🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ (۱)
مجله امتداد آبان و آذر 1388
🔅 صدام از مردانی آهنین می گفت;
حالات روحی صدام در زمان جنگ تحمیلی از زبان شاه حسین اردنی
------------------------
دکتر «الجنابی» محقق عراقی:
شاه حسین اردنی همواره در تلاش بود پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، خود را در کنار رژیم بعثی صدام قرار دهد. او که پیش از انقلاب اسلامی از شاه ایران کمک های نقدی و غیر نقدی دریافت می کرد، در آن شرایط برای اداره امور کشور خود، دست نیاز به سوی صدام دراز کرد.
حسین اردنی که در ادبیات مردم منطقه خاورمیانه به «حسین دوره گرد» شهره بود، در جنگ تحمیلی همواره تلاش می کرد خود را در صحنه های گوناگون جنگ تحمیلی در کنار صدام قرار دهد و به این وسیله اتحاد خود و اعراب را با صدام به نمایش گذارد.
روایت معروف شلیک گلوله توپ توسط او و صدام به سمت شهرهای بی دفاع ایران، یادآور یکی از این خوش خدمتی ها در برابر صدام و دلار های نفتی عراق بود.
وی در ادامه سخنان خود بیان داشت: شاه حسين که به صورت ذليلانهای درگذشت و پس از تحمل سرطاني شديد، در يک شب کودتا، فرزندش عبدالله را جانشين برادر خود کرد، دستخطهاي محرمانهاي دارد که برخي از آنها، گوياي استيصال صدام، ارتجاع عرب منطقه و استکبار جهاني در رويارويي با ایران در سالهاي جنگ تحميلي است.
او برخي از اين دستخطها را براي صدام خوانده بود و صدام نيز در يادداشتهاي روزانه خود که منشيهايش برايش تهيه ميکردند، به اين خاطرات اعتراف نموده است.
به گفته الجنابی، شاه حسين در بيان آغاز جنگ تحميلي ميگويد، صدام با افتخار، تلفني به من گفت: «من (صدام) به کمک هيچ کشور عربي براي فتح ايران نياز ندارم».
او به حسين اردني گفته بود: روح سعد بن ابي وقاص در من حلول کرده است و بار ديگر، با اقتدار شکستی تاريخساز را عليه فارسها آغاز خواهم کرد.
این پژوهشگر عراقی در بخشهاي ديگري از اين ناگفتههاي دوران جنگ تحميلي، نقل ميکند که، صدام پس از روبهرو شدن با نيروهاي ايراني در آغاز جنگ تحميلي از مقاومت سنگين آنها در تعجب بوده و در نخستين ديداری که صدام با پادشاه اردن در بغداد داشته است، به حسين اردني گفته است،" در محاسباتش دچار اشتباه شده، اما ميکوشد آنها را رفع کند".
وي با اشاره به اين که صدام از ضربات کوبنده نيروي هوايي ايران، دچار شگفتي شده، صدام را چهار هفته پس از آغاز جنگ بسيار ملتهب و نگران ديده است.
پادشاه وقت اردن در بخش دیگری از خاطراتش گفته است: اين وضعيت صدام با يک سال پس از جنگ تحميلي و با آغاز حملات ايرانيها بيشتر شد، به گونهاي که در این مدت، بيش از 65 درصد نيروي هوايي عراق نابود شده و در نبرد در دريا، توان عراق کاملا از بين رفته بود. همچنين صادرات نفت اين کشور، دچار مشکل شديدی بود و او از من خواست که بندر عقبه اردن را براي صادرات نفت و واردات سلاح و کالا به عراق در اختيار حکومت وي گذارم.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
۴ آبان ۱۳۹۸
۴ آبان ۱۳۹۸
۴ آبان ۱۳۹۸
۴ آبان ۱۳۹۸
۴ آبان ۱۳۹۸
۴ آبان ۱۳۹۸
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت صد و هشتاد و هفتم:
شادی روحم صلوات
بعد از چند روز با اجازه نگهبان خوش اخلاق اردوگاه "امجد" رفتم بند دو به ملاقاتش.
داخل آسایشگاه بود. تا از پشت پنجره چشمش به من افتاد منو شناخت و داد زد محمد بیا اینجا. خودشو معرفی کرد: من محمود منصوری هستم و با داداشات دوستم. گفت محمد من تو مجلسِ ختمت شرکت کردم و خرما و حلواتو خوردم و قرآن و فاتحه برات خوندم. حالا می بینم سُر و مُر و زنده ای. از خوشحالی میخندید. گفتم: آقای منصوری راستشو بگو پدر و مادرم، برادرام، پسرم، همسرم زندهن. گفت آره بابا نگران نباش همه زنده و سلامتن.
باورم نشد. قسم خورد تا زمانی که من ایران بودم همه الحمدلله سالم و زنده بودن. از همسرم پرسیدم که رفته یا مونده؟ گفت بابا قدر زنتو بدون، خیلی نجیب و باخانوادهس. همه بهش افتخار میکنن و بچه ات رو داره مثل دسته گل بزرگ میکنه و همیشه بهش میگه بابات رفته مسافرت، بابات میاد. حاج محمود میگفت مادرت هیچوقت باورش نشده که شهید شدی و همیشه میگه محمدم زندهس و برمیگرده.
بعد از ۳۰ ماه از اسارات این اولین خبری بود که از خونواده و سلامتی اونا بدستم رسید. خدا میدونه اون روز چقدر خوشحال بودم. از سلامتی عزیزانم. از اینکه برام مجلس ختم گرفتن و تا حدودی زیادی خیالشون از بابت شهادتم راحت شده و خیلی چشم انتظارم نیستن. هر چند مادرم باورش نشده بود، ولی اینو به حساب این گذاشتم که بخاطر مهر مادریه و چون جنازهام به دستش نرسیده داره به خودش دلخوشی میده. راستش اینقد خوشحال بودم انگار خبر آزادیم رو بهم دادن. حالا دیگه خیالم بابت خونواده، حداقل تا این زمان راحت شده بود.
گاهی خندهام میگرفت که من حی و زنده، اونا نشستن و برام فاتحه خوندن و اعلامیه پخش کردن. از تجسم اون صحنهها و اینکه اگه مثلاً یهویی از در وارد میشدم و یه گوشه مینشستم و برای خودم فاتحه میخوندم چه وضعی میشد؟ توی این فکر و خیالات یهو مثل دیوونه ها میخندیم و وقتی به خودم میومدم دور و برمو نگاه میکردم یه وقت کسی منو ندیده باشه بگن فلانی روانی شده و داره با خودش بی جهت میخنده! حسابی گرم صحبت بودیم که نگهبان عراقی گفت یالله خلاص، کافی! و بهم گفت راه بیفت بریم وقت ملاقات تموم شد. با هم خداحافظی کردیم و حاج محمود رفت سر جاش و منم برگشتم بند یک.
قرار گذاشتیم که اگه عراقیا یه وقتی اجازه دادن دوباره بیایم ملاقات هم ، ولی هیچوقت دیگه تا آخر اسارت همچین فرصتی فراهم نشد. این دید و بازدید شیرینترین ملاقات من در طول تمام چهار سال اسارت بود. البته حاج محمود به من گفت که یکی دیگه از بچههای ایلامی بنام عبدالله دل افروز اونم با من اسیر شده و توی ختمت شرکت کرده بود و خیلی دوست داره ببینتت. منم گفتم اگه عراقیا اجازه دادن میرم ملاقاتش و میبینمش.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
۴ آبان ۱۳۹۸
4_5985471534716683559.mp3
2.11M
🏴 پیغمبر اکرم (ص) رفت
ای وای از این دنیا
زین واقعه جانسوز
خون گریه کند زهرا(س)
🔅 حاج صادق آهنگران
@defae_moghadas
🍂
۴ آبان ۱۳۹۸
۵ آبان ۱۳۹۸
۵ آبان ۱۳۹۸
۵ آبان ۱۳۹۸
۵ آبان ۱۳۹۸