#داستان
پاییز سبز (۱)
فاطمه ضیائی پور
ملیکا کتاب زیستش را روی تختش می اندازد. به من که باغچه پایین مجتمع را از پشت پنجره نگاه می کنم، نزدیک می شود. دست روی شانه هایم می گذارد، نگاهش نمی کنم. می گوید: «مامان به خدا داره می ره ها! کل وسایلش رو چپونده تو چمدون بزرگه».
خودم را در شیشه های پنجره می بینم. حتی پلک هم نمی زنم. مژه های پر و مشکی ام، من را یاد عکس پرسنلی سوم راهنمایی ام می اندازد که توی عکس، گردی چشم های مشکی با مژه های پرپشتم، بیشتر از هر چیزی به چشم می آمد. این چشم ها دوباره برق آن روزها را دارد. صدای کشیده شدن چرخ های چمدان را می شنوم. رو برنمی گردانم. ملیکا دست های مصطفی را می گیرد و داد می زند: «کجا میری دیوونه؟ تو رو به ارواح خاک بابا نکن!»
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
پاییز سبز.pdf
1.44M
#داستان
نویسنده: #فاطمه_ضیائی_پور
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#یار_مهربان
معرفی کتاب «ببر سفید» نوشته آراویند آدیگا
فرزانه مصیبی
کتاب «ببر سفید» نوشته ی «آراویند آدیگا»، با ترجمه ی «مژده دقیقی»، برای نخستین بار در سال ۲۰۰۸ منتشر شد. این کتاب با نگاهی طنز مسائل جامعه ی هند را در مواجهه با جهانی شدن مطرح می کند. داستان درباره ی بی عدالتی و قدرت در جامعه ی سرشار از تناقض امروز هند است و طرز شکل گیری جامعه ی هند را در قالب یک اقتصاد جهانی مدرن شرح می دهد.
آراویند آدیگا نویسنده و روزنامه نگار معاصر هندی، استرالیایی است. این نویسنده در هند به دنیا آمد. والدین او پزشک بودند. آراویند آدیگا در ابتدا شغل روزنامه نگاری را برای خود انتخاب کرد و در حوزه ی اقتصاد، سرمایه گذاری و بورس به روزنامه نگاری مشغول بود. ببر سفید در این داستان، مرد هندی و روستایی تنگدستی به اسم بالرام هالوای است. جاه طلبی و بلندپروازی این شخصیت، او را به قله ی تجارت هند می رساند. با انتشار خبر سفر قریب الوقوع نخست وزیر چین به شهر بنگلور، بالرام برای او نامه ای می نویسد و در آن، چگونگی تغییر شرایط و تجربه اش در تبدیل از یک راننده و خدمتکار به یک خانواده ی ثروتمند هندی را شرح می دهد. بالرام معتقد است که زندگی او، مثالی بسیار خوب برای فهم تناقض ها و پیچیدگی های جامعه ی هند است. رمان ببر سفید، بسیار بلندپروازانه، دارای دیدی وسیع، داستانی بسیار بدیع و شخصیتی منحصربه فرد است. این رمان در عرصه ی بین المللی به موفقیت های بسیاری دست یافته و به عنوان اولین اثر نویسنده، بسیار درخشان و تأثیرگذار است.
جایزه ی بوکر یکی از جوایز معتبر در حوزه ی ادبیات است که سالیانه به حداکثر دو رمان برتر انگلیسی زبان اهدا می شود. کتاب ببر سفید در سال ۲۰۰۸ برنده ی جایزه ی من بوکر شد.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#زیرگذرتاریخ
مرگ سنگتراش
مظفرالدین شاه به یکی از سنگ تراشان برجسته به نام استاد حسین حجار معروف به حجار باشی در شهر یزد، دستور ساخت سنگ قبری برای ناصرالدین شاه را داد. استاد حسین حجارباشی چهار سال زمان برای ساخت سنگ قبر ناصرالدین شاه صرف كرد. وی از یک تكه سنگ مرمر سبز با حجاری خارق العاده اش، تمثالی از شاه را حک کرد و نهایت ظرافت و زیبایی را در آن سنگ قبر به كار برد و دورتادور آن نیز، شعری ۱۲ بیتی در سوگ او حک كرد. این حجاری از شاهكارهای دوران قجر محسوب می شود كه تا به امروز كسی نظیرش را ندیده است! سنگ قبر ناصرالدین شاه با مرارت و زحمت فراوان توسط مردم از یزد به تهران منتقل شد.
بعد از اتمام ساخت سنگ قبر ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه به استاد حسین، صدتومان دستمزد داد! این رقم ناچیز برای آن كار سخت و دشوار بسیار کم محسوب می شد و برای این سنگ تراش چنان توهین آمیز بود كه وی از شدت رنج و اندوه بیمار شد و درگذشت.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#یادداشت
پای درس بیبی جان
مریم جهانگیری زرگانی
حوصله ام سر رفته، پای تلویزیون نشسته ام و کانال ها را بالا و پایین می کنم. هر شبکه ای را که می گیرم تبلیغی پخش می کند: «خرید اقساطی دارم، می شناسی جایی رو شما؟ فقط سرا... سرا از ما بازنشسته ها چک نمی خواد، ضامن با فیش نمی خواد... بابا بریم شهر فرش؟ شهر لوازم خانگی؟ بریم که چی بشه؟ که خریدم کنیم؟ دیجی شهر با شرایط اقساط ۶۰ ماهه... امروز فرش بخر، سه سال دیگه تسویه کن... می دونی تا پونصد میلیون تومن می تونیم خرید کنیم؟ این جوری باشه که یخچالمونم خیلی کهنه شده...» نگاهم به تلویزیون است و حواسم رفته پیش بی بی جان، مادربزرگ مادری ام. بی بی توی یک خانه کاه گلی قدیمی و پر از دارودرخت زندگی می کرد. خودش ترشی، مربا، سرکه، پنیر و ماست درست می کرد. نان مصرفی خانه را هم خودش می پخت. چیزی که از بی بی خیلی توی ذهنم مانده، خاطره بعدازظهرهای تابستان است. بی بی توی تارمه می نشست و تکیه می زد به پشتی. زیر لب برای خودش دوبیتی های غمگین می خواند و چیزهای پاره را وصله پینه می کرد. از جوراب های سوراخ شده تا پیراهن شلوارهای وصله پینه و دمپایی های پاره پوره و حتی بادبزن های حصیری خانه که عمرشان اندازه عمر دایی ها و خاله هایم بود. بی بی عادت داشت از هرچیزی تا جایی که توان دارد استفاده کند. کم پیش می آمد چیزی را دور بریزد، حتی از خرده غذاهای توی سفره هم نمی گذشت. جمع شان می کرد و می ریخت گوشه باغچه که خوراک پرنده ها شود. بی بی از جوانی پا به پای پدربزرگم کار کرده بود، توی باغ های میوه و مزرعه های کشاورزی عرق ریخته بود و نانش را از زمین خدا درآورده بود. بی بی درآمد زیادی نداشت، اما هیچ وقت هم بی پول نبود! برعکس حال و روز امروز ما که هرچقدر هم پول درمی آوریم باز هشت مان گرو نُه مان است. یکی را می شناسم که کارگر ساده است با ماهی ده میلیون تومان حقوق. زندگی اش با قسط و وام و... به سختی می گذرد. یک نفر دیگر را هم می شناسم که پست مهم استانی دارد با حقوق خدا تومان و شاید باورتان نشود، خودش می گوید آن قدر قسط هایم زیاد است که مجبورم شیفت های طولانی سرکار بایستم فقط برای این که یک وقت به خاطر بدهی هایم زندان نیفتم! نظر من را بخواهید، هیچ کدام از این ها عجیب نیست. عجیب کار ماهاست که افتاده ایم در دور باطل خرید کردن و نمایش دادن. می نشینیم پای تلویزیون یا گوشی، میان برنامه های تلویزیونی و کلیپ های سرگرمی و سریال های پرزرق و برق نمایش خانگی، کلی تبلیغات تماشا می کنیم که به ما حس کم بودن و کم داشتن می دهند و تشویق مان می کنند به خرید کردن: «این ظرف ها رو دور بریز چون از مد افتاده... این لباس ها رو دیگه نپوش چون دمُده شده... هنوزم
کابینتای آشپزخونه ات فلزیه؟! هنوزم کیف فلان مدل دستت می گیری؟! هنوزم کفش بهمان مدل می پوشی؟!» کار به جایی رسیده که حتی پزشکان هم برای عمل های زیبایی و تزریق ژل به گونه و لب و این ور و آن ور آدم، شرایط پرداخت ِاقساطی گذاشته اند! و من حس می کنم گم شده ایم در شلوغیِ
این را بخور، این را بخر، این را بپوش، این را ببین! کاش به خودمان بیاییم. کاش دست برداریم از این همه به تماشای دنیا نشستن. کاش تلویزیون را خاموش کنیم، گوشی را کنار بگذاریم، یک فنجان چای ایرانی با چند پر بهارنارنج برای خودمان بریزیم، تکه ای سوهان کنارش بگذاریم و ذهنمان را بفرستیم به گذشته ها، کنار بی بی های مهربانمان که زندگی شان بر پایه های قناعت استوار بود. انگار فرشته ها هرروز صبح کنار گوش شان این کلام پیامبر عزیزمان را زمزمه می کردند: «قناعت سلطنتى است كه از بين نمى رود و مركَب رضايت خداوند است كه صاحبش را به خانه خدا سوق مى دهد.»
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو
با سرعت در حال حركت بودیم، یكباره
سرعتش رو كم کرد، برگشتم عقب گفتم:
"چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!"
همین طور كه آرام راه می رفت به جلو
اشاره كرد: یه خرده یواش بریم تا از این
آقا جلو نزنیم كمی جلوتر از ما، یك نفر
در حال حركت بود كه به خاطر معلولیت
پایش را روی زمین می كشید و آرام راه
می رفت، ابراهیم گفت: اگر ما تند از كنار
او رد بشیم، دلش میسوزه كه نمیتونه
مثل ما راه بره، یه كم آهسته بریم كه
ناراحت نشه.
📚 کتاب "سلام بر ابراهیم"
#شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها
#الگوی_اخلاق
#روایت_فتح
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#داستان_هفته
آپارتماننشینها
مریم ابراهیمی شهرآباد
آپارتمان نشینها حکایت آدمهایی است که به اسم مِهر و امید، در حاشیهی شهر جمعشان کردهاند تا دور هم باشند، چون ژنشان خاص است، برای زندگی در مجتمعهای آپارتمانی با واحدهایی بیشمار که روی سر هم سوار شدهاند. آنهایی که داشتن یک خانهی ویلایی نقلی در مرکز یا حتی جنوب شهر برایشان، یک رویای شیرین و البته دستنیافتنیست...
هرهفته، پنجشنبهها با ما باشید و از خواندن ماجراهای آپارتماننشینها لذت ببرید.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
آپارتماننشینها(1).pdf
1.61M
#داستان_هفته
نویسنده: #مریم_ابراهیمی_شهرآباد
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#بر_سر_دوراهی
آن سوی دیوارهای زندان
ماه منیر داستانپور
در را محکم به هم می کوبد و خودش را در حصار این دیوارها زندانی می کند. مثل حمید که در چهاردیواری زندان اسیر شده! دلم برای هر دو تایشان می سوزد و از اینکه نمی توانم به هیچ کدامشان کمک کنم ، عذاب می کشم. طلبکار دستش را از روی زنگ برنمی دارد. حق هم دارد ، مرد بینوا پولش را می خواهد. سمانه پناه آورده به من و پشت دامنم مخفی شده، با صدای لرزان مادربزرگ، مادربزرگ می گوید و من نمی دانم به نوه ی معصومم برسم یا عروس بیچاره ام که بار تمام مشکلات به دوشش افتاده آرام کنم؟ سارا اما یکباره انگار جان از دست و پایش می رود و میان گریه هایش بر زمین می افتد. چرا کسی نمی فهمد این زن صرع دارد و نباید انقدر به اعصابش فشار بیاورد؟ نمی دانم چطور خودم را می رسانم کنارش و بدون اینکه فکر کنم چه بلایی سر دستم می آید ، آن را بین دندان هایش می گذارم و درد تا مغز استخوانم پیش می رود . فقط خوشحالم که مانع قفل شدن دندان ها و خفگی اش شدم . سمانه از ترس یک گوشه کز کرده و آرام می گرید؛ طفلک پنج ساله چقدر زود دارد با مصیبت های این دنیای پر آشوب آشنا می شود...
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
آنسوی دیوارهای زندان.pdf
1.4M
#بر_سر_دوراهی
نویسنده: #ماه_منیر_داستانپور
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📚📓سخنان بزرگان و افراد مشهور در مورد کتاب و مطالعه که یک دنیا فایده دارد📚📓
📚کارلایل:
دانشگاه واقعی، جایی است که مجموعه ای از کتاب در آن جمع آوری شده باشد.📚
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh