردونه 😭 بارالها اگر اگر اخلاق خوب دارم، اگر صبر دارم، اگر با دیگران مدارا دارم، اگر ایمان دارم، اگر عشق امام حسین و اهل بیت رو دارم همه از توئه، هذا من فضل ربی خدایا اگر منو از همه اینها محروم کنی کــــــــــــی پیدا میشه این هارو بهم برگردونه؟؟ 😭😭 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖💖 . ما‌منتظر‌لحظہ‌‌دیدار‌ بھاریم!💕🌱 آرام‌کنید‌این‌دلِ‌ طوفانے‌مارا... عمریست‌همہ‌‌ در‌طلب‌وصل‌تو‌هستیـم پایان‌بده این‌حالِ‌ پریشانے‌مارا.. حُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِ✋🏻 🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎ ↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا «تو در حفاظت مایی» وقتی خود خدا اینقدر زیبا گفته واسه چی دلهره داری رفیق؟! ↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/dastanemabareshohada
سلام دوستای خوبم وهمراهان گرامی 🌹 دقت کردین کارهایی رو که دوست نداریم، توجیهشو پیدا میکنیم! 👈این کارم مهمه، تموم بشه بعد میرم نماز 👈به دوستام ضایع است بگم غیبت نکنید ! 👈مجلس گناهه ولی خب دلشو که نمیشه بشکونم یه شب که هزار شب نمیشه!.. 👈میدونم این مانتو مناسب نیست ولی اینجوری بیشتر قبولم دارن بیشتر لایک میخورم! به قول شهید هادی🌹 مشکل ما اینه که رضایت همه برامون مهمه جز رضایت خدا.....! امروز بیایم وجدانا گناهایی رو که داریم با توجیه انجامش میدیم بشناسیم و ... یادمون نره اصل، رضایت خداست ❗️ https://eitaa.com/dastanemabareshohada