فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱
✨✨امام سجاد عليه السلام فرمود:
هيچگاه به دليل انتساب به پيامبرخدا صلي الله عليه و آله چـيزى نخــوردم «و از آبروى آن بزرگوار به سود خود استفاده نكردم».
[كشف الغمه، ج 2، ص 93.]
به فدای رگ ایرونی تو♥
ولادت ولیعهد اربابمون ، آقا امام سجاد علیه السلام هزاران هزاران تبریک به قلب نازنین امام زمانمون و عاشقان اهل بیت علیه السلام💐💐💐
#میلاد_امام_سجاد
#ماه_شعبان
#شبتون_بخیروشادی
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
#سلام_صبحتبخیرمولایمن
عمری است که
پناهمان هستید،
بیآنکه بدانیم ...
بیآنکه بخواهیم ...
عمری است نگاه گرم و نافذتان،
تیرهای بلا را
از ما دور کرده است ...
عمری است دعایتان،
کوچک و بزرگمان را
حفظ کرده است ...
عمری است به برکت شما
روزی میخوریم،
نفس میکشیم ...
چه جان پناه امنی داریم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
سلامصبحتـون بـخیر🤚
امروزتان متبرک به نگاه خدا⚡️
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
🏝از عشـق حسیـن ابن علے آبـادیـم
عُمرے بہ ابالفضلِ علے دل دادیـم
گشتیم اگر عاشق عباس و حسین
مدیون دعاے حضرتــــ"سجـادیم"🏝
⚘✨ولادت باسعادت
زینالعابدین، سجّاد، زَکیّ، ذُوالثَّفِنات، اِمامُالْمُؤْمِنین، اَلْأمین، سَیِّدُالْعابِدین، قُدوَةُالزّاهِدین، زَیْنُالصّالِحین، مَنارُالْقانِتین، إبنُخِیَرَتَین، سَیِّدُالْمُتَّقین،سید الساجدین
امام سجاد علیه السلام مبارک باد✨⚘
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
╰─┅─🍃🌸🍃─
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 40 🌷 "خون و ناموس..." 🔥آتیشِ برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیمِ
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 41
🌷 "که عشق آسان نمود اول ..."
🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ...
- سریع برگردید ...
موقعیت خاصی پیش اومده...📞
✈️ رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پروازِ انتقالِ مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ...
نغمه و اسماعیل بیرونِ فرودگاه با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاکِ غم و درد روی صورتشون پاشیده بود ...
⭕️ سکوتِ مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ...
- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش ...
صداش لرزید... - امانته ...
🔶 با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گُر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم....
- چی شده؟ ... این خبرِ فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم....؟⁉️
🔷 صورتِ اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیر چشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ...
✅ فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرتِ حرف زدن نداره ...
⛔️ دوباره سکوت، ماشین رو پُر کرد ...
- حالِ زینب اصلاً خوب نیست ...
🔹بغضِ نغمه شکست ...
- خبرِ شهادتِ علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید...😔
💢 جملاتِ آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امانِ حرف زدن به نغمه نمی داد... 😭
- یعنی چقدر حالش بده؟ ...
🔸بغضِ اسماعیل هم شکست ...
- تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ...💉🌡
صداش بریده بریده شد ...
- ازش قطعِ امید کردن ... گفتن با این وضع.....
🔹 دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ..
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
#تلنگر
ماهمیشه فکرمیکنیمشهدا یه
کارخاصیکردنکہشهیدشدن❗ ،
نهرفیق . .🖐🏽
اونا خیلیکارهارونکردنکه شهید
شدن :))
#حرف_قشنگ 🌸 🌱
🌙#شبتون_شهدایی
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
لِذَتوُصلنَدانَد
مَگَرآنسُوختِهای
کِهپَساَزدوریبِسیار،
بهیاریبِرسَد!...💔
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌟خـدایـا...
🌟چقدر لحظه های
🌟با تو بودن زیباست است
🌟الهی...
🌟مشگل گشای تمام
🌟گرفتاریهای بندگانت باش
🌟مسیر زندگیشان را
🌟همـوار کن
🌟و صندوقچه سرنوشت شان
🌟را پرکن از سلامتی
دل های تان پر از آرامش💖
لبخند خدا همراه همیشگی زندگی تان💕
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
____🍃🌸🍃____
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
#خاطرات_ناب_شهدا
قمقمه اش هنوزآب داشت....نمـــی خورد....
ازسر کانال تاسرش می رفت و می آمد لب های بچه ها
را باآب قمقمه اش ترمی کرد....
ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشود وبه هم نچسبد...
.....................................
آن شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی
ما او را نمیشناختیم.هنگام خواب گفتیم: پتو نداریم! گفت: ایرادی نداره .
یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید.صبح وقت نماز فرمانده گردانمان
آمد و گفت: برادر خرازی شما جلو بایستید
و ما آنوقت تازه او را شناختیم....!!!!
#سردارشهیدحاج_حسین_خرازی
#سالروز_شهادت🕊
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
🕊☘️اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘️🕊
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
____🍃🌸🍃____
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 41 🌷 "که عشق آسان نمود اول ..." 🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 42
🌷 "بیا زینبت را ببر ..."
🔹 تا بیمارستان، هزار بار مُردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ...
❇️ از درِ اتاق که رفتم تو ... مادرِ علی داشت بالای سرِ زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ...
⭕️ مثل مُرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمتِ زینب ... صورتش گُر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدتِ تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ...
🔸اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ...
- زینبم ... دخترم ...
🔹هیچ واکنشی نداشت ...
- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...😭
🔶 دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبانِ بی زبانی بهم فهموند ... کارِ زینبم به امروز و فرداست ...😢
🌅 دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباسِ منطقه ... بدونِ اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستارِ زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... 😔
✅ دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ...
🔷 رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیرِ شکنجه شکایت نکردم ...❤️
- امّا دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدنِ بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جَدّت، پسرِ فاطمه زهرا می کنم ... 😭
❣زینب، از اوّل هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نَفَس و شاهرگش تو بودی ... چه بِبَریش، چه بذاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... 😭
🔹 اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمامِ سجّاده و لباسم خیس شده بود ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada