48.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال
#آرایشگاه_زیبا
#قسمت_چهارم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
39.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_ایرانی
#افسانه_سلطان_وشبان
#قسمت_چهارم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
29.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_ایرانی
#پاییزصحرا
#قسمت_چهارم
#قسمت_اخر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_ترکیه_ای
#کلید_اسرار
#قسمت_چهارم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📜#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#طلاق
#قسمت_چهارم
تقریبا یکماه میشد که از ازدواجم میگذشت و زندگی آرومی داشتم
نیش و کنایه های مرضیه رو به جون میخردم ولی حاضر بودم اینکه کسی کاری به کارم نداره رو ازم نگیرند،ابراهیم شبا یه گوشه میخوابید و صبح الطلوع میگرفت سر کارش یه شبایی هم دور از چشم مرضیه میگرفت پیش منیژه البته نیمه های شب میرفت که مادرش فکر کنه شب رو توی اتاق من خوابیده ،تقریبا همه چی خوب بود تا اینکه یه روز در خونمون رو زدن و صدای جواهر رو میشنیدم که داره میاد تو خونه
قلبم تند تند میزد جواهر اینجا چیمیخواست!؟از سر محبت و دلتنگی که با من کاری نداشت حتما دوباره برامخواب دیده بود ،کلی خودمو آروم کردم و با استرس رفتم بهش سلام کردم ونیش کنایه هاش شروع شد ،
دختر اینهمه سال بزرگ کردم که سراغی ازمنگیره؟ندونه دارمچکار میکنم؟چی میخورم ؟چی میپوشم ؟خواهراش چیکار میکنن؟
منظورشو نرم نرمک گرفتم ،سطح مالی ابراهیم تقریبا خوب بود پولدار به حساب میومد نسبت به ما
جواهر زیرچشمی متوجهم کرد که زن یه ادم شدی که پول داری و باید به من و بچه ها هم برسی و پول بدی همین که مادرشوهرم رفت بیرون نیشگون محکمی از بازوم گرفت و گفت اینهمه بزرگت نکردم که چیزی بهم نرسونی برو یه لباس و یه مقدار خوراکی بیار ببرم برا خواهرات دختره ی چش سفید یادت رفته کجا بودی!؟با من من گفتم ولی من که از خودم پولی ندارم سرم غرید و گفت فیروزه به خدای احد و واحد امروز دست خالی برم بیرون مادرشوهرت رو پر میکنم برا اینه که بهشون نگفتم تو چقدر نحسی..وقتی اسم نحس بودنم رو آورد دست و دلم لرزید ،دوباره شروع بدبختی هام بود
فورا بلند شدم ورفتم توی اتاقم و تنها لباسی که قرار بود به عنوان نو عروس بپوشم ولی هرگز نپوشدم رو گذاشتم تو پاکت سیاه و از ته چمدونم یه مقدار میوه هایی که منیژه به دور از چشم مرضیه بهم داده بود و یه مقدار پولی که ابراهیم گذاشته بود توی طاقچه رو برداشتم و پشت سرم قایم کردم و به بهانه ی بدرقه ی جواهر تا دم در رفتم دنبالش و فورا انداختم تو بغل جواهر گفتم بردار این تنها چیزی بودکه داشتم توروخدا برو تا مادرشوهرم ندیده ....
جواهر زیر چشمی برام نازک کرد و گفت چه مادرشوهرم مادرشوهرمی میکنه بدبخت زن عموی خودمه ...
گفتم هرچی تو بگی جواهر فقط برو
دوست نداشتم دوباره آرامشم بهم بخوره هرچی بود توی خونه ی ابراهیم آروم بودم
داشتم با خودم فکر میکردم مهم نیست که ابراهیم قیافه نداره مهم اینه که حداقل از لحاظ مالی در آسایشم شاید اگه یه بچه بیارم واقعا زندگیم عوض شه ،،ولی ابراهیم از من بچه نمیخواد اصلا منو نمیخاد , نیم نگاهی هم به من نداره وقتی منیژه به این زیبایی رو داره ...
اون فقط با من ازدواج کرده که به مادرش ثابت کنه مشکل از خودشه نه منیژه و منیژه رو طلاق نده ...با خودم گفتم چقدر بدبخت شدی فیروزه ...
یهو با صدای کوبیده شدن در از جا پریدم و به خودم اومدم . ابراهیم بود که پشت در بود ....با سر ورویی بهم ریخته و داغون وارد شد
من که از ابراهیم هنوز شرم داشتم چیزی نگفتم ولی منیژه مثل پروانه اومد به استقبالش و خواست سر و صورت خونیش رو تمیز کنه و بره تو اتاقش ولی از چشم مرضیه دور نموند و مثل همیشه با نیش و کنایه گفت دلجویی و آرامش از همسر سهم عروس جدیده برو تو اتاقت منیژه قبلا هم بهت اخطار دادم من از اینا بچه
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
36.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_ایرانی
#آئینه
#قسمت_چهارم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
174_62612644722254.mp3
12.1M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴 ماجرای رفتن حسن به جبهه و پیشنهاد راه اندازی توپخانه💣
🔵 رفت پیش فرمانده شون آقای حسن باقری و بهش یک طرح داد تا بتونن کلی تجهیزات و توپ برای مبارزه ذخیره کنن که فرمانده شون....
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#قسمت_چهارم
#آغاز_نصرالله
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
237_64154188600754.mp3
9.59M
┈┅❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴 ماجرای شنیدنی ازخرید لباس طلبگی برای سید حسن👳🏻♀️
🔵سید محمد باقر صدر به سید عباس موسوی گفت :
" آقا سید من این طلبه ی جوون رو به شما میسپرم و با این پول💰 براش لباس طلبگی بخر..."
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#قسمت_چهارم
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
161_64285318719830.mp3
8M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹ماجرای جذاب و شنیدنی هجرت پیامبر خدا از مکه🕋 به مدینه
🔸توی اون شب🌚، هیچ کسی حاضر نبود جای پیامبر خدا بخوابه، چون امکان داشت کشته بشه
به جز امام علی(ع)
#قسمت_چهارم
#حضرت_فاطمه_زهرا
🔹قصه قهرمان ها🔸
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
161_64285318719830.mp3
8M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹ماجرای جذاب و شنیدنی هجرت پیامبر خدا از مکه🕋 به مدینه
🔸توی اون شب🌚، هیچ کسی حاضر نبود جای پیامبر خدا بخوابه، چون امکان داشت کشته بشه
به جز امام علی(ع)
#قسمت_چهارم
#حضرت_فاطمه_زهرا
🔹قصه قهرمان ها🔸
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
234_66022042005394.mp3
12.39M
✨┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈✨
🟠 پیروزی انقلاب و ثبت نام قاسم در سپاه
🔴 قاسم همه مردم روستا را جمع کرد و گفت:
ماباید ،از این انقلاب دفاع کنیم تا پای جان🪖
که اگر این انقلاب شکست بخوره شاه برمیگرده...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_چهارم
┅═┄⊰༻💠༺⊱┄═┅
🔹قصه قهرمان ها🔸
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
237_66015041288756.mp3
12.39M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟠ماجرای جذاب و شنیدنی پیروزی انقلاب و ثبت نام قاسم در سپاه
🔴 قاسم سلیمانی همه مردم روستا را داخل مدرسه🏫 جمع کرد و گفت: ما باید از این انقلاب دفاع کنیم تا پای جانمون، که اگر این انقلاب شکست بخوره شاه برمیگرده...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_چهارم
🔹قصه قهرمان ها🔸
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh