🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت سی و هشتم:
فریب کاری بعثی ها
زمانی که بچه ها زیر وحشانه ترین شکنجه ها بودن ، زمانی که اونها رو در بصره مثل برده های قدیم می چرخوندن و سنگ و چوب بر سر و صورتشان می بارید و آب دهان تو صورتشون مینداختن ، هیچ دوربینی نبود که این صحنه ها رو به تصویر بکشه، اما همینکه جرعه آبی و لقمه نونی میدادن ، باید تمام دنیا می فهمیدن.
بعد از اون وحشیگری و نمایش مظلومیت فرزندان خمینی و هتک حرمت شیر بچه های علوی در بازار مکاره بصره، حالا نوبت اجرای یه نمایش مضحک و به تصویر کشیدن انسان دوستی، مهر و عاطفه بعثی ها بود که با لنز دوربین بدنیا نشون بدن چقد انسانیت دارن و چجوری با اسرا خوشرفتاری می کنن.
ساعاتی وضع و اوضاع آروم بود و خبری از بگیر و ببند و زدن نبود تا اینکه دوباره در اتاق زندان وا شد و تعدادی سرباز با مقداری صمون و مربای هویج وارد شدن و بین بچه ها تقسیم کردن. می گفتن نترسید و راحت باشید و غذاتونو بخورید. همینکه بچه ها مشغول خوردن شدن دوربین فیلمبرداری وارد شد و از زوایای مختلف شروع کردن فیلم و گزارش تهیه کردن.
تازه فهمیدیم چرا یهوئی انسانیتشون گُل کرده و بعد از چن روز گشنگی کشیدن لقمه نونی به ما دادن. حیف بود این همه کرَم و جوانمردی در تاریخ گم بشه. یجوری باید رحم و شفقت بعثیا با اسرای ایرانی به گوش تموم مردم دنیا و نسلای بعدی میرسید که یه وقت کسی تو بورکینافاسو پیدا نشه و بگه بعثیا با اسرای ایرانی بدرفتاری میکنن.
تا جایی که یادم میاد این تنها خوردنی بود که بعثیا در طول سه شبانه روزی که بچه ها اومده بودن و تو زندان بصره بودیم به ما داده شد و نه قبل و نه بعدش دیگه خبری از نون و مربا و چیز دیگه ای تا زمان انتقالمون به بغداد نشد.
رحمن سلطانی
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂
🔴 .... هفت ماه از اسارتم می گذشت و هیچ وسیله سرگرمی نداشتیم. همه مشغولیت مان ذکر و دعا بود و کتک های دسته جمعی و انفرادی. بعد از هفت ماه برای هر آسایشگاه یک تلوزیون مدار بسته که فقط عراق را می گرفت آوردند. اول کمی خوشحال شدیم ولی....
تازه فهمیدیم که آوردن تلویزیون برای شکنجه روحی بچه هاست. آنهم برای ترویج فساد و تباهی و....!!
یک جشنواره بین المللی رقص در شهر حِله مرکز استان بابل بنام «مهرجان بابل الدولی» راه انداخته بودند و....
🔸 خاطرات کامل طلبه آزاده رحمان سلطانی در کانال حماسه جنوب 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت سی و نهم:
تبلیغات دروغ
دم دمای غروب ما رو از زندان بیرون آوردن و سوار تعدادی ماشین کردن و حرکت دادن. تصورمون این بود دوباره میخوان بچه ها رو تو خیابونای بصره بچرخونن و همون صحنه ها دوباره تکرار بشه. همه مضطرب بودیم و بیشتر نگران بچه های زخمی و بدحال که نکنه طاقت نیارنو و زیر ضربات سنگ و آجر جون بدن. همه زیر لب زمزمه می کردیم و ذکر می گفتیم و از خدا و اهل بیت کمک میخواستیم. ولی وقتی از شهر فاصله گرفتیم. گفتیم شاید دوران قرنطینه تموم شده و می برنمون اردوگاه اسرا. تو همین حال و هوا بودیم که رسیدیم به پادگانی در اطراف بصره و پیادمون کردن.
ناباورانه دیدیم جمع زیادی از اسرای ایرانی در حدود چهارصد نفر رو روی خاکا بافاصله از هم نشوندن. خدایا این همه کی اسیر شدن. نکنه عراق حمله بزرگی کرده و این تعداد از بچه ها امروز اسیر شدن. ما رو با فاصله طوریکه قاطی نشیم، کنار اونا نشوندن و منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی میخواد بیفته و چه خوابی برامون دیدن. اکیپ های فیلمبرداری اومدن و شروع کردند به فیلمبرداری و حتی دوربین رو نزدیک صورت افراد می آوردن و از زوایای مختلف فیلم می گرفتن. دو سه بار دوربین از نزدیکم رد شد و من هر بار صورتمو بر می گردوندم. یجوری میخواستم ناراحتی و غضبمو از بعثیا نشون بدم و از طرفی نمیخواستم خونواده منو تو این حال نزار ببینن. گر چه بعدها متوجه شدم این کارم اشتباه بوده و باعث شده خانواده ام برای شناسایی ام دچار مشکل بشن. فیلمبرداری تموم شد و ما بدون اینکه بتونیم بفهمیم این بچه کِیا بودن و کَی اسیر شدن، دوباره سوارمون کردن و برگردوندن همون زندانِ بصره.
بعدا فهمیدیم اونا اسرای کربلای چهار و مراحل اول کربلای پنج بودن که از بغداد اون همه راه رو اورده بودنشون بصره تا نشون بدن که این تعدا اسیر رو تازه گرفتن در حالیکه بعضی از اونا ۴۰ روزی بود که اسیر شده بودن. فهمیدیم هدفشون از این کار روحیه دادن به نیروهاشون بوده و در شرایطی که ایران رو نوار پیروزی بود سعی می کردن با دروغ و فریب حقایق رو وارونه جلوه بدن.
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
سنگر کمین
بعضی از پستها و نگهبانی ها خیلی خطری بود،
مثل سنگرهای کمین.
رفتنش با خودش بود آمدنش با دیگران!
و یا عمودی رفتن بود و افقی 🚑 برگشتن
جاهایی که تا عرش خدا به اندازه یک بند انگشت فاصله بود. اجابت دعا در آن شرایط رد خور نداشت.
اینجا هم جدی بردار نبود
و به نگهبان می گفتن: اگر سرت رو روی سینه ت گذاشتن التماس دعا!
یا اینکه: ما را بی خبر نذاری ها... اگه رسیدی اون دنیا یک زنگی بزن نگران نشیم.
@Defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت چهلم:
در مسیر بغداد
روز هفتم اسارتم بود که جمع سی و هشت نفره ما رو با پس گردنی و اولدنگی و زیر ضربات کابل و با دست و چشمای بسته سوار یه اتوبوس کردن. نمی دونستیم ما را کجا می برن تنها چیزهایی که بگوشمان میرسید فحش و ناسزاهایی بود که نثارمون می کردن. طی کردن فاصله ۶۵۰ کیلومتری بصره تا بغداد با بدنای زخمی و پاره پاره و کتک خورده و ضعف مفرط، و دستایی که از پشت بسته شده بود ،کاری طاقت فرسا بود و روزی بسختی قافله شام رو برامون رقم زد. گاهی چشمای ما رو باز می کردن اما همینکه به یه دژبانی یا نزدیک مرکز نظامی میرسیدیم مجددا می بستن ،ولی دستا تا بغداد همچنان بسته بود.
اون روز انقد طولانی بنظر می رسید که انگار اتوبوس سرِ جاش میخکوب شده بود و اصلا حرکتی نداشت. گر چه بسمت سرنوشت نامعلومی در حرکت بودیم و احتمال میرفت اوضاعی بدتر و وخیم تر از وضع فعلی برامون پیش بیاد ولی سختی فوق العاده راه باعث می شد آرزو کنیم زودتر به مقصد برسیم و هر چه پیش آید خوش آید. دریغ از یه جرعه آب. چشمامون داشت از تشنگی از حدقه بیرون میزد ولی نانجیبا هر جایی می رسیدن جلو چشمای ما آب می خوردن و پذیرایی می شدن و ما ذره ای بزاق تو دهنمون نبود که قورت بدیم. دهان و گلو خشک بود و اطراف لبمون سفیده زده بود. نمیدونم چن ساعت طول کشید تا رسیدیم بغداد ولی هر ساعتش به اندازه ده ساعت برامون می گذشت.
پذیرایی ویژه در استخبارات بغداد🔻
بالاخره بعد از ساعتا مسیر طاقت فرسا و همراه با اعمال شاقه به بغداد رسیدیم. وارد مقری شدیم که نفهمیدیم کجاست و تا آخر هم ندونستیم. از اتوبوس پیاده مون کردن و ماشینی شبیه نیسان آوردن که مخصوص حمل زندانیان سیاسی بود و همه اطراف آن فنسای قوی و قفلای ضخیم بود. و هیچگونه منافذی نداشت. ماشین حداکثر ده نفر ظرفیت داشت ولی همه ما را با زور و فشار وارد این ماشین کردن و در حالی هوا بشدت سرد بود،اما بعلت شدت ازدحام که بر روی هم انباشته شده بودیم عرق از سر و رویمان می ریخت و نفسامون به شماره افتاده بود و چیزی نمونده بود که تعدادی از بچه ها تلف بشن و همونجا جون بِدن. مسیر کوتاه بود و بعد از دقایقی به مقصد رسیدیم شاید اگه چن دقیقه بیشتر ادامه پیدا می کرد حداقل پنج،شش نفر شهید میدادیم.
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂