eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
503 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
☸🍃☸🍃☸🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب هفتاد و پنجم اولين و برجسته ترين حادثه در شرهاني غرق شدن حدود 400 نفر از نيروهاي تيپ امام حسين ( علیه السلام ) در اولين شب عمليات محرم در رودخانه دويرج است . 💐توصيف اين اتفاق به اين صورت است : كه عمليات محرم در دهم آبان ماه 1361 آغاز مي شود آن شب بارندگي شديدي صورت مي گرد . آب رودخانه طغيان مي كنند . نيروهاي عراقي در آن دست رودخانه قرار دارد و نيروهاي خط شكن بايد از رودخانه عبور كنند و كمين هاي دشمن را بزنند و چنانچه اين كار صورت نمي گرفت يگان هاي جناح راست ( لشكر علي ابن ابيطالب علیه السلام + 8 نجف و 25 كربلا به محاصره مي افتند . اما با وجود تاخير در شروع عمليات آب همچنان كاهش پيدا نمي كند . 1 گردان از نيروهاي امام حسين ( علیه السلام ) به ميان آب مي زنند كه حدود 376 نفر از بچه ها را آب مي برد و تعداد اندكي از آنها از رودخانه مي گذرند و كمينهاي دشمن را مي زنند . 💐حادثه هاي ديگر آخرين روزهاي دفاع مقدس است رژيم بعثي اين محور عمليات بسيار سنگين را در شرايط نامساعد آب و هوايي ( 52 درجه )‌تدارك نمود و با بمبارانهاي شيميايي و هوايي نيروهاي ارتش را در اين منطقه به محاصره در آورد‌و‌تعداد‌زيادي از آنها را در يك فاجعه انساني به شهادت رساند و يا به اسارت‌در‌آورد نحوه عقب نشيني و نيز تعقيب ‌دشمن و‌ آب‌ و ‌هواي بسيار نا‌مساعد باعث ‌شد كه اين صفحه به عنوان حادثه مهم مرسوم 21/4/67 نامگذاري شود در لب تاپ را بستم و های های گریه کردم خوندنش نفسمو گرفت وای به حال اون رزمندهای که خودشون تو صحنه بودن ......... ☸🍃☸🍃☸ .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 http://sapp.ir/mabareshohada ❄️🍃❄️🍃❄️🍃
✴️🍃✴️🍃✴️ داستان واقعی و بسیار جذاب قلم و کاغذ گذاشتم کنار لب تاپ رو میز چادرمو سر کردم از اتاق خارج شدم مامان: کجا میری -مزارشهدا مامان :باشه تا رسیدن به مزار یکی دوساعت طول کشید از قطعه شهدای مدافع حرم وارد مزار شهدا شدم بعد رفتم قطعه سرداران بی پلاک با اشک گفتم نمیدونم کدومتون برای شرهانی هستید اما ازتون ممنونم😔 یکی دوساعت همون جا بودم برای نماز بلند شدم که با حاج آقا رمضانی چشم تو چشم شدم -سلام حاج آقا حاج آقا:سلام دخترم ماشالله چقدر تغییر کردین -حاج آقا دارم ۵ساله میشم یه نیم ساعت باهاش حرف زدم از این چندسال گفتم آخرشم بهش گفتم خادم شرهانی ام با لحنی که مخصوص یه رزمنده است گفت من را عشق شرهانی دیوانه کرده است عشق بازی را شرهانی عاشق کرده است اون لحظه نفهمیدم یعنی چی ۴ماه بعد وقتی پا ب دشت شقایق ها گذشتم فهمیدم اینجا نقطه مرزی ایران امنیت بیداد میکند ۵سال از مسخره کردن شهدا میگذره و حالا به کمک همون چهارتا استخوان و یه پلاک دست از کشیدم و _شهدا شدم به کمک الان 😊🌹 پایان ✴️🍃✴️🍃✴️ دلها _شهید _حاج_ابراهیم_همت_صلوات ✍ان شاءالله به زودی با داستان جدید در خدمت شما خواهیم بود کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 http://sapp.ir/mabareshohada
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️🍃💦🍃❄️ لحظات غریبے سـت.. نمے دانی خوشحال باشے یا غمگین غمِ اتمام یڪ میهمانے باشکـوه و شادی جشنے بزرگ خدای جانـم، دارایے ام تنها همین یڪ ماه روزه است از من بپذیر❤️ عید رمضان امد 🌹 و ماه رمضان رفت💞 صدشکرکه این امدوصدحیف که ان رفت عید فطر روز چیدن میوه های شادابِ استجابت مبــارڪ باد... امیدوارم تعطیلات شادی رودرکنار عزیزانتون داشته باشید🌹🌿 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء📥👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 🌷 یکی از شاگردان مرحوم آیت‌الله ‌العظمی بهجت نقل میکند از آقا پرسیدم : چطور می‌شود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را درک کرد؟ 🌷 گفتند: زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید 📖 از وقتی این حرف را زدند ، قرآن خواندن روزانه‌ام ترک نشده بود ، اما یک روز خیلی دلم گرفت. 🌷 با خودم گفتم: توی این مدت ، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف داشته باشم؟ 🌷 بعد از جلسه ، بدون اینکه حرفی بزنم ، آقا برگشتند به من گفتند: چشم آدم باید مواظب باشه 🌷 اگر کسی میخواد آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو ببینه ، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه 🔥 سرم را انداختم پایین حساب و کتاب چشم ‌هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
┄┅═══✼ ﷽ ✼═══┅┄ ⛔️ غم های یک دختر مذهبی ...😞 آقا قبول ما دختریم... آقا قبول شهید نمی شویم ...😑 آقا قبول نمی گذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم ...🙁 آقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده.... قبول ....☹️🖐 همه را در اوج ناامیدی قبول کردیم ....💔 آری اشک میریزیم😭 چون نمی توانیم ابراهیم باشیم؛ نمی توانیم محمد هادی باشیم ؛ نمی توانیم علی باشیم .... آری نمی توانیم .... 😔 هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید ...😓💪 هروقت خواستیم تنها برویم گفتند دختر نباید تنها جایی بره ...☝️ هروقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند... پس چگونه شبیه ابراهیم هادی و هادی ذوالفقاری و علی خلیلی شویم ؟؟!! بنشینیم و فقط درس بخوانیم و آرزوی شهادت کنیم ؟😭 نمی شود به والله نمی شود .....💔 شهدا بیابید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند ؟ چه کنند در این آشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه ؟😭😭 ✅✅جوابم را شهدا دادند....😍 از شهدا به دختران محجبه ایران 😍😇👇 قبول ✋ هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید آن وقت خود به خود عزیز دل مهدی فاطمه می شوید😄 آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت ... آن وقت است که وقت شهادت است ...😃 آن وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچ کس بسته نیست ...✋ آن وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود حتی اگر دختر باشید ...😇 فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را درنظر بگیرید ....👌 در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف را خالی نکنید ....😣 یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید...😠 آری دختران شهید نگویید شهید نمی شویم!! میشود 😍 میشود .... هنوز هم میشود...☺️ 😇و‌ را رقم میزند # عفت ┄┅═══✼ 🌸 ✼═══┅┄ ✅ڪانال برتــر 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✏️🌷✏️🌷✏️🌷✏️🌷✏️🌷✏️🌷 🔴خاطره ی زیبای علامه جعفری از امتحان الهی! ✅از علامه جعفري مي‌پرسند چي شد كه به اين كمالات رسيدي؟! ايشان در جواب خاطره‌اي از دوران طلبگي تعريف مي‌كنند و اظهار مي‌كنند كه هرچه دارند از كراماتي است كه به دنبال اين امتحان الهي نصيبشا‌ن شده: ♻️مدير مدرسه‌مان به آقا شيخ علي گفت: آقا شب نمي‌گذره، حرفي داري بگو. ايشان يك تكه كاغذ روزنامه در آورد. 🍀عكس يك دختر بود كه، زيرش نوشته بود " اجمل بنات عصرها " (زيباترين دختر روزگار) ⚡️ گفت: آقايان من درباره اين عكس از شما سوالي مي‌كنم: ⁉️اگر شما را مخير كنند بين اينكه با اين دختر بطور مشروع و قانوني ازدواج كنيد و هزار سال هم زندگي كنيد با كمال خوشرويي و بدون غصه، يا اينكه جمال علي (علیه السلام) را مستحباً زيارت و ملاقات كنيد. كدام را انتخاب مي‌كنيد؟ ✳️سوال خيلي حساب شده بود... طرف دختر حلال بود و زيارت علي (علیه السلام) هم مستحبي. 🌀چهار نفر اول همه دختر زیبا را انتخاب کردند. نفر پنجم من بودم. اين كاغذ را دادند دست من. ديدم كه نمي‌توانم نگاه كنم، كاغذ را رد كردم به نفر بعدي. 🌿 گفتم: من يك لحظه ديدار علي (علیه السلام) را به هزاران سال زناشويي با اين زن نمي‌دهم. ❄️ يك وقت ديدم يك حالت خيلي عجيبي دست داد. شبيه به خواب و بيهوشي. بلند شدم وارد حجره‌ام شدم. ☀️ يك دفعه ديدم يك اتاق بزرگي است يك آقايي نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قيافه‌اي كه شيعه و سني درباره امام علي(علیه السلام) نوشته در اين مرد موجود است. 💥يك جواني در سمت راستم نشسته بود. پرسيدم اين آقا كيست؟ گفت: اين آقا خود علي (علیه السلام) است، من سير او را نگاه كردم. ✨آمدم بيرون، رفتم همان جلسه، دیدم كاغذ رسيده دست نفر نهم يا دهم، رنگم پريده بود.. 🌱 خطاب به من گفتند: آقا شيخ محمد تقي شما كجا رفتيد و آمديد؟ اصرار كردند و من بالاخره قضيه را گفتم ،خيلي منقلب شدند. 🔆خدا رحمت كند آقا سيد اسماعيل (مدير) را خطاب به آقا شيخ حيدر، گفت: آقا ديگر از اين شوخي‌ها نكن، ما را بد آزمايش كردي... ⭐️کارهای کوچک را بی اهمیت و پیش پا افتاده نشماریم ...شاید امتحان ما همان باشد.. ✏️🌷✏️🌷✏️🌷✏️🌷✏️🌷✏️ ✅ڪانال برتــر 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂 🔥 گرفتاری در برزخ 🍃 «شهید ثانی» رضوان اللّه تعالی علیه در یک رؤیای صادقه، یکی از بزرگان را دید و احوالش را پرسید 🍃 او گفت: «از وقتی که از دنیا رفته‌ام، تاکنون یک سال است، به علّت کاری که کرده‌ام، گرفتار هستم.» 🍃 شهید ثانی، ماجرا را پرسید. او ادامه داد: «روزی در راهی عبور می‌کردم که فردی یک بار کاه وارد شهر کرد ⚠️ من بدون اینکه به او اطلاع دهم و اجازه بگیرم، یک پر کاه از بارش برای تمیز کردن دندان‌هایم برداشتم و نزد خود گفتم که یک ذرّه کاه دیگر رضایت گرفتن نمی‌خواهد ✨ امّا به خاطر همین پر کاه یک سال است که در گرفتاری هستم.» 📚 اخلاق و احکام در داستان‌های شهید آیةاللَّه دستغیب. ج ۴/ ۴۸۴ 💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂💛🍂 ✅ڪانال برتــر 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🔱🔰🔱🔰🔱🔰 🔱🔰🔱🔰 🔱🔰 🔱 🔰اللهم الغفر لی الذنوب التی تخبس الدعا ⚪️ مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز مینمود و داد اللّه اللّه داشت. ⚫️ روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه کرد و به او گفت: 🔴 ای مرد، این همه که تو گفتی اللّه اللّه، سحرها از خواب خوش خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد هی گفتی: (اللّه اللّه اللّه) آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی؟ تو اگر در خانه هر کس رفته بودی و این اندازه ناله کرده بودی، لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند. ⭕️ این مرد دید ظاهرا حرفی است منطقی! و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر اللّه اللّه نمیگفت ⚪️ در عالم رویا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترک کردی؟ 🔵 پاسخ داد: من میبینم این همه مناجات که میکنم و این همه درد و سوزی که دارم یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود. ⚪️ هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم. 🔹گفت همان اللّه تو لبیک ماست 🔹آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست 🌺 یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیک ماست! ✨ برای همین مولا علی (علیه السلام ) در دعای کمیل عرض می کند: ✅ اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا خدایا آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود گناهانی که سبب میشود درد دعا کردن و درد مناجات نمودن از من گرفته شود، خدایا آن گناهانم را بیامرز. 🌾 این است که میگویند برای انسان هم دعا مطلوب است و هم وسیله یعنی برای استجابت نیست دعا اگر هم استجابت نشود، استجابت شده پس خودش مطلوب است. 📔 حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید مطهری ✅ڪانال برتــر 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🔱 🔱🔰 🔱🔰🔱🔰 🔱🔰🔱🔰🔱🔰
🔴 چند لحظه ... 🍁 شب سردی بود پيرزن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند. شاگرد ميوه‌فروش، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت. 🍃 پيرزن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... 🍁 رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود. 🍃 با خودش گفت: «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه.» مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! 🍁 پيرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوه‌فروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال كارت!» پيرزن زود بلند شد، خجالت كشيد. 🍃 چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. 🍁 چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان، مادرجان!» پيرزن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد. زن لبخندى زد و به او گفت: «اينارو براى شما گرفتم.» 🍃 سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار. پيرزن گفت: «دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم.» 🍁 زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى. اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى. جون بچه‌هات بگير.» 🍃 زن منتظر جواب پيرزن نماند، ميوه‌ها را داد دست پيرزن و سريع دور شد. پيرزن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد. قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش. دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت: «پيرشى ننه، پيرشى!... خير ببينى... 🍁 هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نيست. 💖 😍 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 ✅ڪانال برتــر 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e https://eitaa.com/dastanemabareshohada