#حضرت_مسلم ۱
#شب_اول
عاقبت مِهر تو را دوست به اغیار فروخت
پسر فاطمه را کوفه به دینار فروخت
کوفه دلبستگی اش را به تو ابراز نکرد
در زدم خانه به خانه، احدی باز نکرد
خسته از راه، دعا کن به دو راهی نخورد
هیچ مردی به در بسته الهی نخورد
من به جز طوعه در این شهر ندیدم مردی
کاش می شد به تو پیغام دهم برگردی
کاش می شد به تو پیغام دهم: کوفه نیا
به علی اصغر شش ماهه قسم کوفه نیا
دیدن حرمله دلشوره به جانم انداخت
جمله ی «کوفه نیا» را به زبانم انداخت
پینه ی مُهر به پیشانیِ شان توطئه بود
قول این طایفه ی چرب زبان توطئه بود
پشتِ پایِ بدی از دوست نماها خوردم
زخم از نیزه ی تکفیر به فتوا خوردم
سر به دیوار غریبی نگذارم چه کنم!؟
دست دشمن پسرانم نسپارم چه کنم!؟
کوچه گردی شده کارم،همه رفتند حسین!
راه برگشت ندارم،همه رفتند حسین!
حق اولاد علی نیست چنین بی مِهری
گریه ام بند نمی آید از این بی مِهری
روضه هایم به تو بسیار شباهت دارد
اشکم از غربت گودال شکایت دارد
در دلِ خاک،دلم خون جگرت می ماند
سرِ دروازه سرم منتظرت می ماند
سرِ دروازه رسیدی،طلب باران کن
با لب تشنه مرا فاتحه ای مهمان کن
غم نخور، چون که شنیدی به پرم سنگ زدند
به فدای سرِ زینب به سرم سنگ زدند
#وحید_قاسمی
#شب_اول
#حضرت_مسلم ۲
سالار کاروان پر از یاسمن، حسین
جمع صفات و خاتمه ی پنج تن، حسین
دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین
برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین
کم در میان کوفه عذابم نداده اند
با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند
از بس که بین کوچه جوابم نداده اند
دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین
با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند
دندان و کام شعله ورم را شکسته اند
از پشت بام فرق سرم را شکسته اند
نامردی است مسلک شان غالبا حسین
شام بلند غفلت شان سر نمی شود
چیزی برایشان زر و زیور نمی شود
این جا دلی برای تو مضطر نمی شود
برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین
دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان
از کوچه های خاکی و باریک کوفیان
جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان
چون می درند از بدنت پیرهن حسین
باید نظر به قامت آب آورت کنی
فکری برای تشنگی اصغرت کنی
قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی
شاه غریب گشته و دور از وطن حسین
این جا نمک به زخم عزادار می زنند
زن را برای درهم و دینار می زنند
طفل اسیر را سر بازار می زنند
غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین
می ترسم این که بین بیابان رها شوی
بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی
غارت شوی و با تن عریان رها شوی
برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین
ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود
یا از فراز نیزه سری واژگون شود
گودال قتلگاه اگر غرق خون شود
ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
#محمد_جواد_شیرازی
#شب_اول
#حضرت_مسلم ۳
دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی
عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی
همانهایی که در این شهر گرداندند رو از من
فـراز بامهــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی
سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله
تنـم در کوچههــا گردیـده گـرم راهپیمایـی
به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم
نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی
رسیـده ضربههــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم
بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی
از آن ترسم که چـونآیـی نبینم ماه رویت را
ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی
اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما
تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی
تمـام شب کنـار کوچههـا تنهـا تو را دیدم
خـدا دانـد نکـردم لحظـهای احساس تنهایی
بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر
که بهر کشتن یک تن کند شهری صفآرایی
سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم
کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی
#حاج_غلامرضا_سازگار
#شب_اول
#حضرت_مسلم ۴
آینه از جمیل، خالی شد
دستِ موسی ز نیل خالی شد
شیر از کعبه چونکه خارج گشت
دلِ اصحاب فیل، خالی شد
در نمازِ جماعت کوفه...
پشت ابن عقیل خالی شد
کینه ی کوفه از خلیل آن روز
به سرِ اسمعیل خالی شد
در تماشای گودیِ گودال
عرش از جبرئیل خالی شد
کربلا! حوصله، سر آمده است...
سر برهنه، پیمبر آمده است...
سوخت اقبال مسلم بن عقیل
خسته شد بالِ مسلم بن عقیل
خودِ او ماه شد! جلو افتاد
عید آن سالِ مسلم بن عقیل
شاه، در کربلا به یادش بود
خوش به احوالِ مسلم بن عقیل
در شبِ تارِ او نمی آمد
سایه، دنبال مسلم بن عقیل
طوعه، دنبالِ نعش پاکش بود
...همچو اطفالِ مسلم بن عقیل
عاشقان اصیل را کُشتند
نوه های عقیل را کُشتند
#احمد_بابایی
#شب_دوم
#ورود_به_کربلا ۱
لحظهء پر زدن ما به نظر نزدیک است
راه عرش از دل صحرا چقَدَر نزدیک است
در دل خیمهء بیایید همه جمع شوید
همه را سیر ببینم که سفر نزدیک است
مادرم زودتر از ما زده خیمه اینجا
چقَدَر بوی گل یاس پدر نزدیک است
تا سری هست به سجده بگذارید امروز
لحظهء بال درآوردن سر نزدیک است
تا توانید به ششماههء من بوسه زنید
بوسه های لب یک تیر سه پر نزدیک است
گریه ای کرد و غریبانه به زینب فرمود:
دخترم پیش تو باشد که خطر نزدیک است
گفت آسوده بخوابید همین شبها را
وقت بیداری شب تا به سحر نزدیک است
گریه کرد و به علمدار اشاره فرمود:
که فدای تو شوم درد کمر نزدیک است
بر سر و روی یتیمان حسن دست کشید
گفت قاسم که: عمو مرگ مگر نزدیک است
قد و بالای جوانش جگرش را سوزاند
ای خدا صبر بده داغ پسر نزدیک است
#مجتبی_شکریان
#شب_دوم
#ورود_به_کربلا ۲
دیدم بیابانی پُر از خار مغیلان را
بالای محمل آفتابی سخت سوزان را
«إنّا إلیه راجعونت» کُشت زینب را
نسپار دستِ باد گیسوی پریشان را
پنداشتم از دور ننخلستان به چشمم خورد!
از ناقه هامان دور کن این نیزه داران را
دلواپسم! این شیوه ی مهمان نوازی نیست!
دیدب ببندد میزبانی راهِ مهمان را !؟
با نیّت عرض خوش آمدگویی آوردند
یک لشکر از شمشیر های مست و بُرّان را
سر بسته می گویم! یقین دارم که می بینی
در چشم های دخترت ترس از بیابان را
از حجّ نیمه کاره ی دیروز دانستم
در کربلا باید بگیری عید قربان را
#وحید_قاسمی
#شب_دوم
#ورود_به_کربلا ۳
رنگها رنگ خزان است، بیا برگردیم
این سفر بار گران است، بیا برگردیم
صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دلنگران است، بیا برگردیم
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
قصۀ مرگ جوان است، بیا برگردیم
صحبت از دیدۀ دریایی عباس شده
تیرها بین کمان است، بیا برگردیم
ساربان خیره شده بر خَم انگشتریات
خنجرش نقره نشان است، بیا برگردیم
خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده
رنگ این خاک همان است، بیا برگردیم
یک طرف این همه زن، در طرف دیگر جنگ
لشگری چشمچران است، بیا برگردیم
#علی_اشتری
#شب_سوم
#شب_حضرت_رقیه ۱
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم
از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم
یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای
از انحنای قد کمانش که بگذریم
از گم شدن میان بیابان کربلا
یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم
تازه به زخم های کف پاش می رسیم
از زخم های گوش و دهانش که بگذریم
حتی زنان شام به حالش گریستند
از حال عمه ی نگرانش که بگذریم
خیلی نگاه حرمله آزار می دهد
از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم
با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند
از گوشواره های گرانش که بگذریم
دروازه کودکان بدی داشت لااقل
از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم
در مجلس یزید زبانش گرفته بود
از حرف های سخت و بیانش که بگذریم
حالا به گریه کردن غساله می رسیم
از دستهای زجر و توانش که بگذریم…
#سعید_پاشازاده