🌱 با تو میخوانند
هفتاد و دو بی همتا غزل
#شعر #محرم
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🔅کفشهای تعلقات را روی گردنت بیانداز و مانند حضرت حر به اباعبدالله وارد شو
آموختم ز حر که به دربار اهل بیت
با دست خالی آیم و با دست پر روم
#طلب_حقیقی #حر #محرم
🪶 خط #نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ٣
✨ زیاد نماند،
ولی وقتی برگشت
حسینیِ حسینی شده بود؛
آنقدر حسینی که
از خیلی از
اصحاب
پیشی گرفته بود؛
رجزهایش در شب عاشورا
گواه این سرعت و سبقت اوست...
اگر
برایت
کشته شوم
و مرا بسوزانند
و خاکسترم را به باد دهند
و هزار بار
این کار را تکرار کنند
دست از تو بر نمیدارم... 💫
خورشید حسین
از چهره زهیر ظهور کرد
ادامه...
#طلب_حقیقی #زهیر #محرم
🪶 خط #نستعلیق #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
🔅کفشهای تعلقات را روی گردنت بیانداز و مانند حضرت حر به اباعبدالله وارد شو آموختم ز حر که به دربار اه
#داستان_همین_شبها ۴
💫 امـــام که
در بیابان
چــادر زد
تعجب کرد که این، چه کاری است؟!
مگر او، نمیخواهد بجنگد؟!
چرا در جای بهتری اطراق نمیکند؟!
و
نمیدانست
که خــودش
در این سرنوشت ابدی
در همین میــــدان بـــلا
به خاک و خون کشیده خواهد شد
و در زمـرهٔ
کشته شدگان حسین علیهالسلام
تا قیام قیامت
مورد غبـــــــــطهٔ
اهل ایمــــــــان
و مخاطب سلام و صلوات
خدای رحــمان
خواهــد بود...
✨ کمی زمان میخواست
که باور کند
دلداده است...
🌿 ان الحسین مصباح الهدی...
ادامه...
#طلب_حقیقی #حر #محرم
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ۵
🪔 ساعاتِ یکی از همین شبها
بود که نامهرسان درب خانهاش را کوبید...
📜 مِنَ الْغَریب، إِلَی الْحَبیب...
همسرش با اصرار فهمید که موضوع چیست. به او گفت:
چه میکنی؟!
گفت: من پیرم و فرتوت؛ کاری از من ساخته نیست...
همسرش گفت:
یاللعجب! یعنی نمیروی؟!
خندید و گفت:
خداحافظ که دیگر مرا نخواهی دید...
از خانه رفت و راهی شد
در مسیر پیرمردتر از خودش را دید و پرسید: کجا؟
جواب داد:
میروم حنایی بخرم، برای محاسن سفیدم!
او گفت:
با من بیا برویم؛
حنایی بر ریشهایت بگذارم که تا قیامت، رنگش نرود!
🕯 هوای عاشقی پیرمردها هم دیدن دارد...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#حبیب_بن_مظاهر #مسلم_بن_عوسجه
🪶 خط #رقعه
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ۶
ادامهٔ پست قبل
حبیب بن مظاهر
و مسلم بن عوسجه
به کربلا رسیدند...
همهٔ مخلَصین به پیشواز رفتند
💫 ولی آنچه قرار از کف حبیب ربود،
او را بر خاک انداخت،
اشک و نالهاش را به آسمان بلند کرد
و باعث شد خاک تفتیدهٔ بیابان را
بر سر بریزد،
این بود
که مَحرَمی از آلالله
آهسته در گوشش گفت:
زینبسلاماللهعلیها
نیز سلام رساند و
به شما خوشآمد گفت... 🥺
نالههای حبیب، هنوز هم که هنوز است،
در گوش فطرت تشیع طنینانداز است
که
🌱 من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟!
🌱 لطفها میکنی ای خاکِ درت تاج سرم!
و این الطاف، ادامه دارد،
اگر حبیب تکرار شود...⚡️
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#حبیب_بن_مظاهر #مسلم_بن_عوسجه
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ٧
🪔 ساعاتِ
یکی از همین شبها
بود که با خودش حرف میزد
و غرق رویاهایش بود
نگران بود
تا اگر اجازهٔ میدان نگرفت چه کند؟
🕯 شب عاشورا
با دستهای خود دستان نحیف برادرش عبدالله را گرفته بود
و به عموی خود امام حسین گفته بود
برای من
❤️🔥 مرگ از عسل شيرين است
اما...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#قاسم_بن_الحسن #عبدالله_بن_الحسن
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٧ 🪔 ساعاتِ یکی از همین شبها بود که با خودش حرف میزد و غرق رویاهایش بود نگران بود
#داستان_همین_شبها ٨
ادامهٔ پست قبل
قاسم بن الحسن مخالفت عمو را با مادر خویش در میان گذاشت
مادر برای وی چاره جویی کرد
💌 نامهای را که امام حسن (ع) برای روز عاشورا خطاب به قاسم نوشته بودند، به سیدالشهدا تسلیم کرد، در آن نامه امام حسن (ع) به فرزند خویش وصیت کرده بود که دست از یاری امام حسین (ع) برندارد.
قاسم (ع) با تسلیم این نامه به امام حسین (ع) توانست اجازه میدان رفتن را از ایشان کسب کند، اما هیچ زره و لباس جنگی به اندازه قامت حضرت قاسم یافت نمیشد...
🔥 این یکی از لحظات سخت روز عاشورا بود که اشک را بر دیدگان اباعبدالله الحسین (ع) جاری کرد ❤️🔥
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#قاسم_بن_الحسن #عبدالله_بن_الحسن
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
34.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٩
همهٔ اصحاب شهید شده بودند
الوتر الموتور...
تنهای تنها بود...
ندای هل من ناصر ینصرنی را که سر داده بود،
جوابی نشنیده بود...
اینجا بود که علی اصغر طاقت نیاورد و به پدر لبيک گفت...
گریه برای غریبی پدر
برای یاری امام
علی اصغر گریه کرد تا چگونه لبيک گفتن را به «من» نشان دهد
لبیکی که هنوز صدای آن به گوش میرسد
برای غریبی و تنهایی که هنوز ادامه دارد...
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ
سلام بر آن شیرخوارِ کوچـک
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#علی_اصغر
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٩ همهٔ اصحاب شهید شده بودند الوتر الموتور... تنهای تنها بود... ندای هل من ناصر
#داستان_همین_شبها ۱۰
🥀 برای غریبی و تنهایی که هنوز ادامه دارد...
الوتر الموتور...
تنهای تنهاست...
ندای هل من ناصر ینصرنی را که سر داده است:
💔 اگر شیعیان ما به اندازۀ یک لیوان آب تشنۀ ما بودند، ما ظهور میکردیم...
هنوز جوابی نشنیده است...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#امام_زمان
🪶 خط #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq