eitaa logo
دعبلانه
416 دنبال‌کننده
712 عکس
268 ویدیو
44 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ لحظهء پر زدن ما به نظر نزدیک است راه عرش از دل صحرا چقَدَر نزدیک است در دل خیمهء بیایید همه جمع شوید همه را سیر ببینم که سفر نزدیک است مادرم زودتر از ما زده خیمه اینجا چقَدَر بوی گل یاس پدر نزدیک است تا سری هست به سجده بگذارید امروز لحظهء بال درآوردن سر نزدیک است تا توانید به ششماههء من بوسه زنید بوسه های لب یک تیر سه پر نزدیک است گریه ای کرد و غریبانه به زینب فرمود: دخترم پیش تو باشد که خطر نزدیک است گفت آسوده بخوابید همین شبها را وقت بیداری شب تا به سحر نزدیک است گریه کرد و به علمدار اشاره فرمود: که فدای تو شوم درد کمر نزدیک است بر سر و روی یتیمان حسن دست کشید گفت قاسم که: عمو مرگ مگر نزدیک است قد و بالای جوانش جگرش را سوزاند ای خدا صبر بده داغ پسر نزدیک است
۲ دیدم بیابانی پُر از خار مغیلان را بالای محمل آفتابی سخت سوزان را «إنّا إلیه راجعونت» کُشت زینب را نسپار دستِ باد گیسوی پریشان را پنداشتم از دور ننخلستان به چشمم خورد! از ناقه هامان دور کن این نیزه داران را دلواپسم! این شیوه ی مهمان نوازی نیست! دیدب ببندد میزبانی راهِ مهمان را !؟ با نیّت عرض خوش آمدگویی آوردند یک لشکر از شمشیر های مست و بُرّان را سر بسته می گویم! یقین دارم که می بینی در چشم های دخترت ترس از بیابان را از حجّ نیمه کاره ی دیروز دانستم در کربلا باید بگیری عید قربان را
۳ رنگ‌ها رنگ خزان است، بیا برگردیم این سفر بار گران است، بیا برگردیم   صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود خواهرت دل‌نگران است، بیا برگردیم   چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده قصۀ مرگ جوان است، بیا برگردیم   صحبت از دیدۀ دریایی عباس شده تیرها بین کمان است، بیا برگردیم   ساربان خیره شده بر خَم انگشتری‌ات خنجرش نقره نشان است، بیا برگردیم   خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده رنگ این خاک همان است، بیا برگردیم   یک طرف این همه زن، در طرف دیگر جنگ لشگری چشم‌چران است، بیا برگردیم
◼️ شب سوم ◼️ شب حضرت رقیه سلام الله علیها 👇👇👇
۱ از دشت پربلا و مکانش که بگذریم  از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم  یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای  از انحنای قد کمانش که بگذریم  از گم شدن میان بیابان کربلا  یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم  تازه به زخم های کف پاش می رسیم  از زخم های گوش و دهانش که بگذریم  حتی زنان شام به حالش گریستند  از حال عمه ی نگرانش که بگذریم  خیلی نگاه حرمله آزار می دهد  از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم  با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند  از گوشواره های گرانش که بگذریم  دروازه کودکان بدی داشت لااقل    از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم  در مجلس یزید زبانش گرفته بود  از حرف های سخت و بیانش که بگذریم  حالا به گریه کردن غساله می رسیم  از دستهای زجر و توانش که بگذریم… 
۲ قافله رفته بود و در خوابم  عطر شهر مدينه پيچيده  خواب ديدم پدر ز باغ فدك  سيب سرخي براي من چيده  قافله رفته بود ومن بي جان  پشت يك بوته خار خشكيده  بر وجودم سياهي صحرا  بذر ترس و هراس پاشيده  قافله رفته بود و من تنها  مضطرب،ناتوان ز فريادي  ماه گفت:اي رقيه چيزي نيست  خواب بودي ز ناقه افتادي  قافله رفته بودودلتنگي  قلب من را دوباره رنجانده  باد در گوش ماه ديدم گفت:  طفلكي باز هم كه جامانده!  قافله رفته بودو تاول ها  مانعي در دويدنم بودند  خستگي،تشنگي،تب بالا  سد راه رسيدنم بودند  قافله رفته بودو مي ديدم  مي رسد يك غريبه ازآن دور  ديدمش-سايه اي هلالي شكل-  چهره اش محو هاله ای از نور  ازنفس هاي تندو بي وقفه  وحشت و اضطراب حاكي بود  ديدم او را زني كه تنها بود  چادرش مثل عمه خاكي بود  بغض راه گلوي من را بست  گفتمش من يتيم و تنهايم  بغض زن زودتر شكست وگفت:  دخترم،مادر تو زهرايم 
۳ در دلش قاصدکی بود خبر می آورد دخترت داشت سر از کار تو در می آورد همه عمرش به خزان بود ولی با این حال اسمش این بود : نهالی که ثمر می آورد غصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد او که می خواند تو را قافله ساکت می شد عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت آن طرف یک نفر انگار که سر می آورد زن ساله چه ها دید که با خود می گفت مادرت کاش به جای تو پسر می آورد قسمت این بود که او یک دفعه خاموش شود آخر او داشت سر از کار تو در می آورد
۴ گنجشک پر جبریل پر بابا سه نقطه  من پر تو پر هر کس شبیه ما سه نقطه  عمه نه، عمه بالهایش پر ندارد  حالا بماند در خرابه تا سه نقطه  این محو یکدیگر شدن در این خرابه  یا اینکه ما را می پراند یا سه نقطه  اصلاً چرا من خواستم پیشم بیایی  بابا شما که پا نداری تا سه نقطه  یادت می آید روزهای در مدینه  دو گوشواره داشتم حالا سه نقطه  وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم  می خواستم کاری کنم امّا سه نقطه  انگشت خود را جمع کرد و ناگهان گفت  انگشت پر، انگشتر بابا سه نقطه 
۵ هیزُم تر منم که پُر دودم به خیالم که در شرر، عودم تو به رسوایی ام نظر کردی من به رسواییِ خود افزودم با همه فرق می کند مجنون می رود رو به قلّه ها، رودم ماهی روضه ام، دلم تنگ است نکند تُنگِ طعنه، محدودم خورد اگر مُهر بر لبم در حشر تو بگو من رقیه ای بودم آبرو می دهد مُحرَم را دخترت سوگلی ست عالم را پای دل، حرف، هرکجا برده ست دست آخر به کربلا برده ست آنکه سر باخت در تهِ گودال بازی عشق از خدا برده ست جوهر هروله است روح عطش سعی، آیینه در صفا برده ست گوشوار فلک همانکه شکست گوشوارِ رقیه را برده است یا رقیه! صدای سیلیِ زجر روضه را بین کوچه ها برده ست بسکه با روضه روبروست حسین! چشم ما دائم الوضوست حسین! گفت معشوق سر نمی خواهد عاشق بی جگر نمی خواهد مختصر می کنم مقدمه را خانۀ گریه، دَر نمی خواهد بلَدم خشت بر سَرم کوبم! حَرَمت، کارگر نمی خواهد؟ بِسملی کوچه باز کرده و گفت: سینه زن، بال و پر نمی خواهد رفتی و از خودت نپرسیدی دختر تو، پدر نمی خواهد؟ شبِ ویرانه، صبح صادق کرد نیمه شب، دختر شما دِق کرد سیبِ سرخِ تو را لَک آوردم تک شدم، نمره تک آوردم قبرِ تو در دل من است ببین یک ضریح مُشَبّک آوردم بوسه بر پرچم شما یعنی آنچه دزدیدم اینک آوردم شیشه بودن شکسته آمده ام من یقین بردم و شک آوردم گره از کار من گشودی و من به حریمت عروسک آوردم هر کجا یاد این سه ساله شود در و دیوار گرم ناله شود
۶ پایش ز دست آبله آزار می کشد از احتیاط دست به دیوار می کشد درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها "با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد" دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می کشد او هرچه میکشد به خدای یتیم ها از چشم های مردم بازار می کشد گیرم برای خانه تان هم کنیز شد آیا ز پَرشکسته کسی کار می کشد؟ چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که میکشد همه را تار می کشد لب های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کُنج لب یار می کشد
۷ حرف ما دختر و پدر امشب بیشتر روضه های مکشوف است زخم من یادگاری شام و زخم تو یادگاری کوفه ست ای سرِ در طَبَق، چه کار کنم؟! تا سرم را به سینه بگذاری گرچه چیزی نمانده از لب هات! تو به من بوسه ای بدهکاری خواب بودم که رفتی از خیمه خواب بودم که خیمه غارت شد عمه ام تا بغل گرفت مرا خیمه ها سوخت و قیامت شد وای از ناقه های بی مَحمِل! رهسپا. دیار شام شدیم دمِ دروازه تازه مبهوتِ کوچه هایی پُر ازدحام شدیم دختران بازی ام نمی دادند! چون لباسِ تنم قشنگ نبود طعنه هاشان دلیل واضح داشت وصله ی دامنم قشنگ نبود خیزران یزید پیرم کرد! چوب دستِ بد و بلندی داشت دختر او به معجرم خندید دخترش حسّ خودپسندی داشت کمی از معنی«کنیز» بگو این لغت عمه را بهم می ریخت! نه فقط عمه را، عمو را هم بر سرِ نیزه ها بهم می ریخت!
◼️ شب چهارم ◼️ شب طفلان حضرت زینب سلام الله علیها 👇👇👇