🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹۱
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
خرمشهر دیگر آن شهر بندری زیبا نبود. جنگ چهره زیبایش را سوزانده بود. هر جا که نگاه میکردی گلوله زخم و زیلی اش کرده بود. خیابان طالقانی را انگار بلدوزر انداخته بودند.
مردم چه زجر کشیده اند ... چه زجری! حیف تنها بودند. یکی از نیروها که میان سال بود در حالی که بالوله تفنگاش ور میرفت گفت:
- آن روزها من در خرمشهر بودم. قیامتی بود. مردم دست خالی بودند. کسی باور نمیکرد عراقیها تو شهر ریخته باشند. هنوز نفهمیدم چرا؟! پسر جوانی که صورتش پر شده بود از جوشهای چرکی با صدای دورگه اش گفت:
- فهمیدن نمی خواهد ... همه اش زیر سر بنی صدر بود.
از روی پلی که نیروهای خودی روی اروند زده بودند گذشتیم. پل قدیمی خرمشهر رو هوا معلق بود. جاده دیگر خاکی بود. یک جاده ویران پر از چاله و گودال. انفجار کامیونی تو یکی از گودالها چهار چرخ رو هوا مانده بود. چنان سوخته بود که نمیشد گفت مال کدام طرف است. گرد و خاک هم به گرمای هوا اضافه شده بود. عرق تن و گرد و خاک قاتی هم شده بودند. انگار تا گردن تو گل گیر کرده بودیم. نفسمان به زور بالا می آمد. صدایی خشن با لهجه غلیظ ترکی گفت
- این دیگر چه جور راننده ای است؟ جانمان به لب رسید.
- ناشکری نکن .... لنگهاش تو منطقه نیست.
با قهقهه بچه ها، راننده پا رو ترمز گذاشت. دوباره کوبیده شدیم به هم و فریاد کشیدیم سر راننده. راننده مشت کوبید به شیشه عقب. آیفا پیرتر از آنی بود که ما فکر میکردیم.
راننده نیمه دیگر آیفا بود. با حوصله و بیخیال انگار دلش نمیآمد پیر ماشین اش را آزار دهد. لزگه های پی در پی دل آشوبمان میکرد. همه از هم بیم داشتیم مبادا درونمان را بریزیم روی لباس هم.
ایست بازرسی دهلران زیاد معطل مان کرد. چند نفر از نیروها از پشت آیفا پریدند پایین. فریاد راننده بلند شد. انگار خریده بودتمان. میترسید کم شویم. هجوم بردیم به طرف تانکر آبی که جلو اتاقک ایست بازرسی بود. آب داغ بود و عطش مان را دو چندان کرد.
- خوب هنوز اردیبهشت ماه است .... خدا به دادمان برسد، مرداد چه میشود؟
- مگر نمی دانستی جنوب می آیی؟
پسر جوان صورت پر از جوشاش را بلند کرد و بی حرف نگاهم کرد. بعد لبخندی زد و با صدای رگه دارش گفت:
- تو برای چه آمدی جبهه .... کسی از تو انتظار ندارد.
- وقتی من بیایم ... تو دل و جرأت بیشتری پیدا میکنی. این طور نیست مرد جوان؟!
پسر جوان انگار که حرف محکمی شنیده باشد برای لحظه ای تو لک رفت و بعد سرش را تکان داد با داد و با فریادهای راننده پریدیم پشت آیفا. اثری از آبی که به صورتمان زده بودیم نبود. جز چند قطره عرق درشت و شور.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عزاداری و سینه زنی
رزمندگان اسلام
در جبهههای نبرد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #محرم #جبهه
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔻با نوای
حاج صادق آهنگران
ابوالفضل با وفا
علمدار لشکرم
🔅 شعر
مرحوم حاج حبیب الله معلمی
عاشورای سال ۱۳۶۰/اهواز
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #محرم #جبهه
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شراب خواری و بی حرمتی کارتر و خاندان پهلوی در جلوی دیدگان دهها میلیون مسلمانی ایرانی در ایام سوگواری سید الشهدا (ماه محرم ) ,سفری که کارتر به سبب خدماتی که شاه در قبال امریکا انجام می داد ایران را جزیره ثبات خواند !
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری #کلیپ
#فساد_دربار
#رضا_شاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۳۴
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 بعد از ظهر همان روز همه فرماندهان به طرف منطقه و یگانهای خود حرکت کردند. صبح روز بعد به اهواز رسیدم و مستقیم به منطقه رفتم. صحبت های علی شمخانی را با برادران قرارگاه در میان گذاشتم و هشدار ایشان را مبنی بر احتمال تهاجم دشمن به بچه های قرارگاه و یگانهای سپاه ششم اعلام کردم. طبق سفارشی که برادر شمخانی داشت روی آرایش نیروها به خصوص خطوط حد یگانها متناسب با توان هر یگان کار کردیم. حتی در مواردی هم جا به جایی هایی انجام دادیم. آن روزها تیپ ۹۵ کمیل به تازگی شکل گرفته بود. این یگان را روی جاده شطعلی مستقر کردیم. مسئولیت سیل بند شرقی، حد فاصل شط علی تا پاسگاه طُبر و پاسگاههای آبی داخل هور به تیپ ۱ بدر (مجاهدین عراقی) داده شد و تیپ ۵۱ حضرت حجت(ع) را هم در منطقه بستان مستقر کردیم. در خصوص بازسازی یگانهای سپاه ششم خیلی کارها صورت گرفت و یگانهای آسیب دیده سازماندهی مجدد شدند.
مطابق پیش بینی فرماندهان جنگ، عراق حملات خود را در چند نقطه آغاز کرد. در منطقه دهلران و دشت عباس پیشرویهایی داشت که رزمندگان اسلام خیلی زود آنها را پس زدند. در منطقه فکه عده نسبتاً زیادی از برادران ارتشی اسیر شدند. در منطقه شرق بصره نیروهای دشمن تا جاده اهواز - خرمشهر رسیدند، ولی نیروهای اسلام آنها را به عقب راندند. در منطقه طلائیه و کوشک دشمن تا جاده سیدالشهدا(ع) و سه راه فتح و جفیر و تا پادگان حمید پیشروی داشت. فرماندهی کل نگران این بود که دشمن تا خرمشهر هم پیشروی داشته باشد.
در اواخر مردادماه ۱۳۶۷ یک روز احمد غلام پور پیغام داد به نیرو نیاز دارند و خواسته بودند دو گردان نیرو از تیپ ۸۵ را به فرماندهی بهنام شهبازی به منطقه شمال خرمشهر، جاده شهید صفوی اعزام کنیم. با بهنام شهبازی صحبت کردم، آماده حرکت شد. وضع آن منطقه آشفته به نظر می رسید. به بهنام شهبازی گفتم من به آن منطقه می روم و اوضاع را بررسی میکنم و بعد تماس میگیرم و میگویم چه کار کنید. و از او خواستم نیروها را تا روی پل کارون در جنوب دارخوین برساند. جاده اهواز - خرمشهر امنیت نداشت و در این چند روز بین ما و دشمن دست به دست شده بود حرکت ستون دوگردانی از روی این جاده درست نبود؛ نیروها میبایست به اهواز و از آنجا به دارخوین میرفتند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 راهپیمایی و عزاداری
رزمنده ها در ايام ماه محرم و صفر بعد از نماز جماعت صبح، ظهر و عصر مراسم روضه خوانی برگزار و قبل از نماز مغرب و عشا به صورت دسته عزاداری برای برپايی نماز به سوی حسينيه ها حركت میكردند.
هر گردان به طور جداگانه حسينيه ای سرپا میكرد و رزمنده ها به برپايی عزاداری میپرداختند. به اين ترتيب كه گردانها به طور مخصوص برای خودشان چادر می زدند و از گردانهای ديگر دعوت مي شد تا در مراسم عزای سيد و سالار شهيدان شركت كنند.
°°°°°°°
#محرم
#عکس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 حرم دانيال نبی ميزبان رزمندگان
در ارتباط با عزاداری در روز تاسوعا و عاشورا بود. بچه ها از انديمشك حركت می كردند و روز تاسوعا را به شوش و به حرم دانيال نبی(ع) و روز عاشورا را هم به دزفول به مكان مقدس و حرم سبزه قبا می رفتند.
يكی از كارهای خوب كه در روز عاشورا انجام می گرفت اين بود كه بچه هايی كه در گردان بودند و دستشان قطع شده بود به عنوان سقا آماده میكردند و به همراه مشك سقايی می كردند و اين يك جلوه خاصی به عزاداری داده بود.
در اهواز رزمندگان در ايام تاسوعا و عاشورا به دارخويين و شادگان می رفتند و حسينيه ای هم كه بين آبادان و اهواز بود به عزاداری اهميت خاصی می داد و مراسم را در طول دهه اول انجام میداد. بعد از دهه هم كل دو ماه به طور مختصر مراسم در اين مكان برگزار می شد.
°°°°°°
#محرم
#عکس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مداحی با مضامين عاشورايی
در طول سال در جبهه مداحی انجام می شد اما در محرم مداحی ها رنگ و بوی متفاوتی داشت، در اين ايام مداحی ها مضامينی برگرفته از عاشورا و جانفشانی ها در جبهه ها داشت.
سبك های مداحی در زمان دفاع مقدس منحصر به فرد بود، سبك های سنتی بسيار زيبا و جانسوز بود كه در نهايت با روحيه دادن به رزمندگان به حماسه آفرينی منجر می شد اما امروز سبك های مداحی كمی متفاوت شده است.
°°°°°°
#محرم
#عکس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بلندشو علمدار...
تو را که در غم علمدارت دیدم
تازه فهمیدم حسین در غم عباساش
چه کشیده
°°°°
شب و روز تاسوعا که میشود، برای حضرتآقا کمی آرامتر روضه عباس(ع) بخوانید...😭
#السلامعلیکیااباالفضلالعباس
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
#سردار_دلها
#حاج_قاسم #محرم
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
mahmoud-karimi---koja-mikhay-beri-chera-mano.mp3
13.38M
🍂 کجا میخوای بری
چرا منو نمیبری
🔻با نوای
حاج محمود کریمی
°°°°°°°
🔸 نمیشه باورم
که وقت رفتنه
تموم این سفر
بارش رو شونه منه
نمیشه باورم که وقت رفتنه
تموم این سفر بارش رو شونه منه
کجا میخوای بری چرا منو نمیبری
حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری
باید جوابتو با نفسم بدم
بدون من نرو
تو رو به کی قسم بدم
قرارمون چی شد
که بی قرار هم باشیم
حسین هر چی که پیش اومد
باید کنار هم باشیم
کجا میخوای بری، چرا منو نمیبری
حسین این دم آخری، چقدر شبیه مادری
من روی خاک و تو سوار مرکبی
من توی قلب تو اما تو چشم زینبی
آهسته تر برو
بزار منم باهات بیام
حسین دیگه نمیکشه
پاهام که به پا به پات بیام
کجا میخوای بری، چرا منو نمیبری
حسین این دم آخری،
چقدر شبیه مادری
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شب دهم محرم(شب عاشورای)
#نواهای_صوتی_ماندگار #محرم
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
آسمان به کبودی میزد که از ایلام گذشتیم. باد گرد و خاک بلند کرده بود. صدای انفجار از دورها شنیده میشد؛ خفه و کم جان. انگار بمب دستی منفجر میکردند. دیگر خیالمان راحت شده بود که به خط می رویم. آیفا سرعت گرفته بود. راننده زده بود زیر آواز. باد سر و صورتمان را چنگ می انداخت. با آن حال نگاهمانتیز شده بود به جاده سیاه. آمبولانسی که به مامور مرگ میماند از کنارمان گذشت؛ لک لک کنان و بی سر و
صدا.
راننده با دهان صدای آژیر درآورد. مردی که کنار راننده آمبولانس نشسته بود. فریاد زد ساکت ... میخواهی به کشتن بدیشان ... همه سیخ ایستادیم و به اطراف نگاه کردیم. نگاهها به دنبال عراقی ها بود. غروب نمیگذاشت دیده شوند. رسیدیم به منطقه ای که انگار دیوار دور تا دورش کشیده بودند. چند کیلومتر مانده به مهران. اردوگاه کرخه پر بود از چادرهای بزرگ و کوچک. چند تا درخت بیشتر تو اردوگاه نبود. همه شان نارون بودند. باید در آنجا اتراق میکردیم. تو تاریکی و سکوت از پشت آیفا پریدیم پایین. راننده با دهان بسته نگاهمان میکرد. انگار داشت یکی یکی میشمردمان تا به چهل برسیم. همه مان برای عملیات کربلای یک رفته بودیم. اولین چیزی که همه را به دور خود جمع کرد چشمه ای بود که باریکهای آب از آن سرازیر بود. شفاف مثل رد اشک. بعدها فهمیدیم که از آن برای حمام کردن و دستشویی استفاده میشود. خیالی نبود مهم وجود چشمه در آنجا بود. شب اول را همه در یک چادر بزرگ اتراق کردیم. خستگی امان بریده بود. بعد از نماز زدمان زمین. نماز را در چادر بزرگی که نمازخانه اردوگاه بود خواندیم؛ به جماعت. بعد هم یک سخنرانی کوتاه از طرف فرمانده اردوگاه. تنها چادری که تخت داشت چادر راننده آمبولانسها بود. ده تا تخت در دو ردیف. طبق برنامه اردوگاه بعد از نماز صبح ورزش صبحگاهی انجام میدادیم. شانه به شانه جوان ترها نرمش میکردم. بعد دویدن هفت هشت کیلومتری بود. جلو صف می ایستادم. در اسارت هم جلو صف بودم. با یک پرچم سبز رنگ. فرمانده اردوگاه، برادر عسگری (فرماندهی واحد بهداری لشکر ۲۷ رسول الله) بود. به گمانم میان سال بود. یک چشم داشت. خیلی جوان تر از من، عینهو خود ما برای روز عملیات لحظه شماری می کرد. در یکی از سخنرانیهای بعد از نماز بی مقدمه گفت: از برادرهای امدادگر کدامشان رانندگی بلده؟ باید آمبولانس براند. دست بلند کردم. اشاره کرد بلند شوم. از جا کنده شدم. هیکل افتاده ام به شک انداخته بودش. نگاه مرددی به من انداخت، دوروبرش را نگاه کرد.
- مطمئن هستی میتوانی آمبولانس برانی؟ ... باید آمبولانس را ببری
به خط. خطر هم دارد.
- می توانید امتحان کنید.
امتحان کردند همان دفعه اول قبول شدم. باید آمبولانس را میرساندم به خط و بر میگشتم. بعد دیگر راننده آمبولانس میشدم. بعدها شنیدم بعضی از رانندههای تریلی از بردن آمبولانس به خط جا زده بودند. گلوله های عراقی یک نفس جاده را تا خط میکوبیدند. بهشان حق دادم. مرگ دم گوش آدم هوار میکشید. صدایش پرده گوش را پاره میکرد. از من گذشته بود. رفته بودم با مرگ دست و پنجه نرم کنم. هیچ چیز آن قدر برایم هیجان انگیز نبود. آن هم در منطقه و خط مقدم روحم تازه میشد. خودم را به خدا نزدیک تر میدیدم. خیلی نزدیک، چنان که صدایش را میشنیدم. از میان انفجارها و رگبار مسلسلها حتی وقتی زخمیها را پشت آمبولانس جا میدادم. در زندگی عادت کرده بودم خودم را با محیطی که در آن هستم یکی کنم. راننده بودن هم ژست و فیگور خاص خودش را میخواست. سعی کردم ژست و فیگور آنها را بگیرم. دیگر به چشم غریبه نگاهم نمی کردند. باورشان شده بود از خودشانام. زیاد حرف نمیزدم، ولی حرفهایم از جنس حرفهای خودشان بود. چنان شده بود که خودم هم یادم رفته بود چه کاره بودم. صدایم تغییر کرده بود. حتی راه رفتنم. فقط یک دستمال گردن ابریشمی کم داشتم و یک پیراهن گل قرمز. معاون وزیر کجا و راننده آمبولانس کجا؟ سال ۵۸ شهید بهشتی من را کاندیدای وزیر کشاورزی کرد در همان موقع دکتر شیبانی را معرفی کردند. دکتر شیبانی کجا و من کجا. خودم را کنار کشیدم. معاون دکتر شیبانی شدم تا زمانی که دکتر شیبانی وزیر بود من هم معاون بودم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
4_5902011305019049992.mp3
18.79M
🍂 سرور و سالار دین
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
•••••
سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
ای زمین کربلا فرزند پیغمبر منم
نوگل زهرا حسین، بی کس و یاور منم
جان نثار راه ایمان مرد کم لشکر منم
سرو بستان علی ام شیر یزدان ای زمین سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
ای زمین نینوا هستی تو منزلگاه من
من ذبیحم تو منا ماوا و قربانگاه من
باخبر باش ای زمین از این دل آگاه من
آمدم تا جان کنم تقدیم جانان ای زمین سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
نی منم تنها که میگردم در این صحرا شهید... اکبر و عباس و قاسم نوجوانان رشید
از علی اصغرم هم کرده ام قطع امید فضل و عون و جعفر و جمع عزیزان ای زمین
سرور و سالار دین
نیستی از سرزمین تنها تو قربانگاه من
هست هفتاد و دو قربانی بدان همراه من
این شهادت از ازل بود ای زمین دلخواه من
جمله اندر خاک و خون گردیم غلطان ای زمین
سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
خیمه گاه آل عصمت را ز کین آتش زدند
دختران مصطفی را قلب معصوم بشکنند
گوشوار از گوش فرزندان زهرا برکنند
زینب غمدیده گریان و پریشان ای زمین سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
با فغان گفت ای زمین …
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#محرم
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
🍂