💜
#یک_برش_کتاب
💠همچنانکه قدم می زنند و چمران حرف می زند، به سر کوچه ی محل سکونت چمران می رسند. پروانه با بهت و حیرت، گوش به حرفهای چمران دارد و چشم به فضای غریب و ناآشنا و شگفت انگیز.
🔸پسر بچه ای(چمران کوچک) در انحنای کوچه، زیر نور تیر چراغ برق درس می خواند.
چمران: اون پسر بچه رو می بینی که داره زیر نور تیر چراغ برق درس می خونه؟
پروانه: (شگفت زده) آره، می بینمش.
همچنانکه حرف می زنند، آرام از کنار پسر بچه می گذرند. پسر بچه محو درس، متوجه عبور آنها نمی شود.
🔹چمران: اون منم. آنقدر خونمون کوچیک بود_حالا نشونت میدم_ که امکان درس خوندن تو خونه نداشتیم. شش تا پسر قد و نیم قد پشت سر هم بودیم. تو یه اتاق دو در سه. برای خوابیدن به سختی جا می شدیم چه برسه برای درس و کار و فعالیت.
🔸در حین صحبت، به خانه ای کوچک و محقر می رسند. هر دو به راحتی از در بسته عبور می کنند. و وارد خانه می شوند.
پروانه: کدومشون تویی؟
چمران: اون آخری که به در نزدیکتره. چون دیرتر از همه می خوابیدم و زودتر از بقیه بلند می شدم.
« 📖 مرد رویاها - ✍ سید مهدی شجاعی»
#یک_برش_کتاب
#مرد_رویاها
#سید_مهدی_شجاعی
🔰#داستانهای_برین | برنده باش🔰
https://eitaa.com/dbarin