💥اعمال شب عید قربان💥
شب دهم ذےحجه از شبهاے مبارڪ است. و جزء چهار شبی است ڪه احیاء و شب زنده دارے در آنها مستحب است. در شب عید قربان، درهاے آسمان باز است. براے این شب اعمالی ذڪر شده است:
🌺 زیارت امام حسین علیه السلام .
🌺 خواندن دعاے "یا دائِمَ الْفَضْلِ عَلیَ الْبَرِیَّةِ" ڪه در شب جمعه هم وارد شده است.
🌺 هرڪس ڪه در شب جمعه وشب عید قربان ده مرتبه این دعا رابخواند
پروردگار سبحان:. سه مرتبه فرماید
ڪه:نیستم خداے او اگر او را نیامرزم و در درجهے ابراهیم خلیل علیهالسلام باشد.
دعا این است:
💥يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّة
💥ِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّة
💥ِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّة
💥ِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً
💥 وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ..💥
#عیدقربان_مبارک🎉🎊🎈🎉🎊🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #عید_قربان اسٺ اےیاران گل افشانے ڪنید
💕در مناے دل وقوف از حج روحانے ڪنید
🌸تا نیفتاده اسٺ جان در پنجۀ گرگ هوا
🐏گوسفند نفس را گیرید و قربانے ڪنید
عيد_سعيدقربان_مبارڪباد🌸🎊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ به مناسبت عید قربان #عید_قربان 💐🌸
#عید_سعید_قربان
Ey Asheghan_۲۰۲۳_۰۶_۲۸_۱۹_۵۸_۵۹_۲۰۹.mp3
4.41M
♡••
#علیرضاعصار
اےعاشقان...
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🍂#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅این قدر باید این فیلم دست به دست بشه
که ان شااااااااااالله امسال همه برای عیدغدیر اقاجانمون امیرالمومنین سنگ تموم بزارن
حکایت👌
🔹عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت:
استغفر الله
🔹مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
🔹روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
🔸گفتند: مال شما نسوخته…
🔸گفتم: الحمدلله…
🔸معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
🍃آن الحمدلله از سر خودخواهی بود نه خداخواهی
🍃چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
📚#ضرب_المثل
📚#مثل_سگ_پشیمان_است
اين مثل به كسانی گفته میشود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست میدهند.
روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی میكرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعدهی سیر غذا نمیخورد، چون باید كسی دلش برای او میسوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زنهای همسایه اضافهی غذای شب گذشته را كه میخواست دور بریزد جلو سگ میگذاشت.
بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: میتوانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمیتوانم انجام بدهم.
با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگیاش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را میخوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمیشه من شبها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شبها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا میرفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت میكردند.
سگ داستان از یكی از سگها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شبها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر میكرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند.
آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه میشد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری میتوانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را میتوانم دنبال كار بگردم.
با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر میكرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود.
سگ با این افكار در آب تقلا میكرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد
#پندستان
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob