فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی
🏔وقتی به بالای قله برسی
شاید همهی دنیا تو را نبینند
ولی تو همهی دنیا را میبینی
🔸گاهی زندگی یعنی سختکوشی برای رویایی که کسی جز شما قادر به دیدنش نیست.
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
داستان شماره 🔟
#امام_کاظم
#عطا و #بخشش
🌱 محمد بن مغیث از کشاورزان مدینه بود. وی نقل می کند: یک سال محصولات زیادی در زمین کشاوری خود کاشتم.
🔸آن سال زراعت خوب بود؛ اما هنگام فرا رسیدن محصول، ملخ های بسیار آمدند و تمام زراعت مرا خوردند. در مجموع ۱۲۰ دینار خسارت دیدم.
🔸پس از این حادثه در جایی نشسته بودم ناگهان امام کاظم علیه السلام را دیدم که نزدیک آمدند و پس از سلام از من پرسیدند: از زراعت چه خبر؟
🔸گفتم تمام زراعتم درو شده و ملخ ها ریختند و همه را نابود کردند.
🔸امام فرمودند: چقدر خسارت دیده ای؟ عرض کردم یک صد و بیست دینار خسارت دیده ام.
🔸 امام به غلامشان فرمودند: یکصد و پنجاه دینار همراه دو شتر جدا کن و به او تحویل بده. آن گاه به من فرمود: سی دینار با دو شتر اضافه بر خسارت تو داده ام. عرض کردم مبارک باشد.
🔸سپس به امام گفتم به داخل زمین تشریف بیاورید و برای بنده دعایی بفرمایید.
🔸امام وارد زمین شدند و در حق من دعا کردند. به برکت دعای امام، آن دو شتر بر اثر زاد و ولد زیاد شدند و آنها را به ده هزار دینار فروختم و زندگی ام پربرکت شد.
محمدی اشتهاردی
〰〰〰〰〰〰〰〰
کانال داستانهای برین در ایتا 👇
https://eitaa.com/joinchat/1722548476C742f3264d6
داستان شماره 1⃣1⃣
#کوزه_کهنه
💠 در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست… چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
🌀یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.
🌀مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد.
🌀هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : “از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای… فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. ”
🌀مرد خندید و گفت: “وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن.” موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده… سمت خودش… گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
🌀مرد گفت: “می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.
🌀این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
📚 کانال داستانهای برین :
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
🌺
داستان شماره2⃣1⃣
#راز_خوشبختی
😞 یه نفر سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دونم چرا همیشه افسرده ام و خیلی احساس بدبختی دارم !
چه دارویی برام سراغ داری آقای دکتر؟
🤓دکتر یه مقدار فکر کرد و بعدش گفت:
تنها راه علاج شما اینه که پنج نفر از خوشبخت ترین آدمای شهر روبشناسی و از زبونشون بشنوی که خوشبخت هستند.
☺️ رفت و بعد از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.
☺️ به دکتر گفت: "برای پیدا کردن اون پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم،
اما وقتی شرح زندگی همه اونها رو شنیدم و با زندگی خودم مقایسه کردم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!
👈 پ.ن ( خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت و مال اندوزی به دست نمی آید. خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست نه افسوس بابت نداشته ها!)
〰〰〰〰〰〰〰〰
💎 کانال داستانهای برین
👈زندگی رو از نو زندگی کن!👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
#تلنگر
شما نتیجه افکاری هستید که تا کنون داشته اید .
اگر خواهان نتیجه ای متفاوت هستید باورها و افکارتان را تغییر دهید.
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
#انگیزشی
شادمان ترین مردم،بهترین چیزها را در زندگی ندارند؛بلکه آنها بهترین"برداشت"را از زندگی دارند.
کاترین پاندر
〰〰〰〰〰〰〰〰
💎 کانال داستانهای برین
👈 زندگی را از نو زندگی کن 👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
داستان شماره3⃣1⃣
مار و اره
#خشم
🌃 شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری میشود. عادت نجار این بود که موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره روی میز بود. همین طور که مار گشتی میزد بدنش به اره گیر میکند و کمی زخمی میشود.
🔸مار خیلی ناراحت میشود و برای دفاع از خود اَره را گاز میگیرد که سبب خونریزی دور دهانش میشود.
🔸او نمیفهمد که چه اتفاقی افتاده و فکر میکند اره به او حمله میکند و اگر کاری نکند مرگش حتمی است.
🔸 برای آخرین بار از خود دفاع میکند و بدنش را دور اره میپیچد و اره را فشار میدهد. صبح که نجار آمد روی میز به جای اَره، لاشه ماری بزرگ و زخمآلود را دید که فقط و فقط به خاطر بیفکری و خشم زیاد مرده است.
👈همیشه در لحظه خشم میخواهیم دیگران را برنجانیم اما بعد متوجه میشویم خودمان را رنجاندهایم و موقعی این را درک میکنیم که خیلی دیر شده است.
در زندگی لازم است که بیشتر گذشت و چشم پوشی کنیم از اتفاقها، آدمها، رفتارها و گفتارها.
〰〰〰〰〰〰〰〰
💎 کانال داستانهای برین
👈زندگی را دوباره زندگی کن!👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
داستان شماره 4⃣1⃣
راز موفقیت
🌀کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه ی رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون جودو به یک استاد سپرده شد.
🌀پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
🌀استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.
🌀در طول 6 ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این6 ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن یک فن کار کرد. سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با همان تک فن همه ی حریفان خود را شکست بدهد!
🌀3 ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات انتخاب کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد.
🌀وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.
🌀استاد گفت : (( دلیل پیروزی تو آن بود که اولاً به آن یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن،گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی را نداشتی!
👈یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.
راز موفقیت در زندگی داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از ( بی امکانی ) به عنوان نقطه ی قوت است. 👉
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
💎 کانال داستانهای برین
👈زندگی را دوباره زندگی کن👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
❤️ سخن گفتن با خدا مانند صحبت کردن با یک دوست پشت تلفن است؛
ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم، اما می دانیم که دارد گوش می دهد.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
💎 کانال داستانهای برین
👈 زندگی را دوباره زندگی کن👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
🌺 کانال داستانهای برین 🌺
💠داستانهای کوتاه کاربردی،
برای زندگی امروز
👈زندگی را از نو زندگی کن !👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
💟 نمکدان را که پُر میکنی
توجهی به ریختن نمکها نداری
اما زعفران را که میسابی
به دانه دانه اش توجه میکنی
💟 حال آنکه بدونِ نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست،
ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد!
👈 مراقب نمک های زندگیتان باشید
ساده و بی ریا و همیشه دم دستتان هستند
ولی روزی اگر نباشند
وای بر سفره زندگی....
〰〰〰〰〰〰〰〰
💎 کانال داستانهای برین
👈 زندگی را از نو زندگی کن👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
داستان شماره 5⃣1⃣
بندگی راستین
❤️جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.
❤️مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.
❤️جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
❤️روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند.
❤️جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد.
❤️همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند.
❤️بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آنگونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟
❤️جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه خویش نبینم؟
〰〰〰〰〰〰〰〰
💎 داستانهای برین
👈 زندگی را از نو زندگی کن 👇
https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
✅ منفی دعا نکنید !
ذهن شما مفهوم
خواستن و نخواستن شما را نمیفهمد ;
👈دعا نکنید آنچه از آن می هراسید
پیش نیاید؛
دعا کنید انچه دوست دارید اتفاق بیفتد.
@dbarin