4_5805542714598493587.mp3
28.02M
کتاب صوتی 👇
#باشگاه_پنج_صبحیها
🦋قسمت ششم🕊
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
4_5805642228990741163.mp3
23.46M
کتاب صوتی 👇
#باشگاه_پنج_صبحیها
🦋قسمت هفتم🕊
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
4_5884080160155633333.mp3
6.31M
📖کتاب صوتی🎙
💎#برتری_خفیف💵
#فصل دهم قسمت اول 🤍
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب
4_6005660427923490280.mp3
6.12M
📚#محدوديت_صفر_صوتی
قسمت-۴
✍🏾نويسنده:جو ويتالى و دكتر ايهاليا كالاهولن
گوينده:طيبه
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
4_5807406794829465355.mp3
6.93M
🦋کتاب صوتی🦋
#از_حال_بد_به_حال_خوب
قسمت دهم 🕊
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
#درنگ_نکن_انجامش_بده.m4a
15.11M
📚کتاب صوتی: #صوتی_درنگ_نکن_انجامش_بده
✍🏻اثر: #ریچارد_برانسون
🗣روای:#مهساوهبی
《《پارت اول》》
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
💢پادشاه عاقل
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
39.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_نهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#داستان_کوتاه
❤️🌺چقدر زیباست این متن👌
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ .
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ .
ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...
" ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ ."
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
🌿🌺﷽🌿🌺
#حکایت
🦋در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. هر خبری مادامی که روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود اتفاق !
لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری باشد.
یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
#دوقلوهای_افسانه_ای
#قسمت_بیستوسوم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
داستان مدرسه
دهیم باید یک کتاب راهنما و یک نقشه ی دائم التغییر همراه برداریم ولی تا به حال هر یک از مراحل به طور
داستان تیمور گورکانی
بخش ۳
. فصل بیست و سوم
محروسه ی سمرقند
مدت ده سال آرامش سمرقند را هیچ جنگ و قبل و قالی بر هم بود. در ظرف آن ده سال با اراده ی تیمور کارهای مهمی در سمرقند انجام یافت. تیمور سمرقند را با خشت و آجر و چوب تحویل گرفت و از آن رم آسیا را ساخت و آنچه را که به نظر تیمور در سایر شهرها زیبا آمده بود عیناً در سمرقند هم ایجاد شد او با آوردن اسیران به سمرقند جمعیت آن شهر را افزایش داد و عده ای عالم و فیلسوف را از ممالک شکست خورده به سمرقند کوچانید تیمور هر کشوری را که می گشود به یادگار آن فتح یک عمارت عمومی در سمرقند بنا می کرد. و در نتیجه برای محققان و اهل علم مدارس و کتابخانه هایی فراهم آمد و مراکز منهم صنعتی و تجارتی در سمرقند احداث شد حتی در سمرقند مؤسسه ای برای رام ساختن و تربیت حیوانات عجیب و غریب و پرندگان دایر شد و رصدخانه احداث گردید.
سمرقند خواب و خیال تیمور بود تیمور در هر لشکر کشی بیش از هر چیز به فکر آن بود که موادی برای تزیین سمرقند تهیه کند و هر قدر هم لشکر کشی او را مشغول می داشت آن فکر از سرش بیرون نمیرفت تیمور از هرات کاشیهای براق درخشان از بغداد نقره کاریهای مشبک از ختن سنگ یشم و از تبریز مرمر سفید به سمرقند میآورد و آن شهر را زینت میداد هیچ کس نمیدانست سمرقند به چه صورتی در می آید زیرا جز تیمور هیچ کس در نقشه کشی و طراحی شهر سمرقند جدید دست نداشت. همان طور که یک مرد ،پیر عاشق و شیفته ی یک زن زیبای جوان میگردد، تیمور هم به همان اندازه مجذوب و دلباخته ی سمرقند بود. تیمور هند را از آن رو غارت میکرد که سمرقند را آباد سازد. خلاصه این که نتیجه ی زحمات ده ساله ی تیمور درباره ی سمرقند قابل تذکر و مطالعه است.
در آن موقع بخصوص در یکی از روزهای بهاری سال ۱۳۹۹ میلادی که تیمور در هند بود به وسیله ی قاصدی از گردنه ی خیبر و کابل با سمرقند ارتباط پیدا کرد قاصدها از راههای مرتفع جنوب و شهر سبز سوار شده از دشتی میگذشتند که میان درختان سرسبز و شاداب آن چادرها و کلبه های بسیاری دیده می شد. مردمی که در این چادرها و کلیه ها میزیستند عبارت بودند از اسیران و ماجراجویان و عقب ماندگان و انگلها که رو به مدینه فاضله (اوتوپیا) یعنی سمرقند میرفتند اینان به زبانهای گوناگون سخن میگفتند و عقاید و افکار مذهبی مختلف داشتند مسیحی - یهودی - نسطوری، عرب ،مالکی سنی و علوی میان آنان یافت میشد بعضیشان خیره به آینده ی خود مینگریستند و بعض دیگر از نظر هیجان فکری درونی مخمور به نظر می آمدند در این صحرا کاروانهای بازرگانی
و قطارهای شتر و گله و رمه ی اسبان کم نبودند و مأمورین مراقب سر خرمن ها کشیک میدادند در یک طرف راه نزدیک چاهی یک بنای کوچک سنگی بود که نه رنگ و نه گنبد داشت. این معبد مسیحیان نسطوری بود در پشت این کلیه ها منزلگاه اشراف دیده می شد و سفیدی کاخ ابیض در میان درختهای نارون جلوه گری خاصی داشت در یک میلی شهر قاصدها از محله های تابع سمرقند میگذشتند و از همانجا میتوانستند این عبارات سر در کاشی کاری مدرسه ی شهر را بخوانند که چنین مرقوم رفته بود
الله اكبر - لا اله الا الله - خدا بزرگ است خدایی جز خدای یکتا نیست، راهی که به سمت شهر می رفت از خیابانی میگذشت که دو طرف آن درختان چنار صف کشیده بودند. در سمت چپ جویبارها و پلها قرار داشتند و باغ مارپیچ مانند با گلهای فراوان در خارج کاخی که آن را دلگشا می گفتند. در این باغ سنگ تراشان هنوز هم سنگ می تراشیدند و در طرف دیگر میان درختان توت و انجیر و شکوفه درختان میوه دیواری است که پنجاه قدم ارتفاع دارد این دیوار قسمتی از میدان است و هر طرف میدان دروازه ای به شکل طاق رومی بر روی شیرهای سنگی استوار میباشد در داخل باغ باغبانهای ایرانی با کلنگ و بیل و بیلچه مشغول گل کاری میباشند و غلامان خرده سنگ و آهک ریزه را جمع می کنند. در وسط کاخ یک ستون بلند قرمز ایستاده است پشت ستون مرمر دیوارهای مرکزی کاخ به نظر می رسد عمارت این باغ سه طبقه است و معماران ماهر برای طراحی و نقشه کشی مشغول مسابقه اند .
نقاشان زبردست در سالنهای ورودی مشغول کار هستند هر قسمتی از دیوار به دست استاد صنعتگری سپرده شده است و یک مرد چینی ریش بلند با قلم مو مشغول رنگ آمیزی میباشد و پهلو به پهلوی مرد چینی یک نقاش درباری شیرازی به طور شگفت آوری با رنگهای گوناگون به نقاشی خود ادامه می دهد عقب سر آنها مردی هندو سرگرم کار است. این هند و در نقاشی چندان مهارت ندارد ولی در آمیختن آب طلا و آب نقره با سمنت و آهک تخصص دارد. سقف عمارت پر از گلهای قشنگ است اما این گلها همه از موزاییک میباشند. دیوارها بهتر از چینی می درخشد این ساختمان را تازه تمیز کرده اند. در شمال سمرقند هم باغی شبیه به این باغ وجود دارد که پیش از عزیمت تیمور به هند ساختمان آن تکمیل گشته است تاریخ نویسان داستان بنای آن باغ را چنین می نویسند