زنگ هنر بود. معلم گفت عکس بهترین دوستت را نقاشی کن و آن را رنگ آمیزی کن.
خیلی فکر کردم و وقتی می خواستم نقاشی بهترین دوستان مدرسه ام را بکشم یک دوست دیگر یادم می آمد و من نمی توانستم بین آنها انتخاب کنم .
هر چه بیشتر سعی می کردم که بهترین را انتخاب کنم یک نفر بیشتر از جلوی چشمانم رد می شد بلاخره تصمیم گرفتم نقشی از او بر کاغذم بکشم
و او کسی نبود جز مادر
مادر بهترین دوست و رفیق من بود
مادرم دوستت دارم❤️❤️
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📚معرفی کتاب :جنگ و صلح
┄┄┅━⊹📚🖊📚⊹━┅┄┄
📙این کتاب بزرگترین اثر ادبیات روسی و از مهمترین رمانهای ادبیات جهان به شمار میره که اوضاع تاریخی و اجتماعی روسیه رو توی یک فاصله زمانی پونزده ساله از زندگی قهرمانان روسیه در زمان دو جنگ بزرگ بین روسیه تزاری به سرکردگی «تزار الکساندر» و دولت فرانسه به رهبری «ناپلئون بناپارت»، و یک دوره فترت کوتاه بین این دو جنگ، جریان داره.
📔درواقع لئو تولستوی توی این رمان به زندگی چند خانواده اشرافی و تاثیر جنگ روی اونا پرداخته و این جمع خط داستانی کتاب رو پیش میبرن. توانایی تولستوی توی شخصیتپردازیهای درست و حسابشده و حفظ یکپارچگی تمامی اتفاقها و اشخاصی که درگیر هر ماجرا میشن نشون میده چقدر این رمان بی نقص و جذابه.
#جنگ_و_صلح
#لئو_تولستوی
#ادبیات_روسی
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ی_تیکه_کتاب
👑در جنگ ها برنده مهفومی نداره!
📘جنگ و صلح
👤تولستوی
📕آنا کارنینا📕
✍️لئو تولستوی
🌼➼┅═۞═┅┅───┄ 🌼
#رمانعاشقانهکلاسیک
#تاریخادبیاتجهان
⭕️ آنا کارنینا یکی از بهترین آثار نویسنده مشهوری روس، لئو تولستوی است. این کتاب یکی از معروف ترین کتابهای ادبیات اروپا به حساب می آید،کتاب آنا کارنينا داستان مشهورترین قهرمان زن تاریخ ادبیات داستانی دنیا یعنی آنا کارنینا است.
⭕️ محتوای داستان به خیانت، ایمان، خانواده، ازدواج، جامعۀ اشرافی روسیه، آرزو و زندگی روستایی و شهری میپردازد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┄┅━⊹♥️♥️♥️♥️⊹━┅┄┄
✨️همه چیز از ایستگاه راه آهن شروع شد!
#آنا_کارنینا
#تولستوی
#رمان_عاشقانه
⊹♥️♥️♥️♥️⊹
📚معرفی کتاب: مرگ ایوان ایلیچ
✍️نوشته تولستوی
📌مهران مدیری، یکی از چهرههای برجسته و شناختهشده در عرصه هنر و تلویزیون در مصاحبهای تأثیر کتاب مرگ ایوان ایلیچ در مسیر موفقیتش و زندگیش اشاره کرده و این کتاب یکی از پیشنهادهای این هنرمند است.📌
📔خبر مرگ ایوان ایلیچ، قاضی صاحب منصب روسی، آغاز این داستان است؛ اما چالش اصلی از شروع بیماری لاعلاج ایوان آغاز میشود. بیماریای که او را به سمت مرگ سوق میدهد؛ مرگی که حقیقت زندگی است و ...
📒مرگ ایوان ایلیچ، اولین بار در سال ۱۸۸۶ منتشر شد، و یکی از شاهکارهای داستان دیرین تولستوی است. از روی این اثر سه فیلم ساخته شده است.
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#لئو_تولستوی
#ادبیات_روسی
Audio_726589.mp3
4.12M
زندگی حضرت یوسف علیه السلام
قصه گو: سرکار خانم شیرازبختی
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
حکایت دو درخت خرما.mp3
9.47M
📙داستان: حکایت دو درخت خرما
🎙گوینده: غزاله زمانی
#هرشب_یک_قصه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
هرکه نقش خویش بیند در آب.mp3
3.64M
📔داستان:هرکه نقش خویش بیند در آب
📚کتاب: مثل ها و قصه هایشان
🎙گوینده: فرهاد عسگری منش
#هر_شب_یک_قصه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
برترین داستانهای علمی تخیلی کوتاه تاریخ – همراه خلاصه داستان
“The Last Question” – آیزاک آسیموف – 1956
داستان درباره تلاش انسانها برای یافتن پاسخ به بزرگترین سؤال کیهانی است: چگونه میتوان از مرگ جهان جلوگیری کرد؟ در طول تمدنهای مختلف، انسانها از کامپیوترهای پیشرفته میپرسند که آیا راهی برای معکوس کردن انتروپی وجود دارد، اما پاسخی دریافت نمیکنند. با گذشت زمان و تکامل تکنولوژی، هوش مصنوعی به کیهانی عظیم تبدیل میشود و انسانها با آن یکی میشوند. وقتی جهان به پایان خود میرسد، تنها هوش مصنوعی باقی میماند و پس از هزاران سال تأمل، پاسخ را مییابد. در نهایت، با جمله «بگذار نور باشد»، هوش مصنوعی جهانی جدید خلق میکند. این داستان چرخهای فلسفی از نابودی و آفرینش را نشان میدهد.
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
دروغ اول پیروز ماجراست.mp3
2.43M
🔸 معرفی کتاب👇👇👇
📖 کتاب : دروغ اول پیروز ماجراست / اشلی ایلستون
👈🏻موضوع: «دروغ اول پیروز ماجراست» نخستین رمان بزرگسال اشلی الستون است که در سال ۲۰۲۴ منتشر شده است. این کتاب داستان اِوی پورتر را دنبال میکند؛ زنی که در ایجاد هویتهای جدید مهارت دارد و در دنیایی پر از فریب، خیانت و خطر زندگی میکند. روایت کتاب بین زمان حال و گذشته در نوسان است و بهتدریج تاریخچهٔ پیچیدهٔ اِوی و رویدادهایی که منجر به مواجههٔ او با شخصیتی مرموز به نام آقای اسمیت میشود را آشکار میکند. اِوی پورتر زندگیای بهظاهر کامل دارد: دوستپسری جذاب، خانهای زیبا و جمعی از دوستان مرفه. اما واقعیت این است که اِوی پورتر وجود خارجی ندارد. او برای فردی مرموز به نام آقای اسمیت کار میکند که در هر مأموریت، هویت و وظیفهای جدید به او میدهد. در این مأموریت، او باید به زندگی رایان سامنر نفوذ کند و منتظر دستورهای بعدی باشد. با پیشرفت داستان، اِوی در مییابد که این مأموریت پیچیدهتر از آن است که تصور میکرد و باید با چالشهای جدیدی روبهرو شود.
اشلی الستون پیش از ورود به دنیای نویسندگی، سالها بهعنوان عکاس مراسم عروسی فعالیت میکرد. او با همسرش در لوئیزیانا زندگی میکند و سه پسر دارد. الستون تاکنون شش رمان نوجوان نوشته است و «دروغ اول پیروز ماجراست» نخستین اثر بزرگسال اوست.
📕پشت جلد
🎙شهاب دارابیان
📻راضیه جعفری
#کتاب
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۶۵ و ۶۶
داشتم می اومدم بیرون از خونه که مرتضی از در حیاط اومد داخل. دیدم فلفل گرفته.. فلفل و ازش گرفتم و حرکت
کردم سمت خونه.
تو راه زنگ زدم به فاطمه زهرا و گفتم:
_خانم بیرون چیزی نمیخوای؟
گفت:+نه فقط خواهشا برو آرایشگاه موهات و ریشت و کوتاه کن مرتب شو. احتمالا مهمونی میخوایم بدیم.
چشمی گفتم و قطع کردم و بعدش رفتم یه سر آرایشگاهِ همیشگی که میرفتم. مرتب کردیم خودمون و رفتم خونه.
وقتی رسیدم ماشین و گذاشتم پارکینگ و رفتم با آسانسور بالا. فاطمه فهمیده بود اومدم درو باز کرد.
+سلام خانومِ من.
_سلام عشقم. خسته نباشی. رسیدن بخیر.
+ممنونم، زنده باشی..
_مأموریت چطور بود؟
+تلخ و شیرین.بگذریم... بیا اینم فلفل برای طوطی. بریم طوطیتو ببینیم در چه حالیه.
_بریم.
رفتیم طوطی رو که توی هال و پذیرایی بود، دیدیم.
فاطمه گفت:
_عزیزم، طوطیم دیگه زیاد فلفل نمیخوره! به نظرت چرااا؟؟
+خب از بس بهش فلفل دادی، زده شد و بدش اومده حتما.. نگاه کن قیافه طوطیتم شکل فلفل شد. قیافه تو هم داره شکل طوطی میشه هااااا.
_ای ناجنس.. حاال من و اذیت میکنی.. بگو ببینم امروز جایی میری یا خونه ای؟
+آره یه خرده کار دارم .. میرم ولی سریع برمیگردم.. راستی حاج کاظم برات سلام رسوند. برای خواستگاری بهزاد هم اوکی داده.
_ای جانم. سلامت باشه عمو. خداروشکر که اجازه داده.. زینب خانم میگفت بعید میدونم اجازه بده کسی بیاد فعلا خواستگاری مریم اما مثل اینکه حرفات روش اثر داشته.. ولی محسن به هم میاناااا. مگه نه؟
+نمیدونم.
_بی احساس. همش میگه نمیدونم.. پس چی و میدونی..
+فقط این و میدونم که تورو خیییییلیییییییییی دوست دارم.. همین... راستی ناهار آمادس؟
_آره. ولی اول میری دوش میگیری بعدش میای ناهار.. ضمنا، باز وسط ناهار زنگ نزنن از ادارتون و بلند شی بری؟
+نه بابا. به چرت بعد ناهارم میرسیم.
_خواهیم دید.
رفتم دوش گرفتم و اومدم نمازم و خوندم و آماده شدم برای ناهار خوردن..
یه دو سه دیقه از شروع ناهارمون گذشته بود که فاطمه گفت:
_محسن قبل اینکه بیای من رفته بودم تا فروشگاه خرید کنم و یه خرده خرت و پرت بگیرم برای خونه... دم در خونه که رسیدم یه پراید دیدم. رانندش همینجوری زل زده بود به من.. تا بیام داخل خونه همینطور نگاه میکرد.
+چیزی نیست. خب آدما نگاه میکنند همدیگرو. ایشونم میخ نباید میشد و نگاه نباید میکرد به نامحرم که حالا یه غلطی کرده. ناهارت و بخور....
_ تازه بعدشم اومدم خونه یه نفر زنگ زد به تلفن خونه و هرچی گفتم الو بفرمایید، جواب نمیداد. شماره خونه مارو کسی نداره.. فقط مادرت داره و مادر پدرمن.. حتی خواهر برادرای ماهم ندارن..اگه یه غریبه هم اشتباه زده بود باید چیزی میگفت حداقل.
+حتما صداش نمیرسید..
(راستش دوستان من خودم یه کوچولو بابت این نگاه کردن و تلفن به خونه حساس شدم با این وضعیت. چون احتمال دادم باز مثل قضیه بعد سوریه بشه.. ولی باز گفتم ان شاءالله چیزی نیست و خیر هست و نخواستم خانومم نگران بشه.)
بعد فاطمه گفت:
_راستی مامانت دیروز که فهمید مهمونی دیشب کنسل شده پاشد رفت ویلایی که توی شمال دارید.
+مگه مهمونی نمیگیری برای فردا شب.؟
_حقیقتش یه خرده در اینکه بگیرم یا نگیرم گیر کردم.. دیشب خوب بود میگرفتیم که خب زنگ زدم کنسل کردم.
به همشون گفتم اگر خواستیم برای شبهای آینده بگیریم خبرتون میکنم. ضمنا مادرجون که رفته ویلای شمال، از
اونجا صبح زنگ زدو سراغت و میگرفت. یه خرده هم حال ندار بود ظاهرا.
+باشه بهش زنگ میزنم الآن.. حتما فهمیده چندروز دیگه میخوایم بریم شمال پیشش داره ناز میکنه از الآن. تورو ببینه حالش خوب میشه.😁
_محسن طوطیمم بیارم دیگه؟😌
+بیخیال فاطمه زهرا.😐
_عه محسن.
+باشه بیار فدات شم.. من تسلیمم.. آخه اونجا هواش شرجیه خانومَم. طوطی اذیت میشه. برای خودش میگم..خلاصه حیوون زبون بسته رو میاری اونجا چی بشه.. به هر حال از من گفتن بود، بعدا چیزیش شد ناراحت نشو..
_اولا زبون بسته نیست و داره کم کم حرف میزنه..
+آره میدونم.. به جون خودش میدونم.
_محسسسنننننن.. مسخره نکن..😠
+بخدا مسخره نمیکنم.
_میارمش..اتفاقی هم نمی افته.
+باشه چشم، بیار عزیزم.. ولی باید خودت مواظبش باشی.
گوشی و گرفتم و زنگ زدم به مادرم.
دیدم جواب نمیده. یه خرده نگران شدم. گفتم نکنه چیزی شده باشه، چون فاطمه هم گفته بود حال ندار بوده.
یه بیست دقیقه گذشت.....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh