🍂 حماسه دولاب 2⃣
▪︎محمدرحیم حمهویسی
┄❅✾❅┄
🔸 در اسفندماه سال ۵۹ اعضای کومله وارد روستا شدند و در آن زمان به زور ۲۸۷ هزار تومان را با عنوان «یارمهتی» یا کمکی از مردم روستا جمعآوری کردند و در نهایت اقدام به مصادره کامل تکیه دولاب کرده، قرآنهای موجود در آنجا را از بالای پشت بام به داخل گل و خاک پرت کردند، تکیهای که در اعتقاد نه تنها مردم روستا بلکه اکثر مردم منطقه جایگاه والایی داشت.
مردم روستای دولاب از این حرکت کومله بسیار ناراحت و عصبانی شدند و دیگر تحمل این همه جور، ظلم و ستم آنها را نداشتند لذا تعدادی از جوانان روستا در مسجد دور هم جمع شدیم، وضو گرفتیم و دست روی قرآن گذاشتیم و قسم خوردیم که در دفاع از روستا و ایستادگی در مقابل ظالم و مشی ضد دینی این گروهکها با هم همپیمان شویم و مسلح شویم.
صبح به همراه تعدادی از این افراد پیش حاج میکائیل حمهگلانی از فرماندهان پیشمرگ مسلمان کُرد در روستای نشور رفتیم و گفتیم قصد داریم مسلح شویم اسلحه و تسلیحات در اختیار ما قرار دهید وی گفت: جنگ کردن با آنها سخت است امکان دارد تعداد زیادی از مردم روستا کشته و زخمی شوند آیا این را در نظر گرفتید؟
گفتیم بله مرگ بهتر از این است که آنها هر روز به بهانهای وارد روستا شوند و به زورگیری و مصادره اموال مردم روستا بپردازند.
به سپاه سنندج آمدیم، مدارک لازم را تحویل دادیم و برگشتیم که در بین راه به ما اطلاع دادند که ضد انقلاب از اینکه مردم دولاب قرار است علیه آنها مسلح شوند خبردار شدهاند و مطمئنا شب به روستا حمله میکنند لذا به روستا برنگشتیم و پیش حاجی میکائیل رفتیم. وی ۱۲ قبضه اسلحه به ما داد و با پای پیاده مسیر روستای نشور تا دولاب را در برف سنگینی که تا کمر میآمد طی کردیم.
┄❅✾❅┄
پیگیر باشد
#حماسه_دولاب
• جهاد تبیین 👈 نشر مطالب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
🍂 نوروز جبهه
از عهده سفره هفت سین در جبهه برآمدن کار هر کسی نبود! بعضیها که حال بیشتری داشتند و به دنبال تغییر روحیه دیگران بودند پیشدستی کرده و بی سر و صدا در صدد کاری بر میآمدند.
سیر و سرکه و سمنو هم که نه در دسترس بود، نه همخوان با فضای آنروزها داشت. پس به شکل ابتکاری هر آنچه "سین"، اول نامش بود و با جنگ مرتبط بود شانس نشستن بر سفره عید رزمندگان یا همان چفیه پر رمز و راز را به بدست میآورد.
از سر نیزه و سمینوف (نوعی اسلحه) و سنبه و مین سوسکی و سیم خاردار گرفته تا سرسبزی طبیعی بیشتر مناطق که در بهار، بکرترین مناطق را در دشت و دمن بهخود میگرفتند.
و چه پر مفهوم میشد، وقتی «سین» هفتسین، بهانهای میشد برای رسیدن به «شین» شهادت، در نیتهای عاشقانهشان. همان سفرههای ساده و بدون ادعای نوروز رزمندگان که مملو بود از عشق، اخلاص و ایثار که همه را از دعاهای این سفره سیراب میکردند.
شاید معنویترین لحظات، هنگام تحویل سال بود و زمانی که همه دستها بسوی درگاه الهی بلند میشد و دعای «یا مقلب القلوب و الابصار» با همه وجود روی لبها جاری، و فرج حضرت صاحبالامر را طلب میکردند.
و پس از آن، گوش سپردن به پیام نوروزی حضرت امام و رئیس جمهور مکتبی و نیز پپام همرزمان و جانبازان که در دوران دفاع مقدس کاری معمول و لازم بود.
گاها سکه و پول و سربندهایی که به دست امام متبرک شده بود بعنوان هدیه بسیار دوستداشتنی توسط نمایندگان و یا روحانیون به رزمندگان داده میشد و برای حفظ و نگهداری آنها بسیار توجه میشد.
تدارکاتچیها هم که از روزها قبل حواسشان به این روز بود، با تهیه میوه و شیرینی و بعضی سالها با انداختن سفره ناهار وحدت، یک گردان ۳۰۰ ، ۴۰۰ نفره را کنار هم غذا میدادند و روحیه برادری را ترویج و محکم میکردند..
..واما در روزهای دلتنگی، حواسمان باشد، باز هم با بهره بردن از فرهنگ غنی آن سالها، قبل از دیر شدن به دیدارخانواده های معظم شهدا برویم و بگوئیم که هنوز ما هستیم و این فرهنگ پابرجاست. آنهم در دورانی که کوچه، پس کوچه های شهرمان با نام شهیدان محل آذین شده اما در برخی محلات، خانواده این شهدا به خصوص پدران و مادران را نمی شناسند.
همت کنیم و نوروز امسال به منزل آنها برویم و پای ناگفته ها و خاطراتشان بنشینیم.
@defae_moghadas
🍂
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۳۲)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
به اتّفاق برادر علی عبداللهی، که خانواده هایمان در دو اتاق همجوار هتل فجر (پارس) یا ( کنتیانتال سابق) واقع در ساحل کارون، سکونت داشتند، راهی اهواز شدیم و با عبور از پل مجاور وارد هتل شده، به محض پشت سر گذاشتن در ورودی، با ممانعت غیر مترقّبه مسئول لابی و نگهبان مواجه شدیم.
در واکنش به ابراز تعجّبم از برخوردشان به جای رفتار مودبانه معمول، نگهبان با برانداز کردن استهزا آمیز سر تا پایم، بدون مقدّمه و گستاخانه گفت آقای ژان وال ژان، آدرس را اشتباه آمده اید.
به لباس کثیف و آلوده، سر و وضع آشفته، بر و روی آغشته به گل و لای و خاک و ترکیبی از دوده های گوناگون و بوئی که شامه هایمان را خنثی کرده بود، نظری انداخته، تازه متوجه دلیل ممانعت آنان شدیم.
بر خلاف سر و وضع ظاهرمان که مشابهتی به انسان اهلی و عاقل نداشت، به شیوه مودبانه و رعایت آداب سعی کردیم توضیح دهیم که ساکن همین هتل هستیم و حین کار و تلاش چند روزه در بیابان، سر و وضع و لباسمان، به این روز افتاده است.
امّا اصلا حاضر به شنیدن توضیحات نبوده، اخراج فوری ما را وظیفه خود می دانستند. خلاصه وار شماره اتاقمان را باصدای بلند بر زبان آوردیم و گفتم زنگ بزنید تا همسرم، مرا تایید کند. وقتی افراد دیگری، هم تیپ ما را در حال ورود به هتل مشاهده کردند، با ناباوری، به اتاق مورد اشاره زنگ زد و با عذرخواهی به همسرم گفت فرد مشکوکی با مراجعه به لابی اظهار میدارد از بستگان شماست.
گوشی را از دستش قاپیدم و خلاصه وار همسرم را توجیه نموده، گفتم مراقب باش فرزندمان مهدی قبل از استحمام و تعویض لباس مرا نبیند. مهدی دوساله بود. همسرم که در باره هویّتم ابهام نداشت، مرا برای ورود به اتاق مان تایید کرد. علیرغم توضیحات روشنگرانه و تماس تلفنی، نگهبان برای کسب اطمینان تا پشت در اتاق، ما را بدرقه کرد...
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
۲۹ اسفند ۱۴۰۱