eitaa logo
داستان مدرسه
668 دنبال‌کننده
648 عکس
389 ویدیو
167 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥ 💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۴۷ و ۴۸ خوبه شما هم بدونید ، که من از بچگیم به طرز وحشتناکی گلوی دیگران و چنگ میزدم میگرفتم.. چون در هیچ صورت گلوی کسی و نمی گیرم مگر اینکه اون لحظه خون به مغزم نرسه و فوق العاده عصبی باشم. اینجا هم در قبال تروریست آمریکایی اون حالت و داشتم.. برای من کشتن اون مهم نبود. برای من گرفتن قطعه مهم بود. هرچند قصدم این بود در انتها یه بلایی سرش بیارم که یک جا نشین بشه. اما خب این کارا برای مرحله ی آخر بود.. چون این حروم زاده خیلی از بچه های مارو شهید و مجروح کرده بود با تیمش.. دلم میخواست میکشتمش. ولی بهش نیاز داشتم. داشت همینجوری نفس نفس میزد.. دیدم بیحال داره میشه، پلاستیک و از سرش برداشتم و گردنش و آزاد کردم. وقتی آزاد شد هی نفس نفس میزدو سرفه میکرد. کشوندمش آوردم لبه ی تخت نشوندمش.. نشستم روبروش و با یه دست یقش و گرفتم و با یه دست اسلحه رو بردم صمت پیشونیش... بهش گفتم: +خوب گوشات و وا کن. خوب توی چشمام نگاه کن. خیال میکنی نمیتونم بکشمت؟؟ آره؟ واقعا این طور خیال میکنی که نمیکشم تو رو؟؟ باشه، عیبی نداره.. حالا میبینی که چنان میکشمت که صدای سگ بدی آخرش I can not do anything _من هیچ کاری نمیتونم بکنم برای تو. The delivery of that piece is not so easy and has its own stages _تحویل اون پی این دی به این سادگی ها نیست و پروسه خاص خودش و داره... با این حرفاش اعصابم دیگه داشت بیشتر میریخت به هم و دیدم توی جیبش خودکار هست. خون جلوی چشمام و گرفته بود. هم استرس عملیات داشتم که معلوم نبود تا چند ثانیه دیگه چی قراره بشه توی این هتل، و هم استرس تحویل ندادن اون پی ان دی و آبروی جمهوری اسلامی.. اعصابم ریخت به هم.. خودکار و از جیب پیرهنش گرفتم و سرش و فشار دادم نوکش اومد بیرون. چشمتون روز بد نبینه. دستم و بالاتر از سرم آوردم و لبم و از روی غضب فشار دادم و خودکار و چنان فرو کردم توی رون (گوشت)پای چپ این آمریکایی که من گفتم این پا دیگه براش پا نمیشه.. چنان دادی زد که هنوز صداش توی گوشمه. از درد مثل مار گزیده، این آمریکایی تروریست به خودش میپیچید. بهش گفتم: +بهتره نا امیدم نکنی. چون من نا امید بشم از زنده موندن نا امید میشی. تقاص کشتن دوست من توی اون هتل و دوستان امنیتی من که قبلا مجروحشون کردید تو و توله سگای مزدورت، یا اون قطعه هست که من باید ببرم ایران،چون پولش و دادیم، یا جون کثیف خودت. شک نکن گزینه سومی هم نداری. فقط و فقط همین دوتا گزینه. وقتی دید جدی هستم با سر اشاره زد باشه.. چون نای حرف زدن نداشت.. بلند شدم از روبروش و زنگ زدم به عاصف. چندتا بوق خورد و جواب داد: +عاصف کجایی؟ _دارم به دستور شما میرم سمت هتل قبلی. +من الان پیش تامی برایان هستم. پی ان دی رو میفرستن همون هتلی که خسرو کشته شد. طبقه هشت نرو. بعید میدونم هنوز توی اتاق خسرو رفته باشن کارکنای هتل. پس احتمالا ورود و خروج به هتل مانعی نداره و پلیس بازی شروع نشده هنوز. میگم قطعه رو بفرستن طبقه سوم. وقتی فرستادن پی ان دی رو، فقط خوب چک کن که خودش باشه و اصلی باشه. دقت کن قلابی نباشه. _چشم حاج عاکف. +عاصف یه چیزی رو بهت میگم خوب دقت کن. اونجا به شیوه ۰۰۸۰۵(دوصفر هشتصدوپنج) عمل میکنی. ✍نکته: این شیوه یعنی حذف فیزیکی تروریست آمریکایی که قطعا به دنبال شهید کردن عاصف بود بعد از تحویل دادن قطعه.. البته این حذف حریف باید به شیوه موقتی صورت میگرفت و اگر جدی بود باید عاصف هم جدی اون و میکشت و نیازی به حذف موقت نبود.. یعنی برای حذف موقت باید عاصف یا بیهوشش میکرد یا ضربه به جای حساس و کاری بدن دشمن میزد تا اون موقتا هم شده یکی دو ساعت زمین گیر بشه تا به عاصف دسترسی نداشته باشن. گفت: _چشم. حله رفتم سمت تامی برایان... داشت خودکارو که دو سه سانتی تقریبا رفته بود داخل گوشت رونِ پای چپش در میاورد. چون بدنه خودکار فلزی بود ،و از اون خودکارای گرون قیمت بود... فریاد زدم سرش و گفتم: _دست نزن بهش. بزار همون داخل باشه. رفتم یه صندلی گرفتم نشستم روبروش و بهش گفتم: +زنگ میزنی به تروریستای تحت امرت ، که پی ان دی رو بفرستن به همون هتل. خودشونم بالا نمیرن. پی ان دی رو میزارن توی چمدون و با آسانسور میفرستن بالا که بره طبقه سوم. به همین سادگی. گفت: _Let's get this car out of my feet. I have pain. I can not speak right بذار این خودکار رو از پام دربیارم. درد دارم. نمیتونم حرف بزنم.. گفتم:+ببین..... ✍ادامه دارد.... جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥ 💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۴۹ و ۵۰ +ببین تروریستِ آمریکایی_اسراییلیِ لجن، شاید درد داشته باشی و نتونی درست وراجی کنی و حرف بزنی، اما قطعا درست عمل میکنی.. چون خودت میدونی اگر اون طوری که من میگم کارا پیش نره، چه عواقب سختی در انتظارته..حالا هم زنگ بزن. لفتش نده لعنتی. OK_ رفتم موبایلش و از روی میز برداشتم و دادم بهش. زنگ زد و گفت... پی ان دی باید بره هتلی که صبح توش قرار داشتم. بفرستید طبقه سوم و با آسانسور بره بالا و خودتون نرید. منم زنگ زدم به عاصف و گفتم: +منتظر باش. بازم یادآوری میکنم به شیوه ۰۰۸۰۵( دوصفر هشتصد و پنج) عمل کن.. نزدیکتن. ان شاءالله بعد این مرحله همدیگرو به زودی میبینیم. ✍مخاطبان عزیز، بگذارید از اینجا به بعدش و خود عاصف که بعد از عملیات گزارشش و نوشت و من بعدا خوندم؛ براتون تعریف کنه. ■●عاصف توی گزارشش نوشته بود: نیم ساعت بعد از آخرین تماس عاکف با من، یه جوون حدود 51 ساله وارد هتل شد. من داشتم از پنجره اتاقی که در طبقه چهارم که مشرف به خیابون و ورودی هتل بود میدیدم و حدس زدم این آدم خودشه. چون از چمدون جعبه ای شکلی که کوچیک بود و دستش بود فهمیدم یحتمل خودشه.. فوری رفتم بیرون و یه طبقه اومدم پایین تر، یعنی طبقه سوم. نزدیک درب آسانسور مسلح منتظر موندم و منتظر درگیری بودم. چون شک نداشتم اومدن من و به بهونه تحویل قطعه ی پی ان دی به قتل برسونن و منم برم پیش دوستان و همکاران شهیدم. شک نداشتم خودش میاد بالا و جعبه پی ان دی رو تنها با آسانسور نمیفرسته. چون میدونستم اونا یا من و میکشن و یا اینکه گروگان میگیرن، و حتما خودشونم بو برده بودن که تامی برایان گیر افتاده. پس از این طریق میخواستند گِرو کِشی کنند... رفتم گوشه دیوار سنگر گرفتم. در آسانسور باز شد یکی با اسلحه اومد بیرون و جعبه دستش بود. از پشت دیوار اومدم بیرون.. وقتی این صحنه رو دیدم ، که اسلحه دستشه گردنش و از پشت گرفتم و سرش و کوبوندم به دیوار راهرو. اونم برگشت یه دونه محکم با لگد زد به شکمم. معلوم بود آدم تنومند و ورزشکاری هست. من که شکمم و از درد گرفته بودم، یه دونه محکم با مشت زد توی دماغم که بینی من خون ریزی کرد.. تموم دهنم و صورتم خونی شده بود.. بدجور درد داشتم. تموم قدرتم و توی پاهام جمع کردم و با پوتین مشکیم یکی زدم به ساق پاش.. نوک پوتینم فلزی بود و معمولا توی ماموریت ها و عملیات ها میپوشیدم.. چون میزدم به ساق پا، معمولا اون استخون پارو میشکستم... یه دونه هم با مشت زدم توی قفسه سینش و پرت شد خورد به درب آسانسور. نزدیکش شدم.. همونطور که افتاده بود میخواست بلند شه، بازم نامردی نکردم و یه لگد دیگه زدم پرتش کردم اونطرف تر. درست افتاد کنار اسلحش که نزدیک درب آسانسور درگیر شدیم و ازدستش افتاده بود. بی حال و سینه خیز داشت میرفت اسلحش و بگیره و دیگه رسیده بود به سلاحش که لگد کردم روی دستش و نالش رفت آسمون. فوری بخاطر اینکه کسی از اتاقش نیاد بیرون، زدم گردنش و شکستم و یه دونه هم زدم به پشتش و یکی هم به گیجگاش و خلاصه بیهوشش کردم. سر طرف مقابل آسیب جدی دید.. ✍نکته: ((این کار عاصف عبدالزهراء رو شما نکنید. چون اصول داره این کار و میزنید یکی و میکشید شر میشه.)) ■●عاصف در آخر نوشت: بلافاصله چمدون و گرفتم و اومدم از راه پله ها پایین و روی پله های طبقه دوم نشستم. خب اینم از گزارش عاصف بود ، که بقیش و مجاز نیستم بنویسم به دلیل فوق سری بودن...اما از این جا به بعدش و خودم (عاکف سلیمانی) تعریف میکنم و عاصف نقل کننده نیست.. وقتی به تامی برایان گفتم ، زنگ بزن بگو قطعه رو بفرستند و اونم زنگ زد به آدماش و گفت بفرستن فلان هتل، منم به عاصف خبرش و دادم. وقتی مطمئن شدم قطعه رو میفرستن اون هتل..... ✍ادامه دارد.... جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥ 💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۵۱ و ۵۲ وقتی مطمئن شدم قطعه رو میفرستن اون هتل و اطمینان های صد در صدی ایجاد شد، تامی برایان و تن تخت بستمش و دهنش و چسب زدم و دو سه تا بهش چگ زدم و یه ضربه هم زدم به قفسه سینش و پای سمت راست و دست چپش و شکستم، و براش یادگاری گذاشتم و زدم بیرون.... چون اون همکارمون از قفسه سینه مجروح شده بود یکی دوسال قبل توسط همین آشغالای آمریکایی.. از هتل اومدم بیرون... چون شک نداشتم وقتی تامی برایان زنگ زد گفت قطعه رو بفرستید، سرویس جاسوسی آمریکا فهمیده بود که تامی برایان توسط ماموران اطلاعاتی-امنیتی یکی از نهادهای ایران، لو رفته و توی چنگشونه. مطمئنا برای نجات تامی برایان میریختن توی هتل و به طور نامحسوسی من و ترور میکردن و اون و نجات میدادن. منم پیش دستی کردم و اون و زدم و بستم و بعدشم از هتل زدم بیرون پس از این تماس ها. اومدم بیرون از هتل و سوار یه تاکسی شدم و رفتم.. رفتم یه جایی یه نوشیدنی خوردم و تمرکز کردم و آروم شدم. تا مرحله بعدی رو به درستی انجام بدم. خلاصه عاصف زنگ زد بهم.. تماس که گرفت دیدم نفس نفس میزنه.. گفت: _سلام.. حاج عاکف، قطعه رو گرفتم. دستور بعدی چیه؟ +سلام. تست کردی؟ _بله سالمه. با لب تاپم تستش کردم و کد و بهش دادم. با اون رمزی که بهش دادم سالمه الحمدلله. همون دستگاه ضد سیگنالای مزاحم هست و اصلِ جنسه.. +باشه، خسته نباشید.. پای پرواز توی فرودگاه میبینمت. فقط فعلا برو سمت سفارت ایران مستقر شو. به واسطمون هم بگو سریع تا یکی دوساعت دیگه وضعیت خروج ما‌ رو اعلام کنه. چون باید خیلی سریع ما قطعه رو برسونیم ایران.. منم وضعیت امنیتی خوبی ندارم.. _چشم +عاصف سالمی؟ _یه کمی... +پس فوری برو خودت و درست کن.. با احمدی ارتباط بگیر.. با ماشین بیاد دنبالت.. فقط فعلا خیلی زود از هتل بزن بیرون.. _چشم . یاعلی +یا حق. خیالم تا حدودی از عاصف جمع شد.. ولی خب نگرانش بودم.. چون تا حسین احمدی نمیومد و نمیبردتش جای امن من دلشوره داشتم.. منم دائم توی چرخیدن توی خیابونای استانبول بودم، که یکجا ساکن نباشم و کسی بهم دسترسی نداشته باشه. چون قطعا سرویس جاسوسی حریف دنبالم بودن. یک ساعت و نیم پس از آخرین تماس من و عاصف....تلفنم زنگ خورد و دیدم شماره عاصف عبدالزهرا هست. +جانم داداش. بگو. _حاجی بیا فوری سمت فرودگاه. +عاصف بگو بچه ها اسکورتت کنن. چون همه قطعه مهمه و از همه مهمتر جون خودت برای من و تشکیلات مهمه.. _چشم ¤¤چهل دقیقه بعد فرودگاه ترکیه.... حسین احمدی و عاصف و یکی از بچه‌های برون مرزی وارد فرودگاه شدند. منم چند دیقه زودتر ازشون رسیده بودم.. دیدم عاصف دماغش انگار عمل شده هست و زیر چشمش کبوده.. متوجه شدم ضربه خورده.. اما خداروشکر حالش خوب بود و سرحال بود.. زنگ زدم به ایران و به حاج کاظم گفتم: +سلام. پایان مرحله اول و اعلام میکنم.. قطعه رو به دست آوردیم.. _سللم.. سالم باشید ان‌شاءالله تعالی. منتظرتونیم و چشم انتظار. +تا چندساعت دیگه میرسیم خدمتتون ان شاءالله.. اما باید عرض کنم متاسفانه یه چیزی از دست دادیم و یه چیزی به دست آوردیم. تسلیت میگم. _یاابالفضل..خودی بود یا همراه؟ (خودی یعنی عاصف و همراه یعنی خسرو جمشیدی؟) +همراه.. اما خودی هم یه کوچولو زخمی شده. _پس پنجه در پنجه شدید. +ما هدفمون این نبود از اول. دومین هدفمون بود.. اما خودشون شروع کردن. ما هم مجبور شدیم به شیوه ۱۲۰۰۰ و همچنین دوصفرهشتصدوپنج عمل کنیم. _باشه بیا صحبت میکنیم..خلاصه ممنونم بابت زحماتت عاکف جان.. از طرف من صورت عاصف وببوس.. خدا خیرت بده پسرم. بهزاد و سیدرضا رو میفرستم بیان دم فرودگاه دنبالتون. +یاعلی حاج آقا. گوشیمون و من و عاصف تحویل حسین احمدی دادیم برای از بین بردنش. با احمدی خداحافظی کردیم و اون برگشت سر موقعیتش و ماهم نیم ساعت بعدش عازم ایران شدیم.... ¤¤فرودگاه ایران... بهزاد و سیدرضا اومدن دنبال من و عاصف و از همون کنار پله هواپیما اسکورت شدیم و بعدش خارج شدیم از فرودگاه. توی مسیر بودیم ، که سیم کارت و باطری گوشی مربوط به ایران و گذاشتم توی گوشی و روشن کردم دیدم فاطمه شیش هفت بار زنگ زده.. زنگ زدم بهش.. چندتا بوق خوردو جواب داد: +سلام علیککککممممم خانوم،خانوما.. خوبی؟ _سلام عزیزم... فدایت. تو خوبی؟ معلومه کجایی؟ +من؟! _اوهوم.. ✍ادامه دارد.... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
تفسیر و مطالب قرآنی داستان‌ها و حکایات قرآنی خواندن روزانه یک صفحه از قرآن کریم 🥰 مطالب قرآنی 😍 @noorholy
کبوتر نامه بر (قسمت دوم) - @mer30tv.mp3
4.9M
کبوتر نامه بر قسمت دوم 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
«شخصیت‌های انیمیشنی: پت و مت» «پت و مت» شخصیت های انیمیشنی خیلی معروفی هستن که هیچ وقت حرف نمی‌زنن و همین باعث شده که ماجراهاشون بامزه‌تر بشه. 😂🤣🛠 حالا این پت و مت کی‌هستن؟ این دو تا شخصیت خنده‌دار اهل کشور چک هستن و اولین بار سال‌ها پیش خلق شدن. پت و مت از همون موقع تا حالا دارن دل بچه‌ها و بزرگترا رو شاد می‌کنن. این دوتا خیلی دوستن ولی از اون دوستایی که هیچ وقت نمی‌فهمن چی کار می‌کنن و همیشه توی دردسر می‌افتن. پت، همیشه کلاه زرد داره و فکر می‌کنه خیلی باهوشه، ولی معمولاً نتیجه کارهاش چیز دیگه‌ایه. مت هم کلاه قرمز داره و همیشه با کلی انرژی دست به کار می‌شه، ولی مثل پت، یه عالمه اشتباه می‌کنه! 🧢💡🔨 خوبی داستان‌های پت و مت اینه که این دوتا هیچ وقت ناامید نمی‌شن. هر چقدر هم که اشتباه کنن و خراب‌کاری کنن، باز هم تلاش می‌کنن. اصلاً یکی از ویژگی‌های خیلی باحال پت و مت اینه که همیشه یه راه حل جدید پیدا می‌کنن، البته با کلی خنده و اتفاق‌های عجیب! مثلا شاید برای تعمیر یه لامپ ساده، به جای درست کردن، کل خونه رو به هم بریزن! 💡🏠😂 شاید براتون جالب باشه که بدونید این انیمیشن با تکنیک استاپ‌موشن ساخته شده، یعنی خالقانش برای هر حرکت کوچیک پت و مت باید کلی عکس گرفته باشن و بعد اونا رو کنار هم بذارن تا پت و مت این‌جوری به نظر بیان! واسه همینه که هر حرکتشون خیلی خنده‌داره و انگار یه جور کُندی بامزه داره. این کار سختیه و خیلی صبر می‌خواد، ولی نتیجه‌اش شده همین انیمیشن خنده‌دار که همه عاشقش هستن. 🎥📸⏳ پت و مت هر دفعه برای یه مشکل جدید دست به کار می‌شن و با کلی ابزار عجیب و غریب سعی می‌کنن که درستش کنن. از چکش و اره گرفته تا وسایل خونه، ولی در آخر معمولاً همه چیز رو خراب‌تر از قبل می‌کنن! خلاصه اینکه، اگه دنبال یه انیمیشن خنده‌دار و پر از خلاقیت و خراب‌کاری هستین، حتماً داستانای پت و مت رو ببینید. قول می‌دم کلی بخندید! 👷🛠🎬 🤳جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
تو کله‌ات چی می‌گذره؟😶‍🌫️ (معرفی انیمیشن درون و بیرون ۱) برای من خیلی وقت‌ها پیش اومده که دلم می‌خواسته ببینم چی توی ذهن بقیه می‌گذره؛ مخصوصا وقتی یه واکنشی رو نشون میدن یا یه حرفی رو می‌زنن. به‌نظرم این یه دغدغه‌ی مشترک باشه بین آدم‌ها و احتمالا سازنده‌ی انیمیشن درون و بیرونه. 😃🥲😌😉 رایلی یه دختر نوجوونه که تازه شهر محل زندگیش عوض شده. از این موقعیت خوشحال نیست، اما سعی می‌کنه خودش رو خوشحال نگه داره. توی این موقعیت باید تلاش کنه توی مدرسه‌ی جدیدش، دوستای جدیدی پیدا کنه و این تغییر براش سخته. ما قراره این سختی رو از یه جایی از درون ذهنش ببینیم. 🥹😁☺️😇 یعنی ببینیم چی می‌شه که می‌ترسه یا عصبانی می‌شه یا غمگین؟ چی توی سرش می‌گذره که این احساس‌ها رو توی رفتارش نشون میده. البته رایلی تلاش می‌کنه مثل قبل شاد و پرانرژی باشه و همین باعث می‌شه بین احساسات مختلفش درگیری ایجاد بشه. 🤨😀😖😤 درون و بیرون ۱ انیمیشنی در مورد احساساته. پنج احساس اصلی که هر آدمی از زمان تولد با خودش داره. شادی، غم، ترس، نفرت و خشم، پنج کاراکتر اصلی این انیمیشن هستن و ما دنیای بیرون از بدن رایلی رو از نگاه اون‌ها می‌بینیم. 😓😥😡🤗 نویسنده‌ داستان این فیلم رو بر اساس تجربیات خودش توی سن نوجوانی نوشته. او هم توی نوجوونی از شهر محل زندگیش جابجا شده بوده و پر از احساس‌های متناقض بوده. وقتی نویسنده خلق‌وخوی دختر خودش رو توی سن نوجوونی می‌بینه مطمئن می‌شه که باید شخصیت رایلی رو خلق کنه و به همه‌ی بچه‌های نوجوون هدیه بده تا درک به بهتری از شرایط خودشون برسن. ☹️😓🤪😘 درون و بیرون (۱) از زاویه‌ی جدیدی به ذهن می‌پردازه. جایی که منشا تمام حرف‌ها و رفتارهای ماست. این انیمیشن یه نگاه تازه از  احساسات به ما میده و تلاشی که برای خوب کردن حال ما می‌کنند. 🤓🙃☺️😒 درون و بیرون۱ (۱) در سال ۲۰۱۵ توسط شرکت پیکسار ساخته شده. برای ساختشه ۱۷۵ میلیون دلار هزینه شده اما تونسته توی گیشه ۸۵۸٫۸ میلیون دلار بفروشه و دو تا جایزه‌ی مهم رو برای بهترین پویانمایی بگیره. از هشتاد و هشتمین دوره‌ی اسکار و از هفتاد و سومین دوره‌ی گلدن‌گلوب. 🥳🤩😎🥹 این انیمیشن یه گزینه‌ی همیشگی برای تماشاست. مطمئنم از دیدنش خسته نمی‌شید، بلکه همراه رایلی احساسات متفاوتی رو تجربه می‌کنید و قطعا منتظر سری دومش خواهید بود. 🔻لینک تماشا از طریق شاد: https://l.shad.ir/mfm جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
این منم! 🤓 (معرفی انیمیشن درون و بیرون ۲) همون وقتی که آدم فکر می‌کنه خوب حالا دیگه همه چی تحت کنترله، یه اتفاقی می‌افته و همه چی رو به هم می‌ریزه‌. مثل اتفاقاتی که برای رایلی توی سری دوم انیمیشن درون و بیرون می‌افته. 🥲🙂😛🙂‍↕️ 👇👇👇
✨ رایلی حالا ۱۳ سالشه. توی مدرسه دوستای جدید پیدا کرده. توی تیم هاکی خیلی موفقه و یاد گرفته چطور با احساساتش کنار بیاد. اما خب اوضاق قرار نیست همین‌طوری آروم بمونه... 🙂‍↔️😞😉😄 رایلی به همراه دو تا از دوستای صمیمیش برای یه اردوی ورزشی تیم هاکی دعوت می‌شه و خیال می‌کنه قراره بهشون خوش بگذره. چون حالا دیگه احساساتش به یه ثباتی رسیدن و هویت رایلی رو ساختن، اما یه اتفاق غیرمنتظره می‌افته. 😢🥺😩😫 دقیقاً شب قبل از اردو زنگ هشدار بلوغ توی مرکز فرماندهی زده می‌شه و تعمیرکارا میان تا تغییراتی ایجاد کنن که شادی و دوستاش نمی‌فهمن چه لزومی داره. همون‌طور که رایلی بزرگ شده، لازمه توی ذهنش هم یه چیزایی عوض بشه. ☹️😖😳😐 راستش توی سن بلوغ اوضاع کمی پیچیده‌تر می‌شه. پس به مرکز فرماندهی توی ذهن رایلی هم چند احساس جدید اضافه می‌شه. اضطراب، حسادت، خجالت و کسالت. شادی که حالا فهمیده همه احساسات برای رایلی مفیدن اجازه می‌ده هر کدوم از احساس‌ها به جای خودشون فرصت بروز داشته باشن، اما اضطراب این‌طور فکر نمی‌کنه. 🫣😓🫠😦 توی سر اضطراب پر از فکر و نقشه است تا بتونه موقعیت‌های آینده رو پیش بینی کنه و بهترین واکنش رو داشته باشه. اما بدیش اینه که همه فکر می‌کنه رایلی فعلاً به شادی نیازی نداره. پس نقشه می‌کشه تا خودش کنترل مرکز فرماندهی رو به دست بگیره. 😵‍💫🥴🤕😵 درون بیرون ۲ درباره ظهور احساسات جدید و عجیبیه که بچه‌ها توی سن نوجوانی تجربه می‌کنن. قراره توی جریان به اردو رفتن رایلی یه مسیری از به تعادل رسیدن احساسات رو تجربه کنه. همه‌ی بالا و پایین‌هایی که یه نوجوون باید بگذرونه تا شخصیتش به یه ثباتی برسه. 🤧🤠😬😌 اون زمانیه که بچه‌ها می‌فهمن وجود همه ضعف ها قوت‌ها نقص‌ها شکست‌ها و موفقیت‌هاشون کنار همه که شخصیت اون‌ها رو می‌سازه. وقتیه که یاد می‌گیرن با وجود اشتباه‌های زیادی که کردن و باز هم می‌کنن، نباید دلسرد بشن. 😚😋😊🙂 بعد از استقبالی که از درون و بیرون۱ شد، تعجبی نداشت که درون بیرون‌۲ در کوتاه‌ترین زمان اکران بیشترین فروش رو داشته باشه. فروش گیشه‌اش از مرز یک میلیارد بگذره و به عنوان پرفروش‌ترین فیلم سال ۲۰۲۴ و پرفروش‌ترین پویا نمایی جهان معرفی بشه. 🤩🥳🤯😍 🔻من با این فیلم خوش‌ساخت احساسات عمیق و زیادی رو تجربه کردم؛ امیدوارم شما هم از دیدنش لذت ببرین. https://l.shad.ir/ay8 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
من بهت ایمان دارم 🤝🫶🏻 از بیرون که تماشا می‌کنیم معلوم نمی‌شه هر خانواده‌ای چقدر اخلاق‌های عجیب داره. این رو فقط اعضای خانواده می‌فهمن. البته بچه‌ها گاهی فکر می‌کنن پدر و مادرهاشون غیرعادی‌اند، چون اون‌ها رو درک نمی‌کنن، ولی بهتره بدونین پدر و مادرها هم همین فکر رو راجع به بچه هاشون می‌کنن! 👱‍♂️👱🧒👦 انیمیشن میچل‌ها علیه ماشین‌ها یه ماجراجویی بامزه‌ست درباره خانواده‌ای که بدون برنامه‌ریزی راهی یه سفر می‌شن تا دخترشون کیتی رو به مدرسه جدیدش ببرن. کیتی عاشق فیلم‌سازیه و بالاخره قراره جایی درس بخونه که آدم‌های شبیه به خودش اون‌جا هستن و همین باعث می‌شه دور از شدن از خانواده براش مهم نباشه. چون توی همه این سال‌ها احساس می‌کرده توی خونه کسی او علاقه‌اش و استعدادش رو جدی نمی‌گیره. 📽🎥🎬 خانواده‌ی میچل‌ها توی این سفر جاده‌ای با یه حادثه‌ی بزرگ روبه‌رو میشن‌. یه جور جنگ عجیب و غیرقابل تصور که اگه کسی جلوش رو نگیره می‌تونه زمین رو از نسل آدم‌ها خالی کنه. ظاهراً این فقط میچل‌ها هستند که باید جلوی این اتفاق رو بگیرن. 🛣🧳🚕 ژانر این انیمیشن کمدی و علمی تخیلیه. کشور سازنده‌ش آمریکاست و برای ساختنش حدود ۱۰۰ میلیون دلار هزینه صرف شده. شرکت تولید کننده‌اش سونی پیکچرز انیمیشنه و تاریخ انتشارش سال ۲۰۲۱ بوده. دقیقا مصادف با کرونا. 🤖👨‍👩‍👧‍👧🎞 اگه شما هم مثل کیتی فکر می‌کنین عجب گیری افتادن، باید بهتون بگم ممکنه پدرمادرا با شما بچه‌ها فرق داشته باشن اما یه چیزی هست که بین همه‌شون مشترکه؛ مهر و محبتی که به بچه‌هاشون دارن نقطه‌ی مشترک بین همه‌ی مامان‌باباهاست. شاید برای نشون دادنش باید اعتماد کرد و فرصت داد چون این کار می‌تونه باعث نجات یه خانواده و گاهی حتی نجات دنیا بشه! باور ندارین؟ انیمیشن میچل‌ها علیه ماشین‌ها رو ببینین تا متوجه حرفم بشین. 🔻لینک تماشا: https://l.shad.ir/5hz جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
یک قدم به عقب👣💪🏻 کیتی شبیه خیلی از شماهاست. شبیه اونایی که عزم‎شون رو جزم کردن خودشون رو به بقیه ثابت کنن. تا دلت بخواد برای کل‌کل کردن با بقیه انرژی دارن چون پر از نیروی خلاقیت و جوونی‌ان و البته کمی سرتق! 🙎‍♀️🥴🤗 کیتی دختر نوجوان انیمیشن میچل‌ها علیه ماشین‌ها از بچگیش عاشق فیلم‌سازیه. نه که فقط دوسش داشته باشه، با هر امکاناتی که داشته رفته سراغش و ویدئوهایی ساخته که به نظر خودش خیلی هم بامزه است. 🎥🎞📽 کیتی همه‌ی زمانش رو صرف این علاقه کرده ولی چیزی که براش مهمه بودن کسانیه که بتونه از این همه ذوق و علاقه‌اش باهاش حرف بزنه. بچه‌های مدرسه این اشتیاق رو نمی‌فهمن. خانواده‌اش هم همین‌طور. 👩‍👩‍👦‍👦👭😌 مامان‌بابای کیتی فکر می‌کنن فیلم‌سازی یه کار واقعی نیست که بشه آینده رو باهاش ساخت. اونا با وجود این‌که تلاش می‌کنن کیتی رو حمایت کنن اما کیتی رفتارهای ساختگی اونا رو می‌فهمه و همین عصبانیش می‌کنه. 😮‍💨😪🤦‍♀️ کیتی حالا تونسته توی مدرسه‌ای قبول بشه که همه مثل خودشن. همه عاشق انیمیشن ساختنن و دیگه کسی مسخره‌اش نمی‌کنه. با وجود این‌که هنوز نرفته می‌دونه اون‌جا بهش خوش می‌گذره و می‌تونه دوستای خوبی داشته باشه. چون دوستی بخش زیادیش به داشتن علاقه‌های مشترک مربوط می‌شه. 🤓🤩🥳 کیتی از بودن خانواده‌اش خوشحال نیست چون احساس ناکافی بودن ازشون گرفته، اما وقتی،شرایط بحرانی می‌شه و توی دردسر میفتن کیتی با کمک مادر و برادرش خیلی خوب می‌تونه رابطه‌ی خراب شده‌اش با پدرش رو بهبود ببخشه. 🥸🙃🥺 کیتی تلاش می‌کنه پدرش رو ببینه و پدرش هم می‌فهمه باید یه قدم عقب بره و اجازه بده دخترش خودی نشون بده. گاهی فرصت‌ها از دل ماجراهای خطرناک درمیان اما اگه خوب مدیریت بشن می‌تونن نتیجه‌ی خوبی داشته باشن. 👨‍🦰❤️🧑‍🦰 کیتی دختر باهوش و مهربونیه که مخصوصا نوجوان‌ها دوسش خواهند داشت، درکش می‌کنن و بهش آفرین می‌گن. 🔻تماشای انیمیشن «میچل‌ها علیه ماشین‌ها»: https://l.shad.ir/5hz جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh