eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 شهید آوینی: داغ‌های همه تاریخ را ما یکباره دیدیم چرا که ما امّت آخرالزمانیم و خمینی(ره) میراث‌ دار همه صاحبان عهد بود داغ او بر دل ما ؛ داغ همه‌ اعصار است داغی بی تسلی ..... ¤ روزگارتان در راه اهداف امام (ره)        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 لایه‌های ناگفته - ۲۴ محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 مانده بودم با اینکه لباس سفید هم نداشتیم، چرا دم به دم دکتر دکتر به پیشانیم می چسباندند. یک روز وقتی یکی از بچه ها با شتاب به داخل اورژانس آمد و در حالی که نفس نفس می‌زد گفت که چند نفر از مسئولان جهاد و سپاه در فلان جا شهید و مجروح شدند. ما نیز سریع خود را به محل رساندیم. چند نفر از مسئولان بودند که برای توجیه روی منطقه - پشت یک ارتفاع - جلسه گذاشته بودند و صحبت می کردند که یک خمپاره درست در وسط آنان به زمین میخورد و جمع آنان را پریشان می کند. وقتی ما به آنجا رسیدیم جا خوردیم. دست و پای قطع شده بود که روی زمین ریخته بود. یکی از کسانی که با آنها آشنا بود، به به من گفت: زودباش یه کاری بکن می دانستم که بی فایده است. نسخۀ شهادت آنها پیچیده شده بود و دستهای ما عاجزتر از آن بود که آنها را از آن وصلت پر نور و سرور باز بدارد. همان شخص به خاطر دوستی نزدیک با آنها و احساساتی که در این گونه مواقع قابل کنترل نیست شروع کرد به ناسزا گفتن که: بی وجد ... چرا ایستادی؟ چرا داری نگاه می‌کنی؟ الآن اینها شهید می شوند. ما که هیچ کاری از دستمان ساخته نبود، فقط نگاه می کردیم. لحظات، لحظات وصل بود و ما محرم ترین ناظران این پرواز روحانی بودیم لحظه ای که ملائک بدان غبطه میخوردند. یکی از آنها که در زمان جان دادن خیلی درد داشت کلوخی را در دست گرفت و آن قدر آن را فشار داد که تمام خردههای آن از لای انگشتانش بیرون زد و بعد شهید شد. به اورژانس برگشتیم و مشغول شغل شریفمان شدیم؛ طبابت مشتری بعدی ما یکی از بيسيجيان لشكر ۱۷ علی بن ابی طالب بود که یک تیر بیشتر نخورده بود به آرامی آمد و روی تخت خوابید. همه گفتیم چه مجروح ساکتی . طولی نکشید که همان مجروح، نعره زنان از تخت بلند شد و همه اورژانس را به هم ریخت. از قرار معلوم موجی بود. مهتابی‌های اورژانس را شکست، تختها را چپه کرد، شیشه های سرم و بتادین را ریخت و تمام بساط ما را به هم زد. ما نیز که هم نگران بودیم و هم از شما چه پنهان - خنده مان گرفته بود، سعی در گرفتن او کردیم که بی فایده بود! بالاخره با زور، یک آمپول آرام بخش به او زدیم و کم کم ساکت شد. مجروح بعدی یک سرباز بود. او یک تیر کوچک ناقابل خورده بود، ولی به اندازۀ همۀ اورژانس داد و هوار می‌کرد و دائم می‌گفت: آی مامان و گاهی هم خاله و عمه و بقیه بستگانش را صدا می زد! بعد از اینکه لباسش را بیرون آوردیم چشممان خورد به خالکوبی روی بدنش؛ نقاشیهایی از طبیعت و درختان و حیوانات از شانس بد او، ما می بایست تشخیص می دادیم چه کسی باید به عقبه انتقال یابد و چه کسی بعد از مداوا به خط برگردد. برای اینکه سر به سرش گذاشته باشم، از مداوا به خط برمی‌گردی‌. :گفتم ، باید برگردی به خط. او نیز با داد و فریاد از من میخواست که او را به عقب بفرستم و ما نیز برای اینکه از دستش راحت شویم او را با آمبولانس به عقب فرستادیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ همراه باشید @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 صبح صادق (کاروان رفته منزل به منزل) با نوای صادق آهنگران        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۴ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 چرا خرمشهر؟ سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی شیخ الخفاجی سخنانی به این شرح گفت: من حامل سلامهای گرم مردم خفاجیه [ سوسنگرد ]اهواز ، عبادان [آبادان ] و محمره [خرمشهر] به شما هستم. آنها می گویند به سوی ما بیایید ما در انتظار شما هستیم. ما موفق شده ایم ده ها جوان را در تشکیلات حزب بعث منطقه خوزستان‌سازماندهی کنیم. با مدارس عراقی در منطقه مذکور هماهنگی به عمل آمده و مبالغ زیادی برای چاپ و انتشار اعلامیه هایی در مخالفت با انقلاب اسلامی به دست ما رسیده است. ما اعلامیه هایی که به اختلافات قومی و طائفه ای دامن میزند پخش کرده ایم. ضمناً افراد ما به افراد انقلابی و سپاه پاسداران حمله کرده و اقدام به قتل و غارت آنها کرده اند. شیخ مهمان صحبت می‌کرد و وزیر دفاع در حالی که نشانه های رضایت و خرسندی از چهره اش پیدا بود سرش را بالا و پایین می‌برد. وزیر سخنان شیخ را قطع کرد و گفت: به عملیات قتل و غارت اشاره کردید، آیا برای ادامه این کارها به منابع مالی نیاز دارید؟ شیخ الخفاجی جواب داد بله، برادرانمان در آنجا از حضرت رئیس جمهور درخواست مبالغ بیشتری دارند تا عملیات را گسترش دهند و مناطق بیشتری از خوزستان را تحت پوشش عملیات قرار دهند. در خوزستان قیامی برپا شده و اگر می‌خواهید این انقلاب که مخالفت با انقلاب اسلامی است سریعتر به ثمر برسد، به مقدار بیشتری پول احتیاج دارد. وزیر دفاع گفت: صحیح است. آقای عبدالجواد ذنون چکی به مبلغ ده میلیون دینار عراقی برای پیشبرد طرحهای معارضین در جنوب – در منطقه خوزستان - می‌نویسد. در رابطه با اسلحه نیز ما به زودی شما را مسلح به انواع سلاح ها خواهیم کرد. در میان سخنان وزیر دفاع و شیخ الخفاجی افکار و اندیشه های من در جای دیگری سیر می کرد و طی آن احساس اطمینان بیشتری می کردم. بعضی از افسران بر روی عامل داخلی در ایجاد قیام تکیه می کردند، به ویژه که شیخ الخفاجی در اظهار سخنان کذب بسیار مبالغه کرد. البته این دروغگویی و حقه بازی گام های اولیه ای بود برای کسب مبالغ هنگفت و دوشیدن خزانه عراق. در این جلسه که در قرارگاه سپاه سوم در ساعت هفت بعد از ظهر ۱۹۸۰/۷/۸ منعقد شده بود، تصمیمات عدیده ای گرفته شد که مهم ترین آنها چنین بود: -۱- ضرورت تصرف مرزهای ایران -۲ بازپس گیری مناطق غصب شده ۳- حمایت از عربها در ایجاد یک انقلاب داخلی که خواستار استقلال و خود مختاری باشد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 وداع آخر تشییع حضرت امام در جمع یاران دلسوخته        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂‌ مگیل / ۴۲ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ صبح احساس کردم زیر پوزه و دندانهای یک حیوان عظیم قرار گرفته ام و الان است که با کاه و یونجه مرا هم ببلعد. همان طور می‌خورد و مثل لودر جلو می آمد. تا پوزه نرم و مؤثرش به صورتم رسید پفتره بلندی زد و صورتم را لیسید. شک نداشتم مگیل است. آنجا چه میکرد خدا می‌دانست. دستی به سرو گوشش کشیدم - به به آقامگیل از این طرفها با صدای من سامی هم بیدار شد و کاهها را به کناری زد. حالا او چیزی را می دید که من نمی‌دیدم. - آقامگیلت آمده، با آقا محافظ هما آمده. - دستهایت را ببر بالا جعبه شکلات را جلوی مگیل گذاشتم و از جا بلند شدم. حالا محافظ کرد داشت همین را می گفت "دستها بالا" - ای مگیل گوربه گور شده، آخر کار خودت را کردی، مگیل که از بلعیدن شکلاتها حسابی سرحال شده بود سرش را در میان دستهای من فرو کرد و پفتره ای دیگر تحویلمان داد. رو به محافظ کردم و گفتم - می‌شود اسلحه ات را چند لحظه به من قرض بدهی. سامی با نگرانی گفت: میخواهی چه کار کنی، - میخواهم برای همیشه از شر این الاغ راحت شوم. - مگیل را می گویی؟! - آره نمی‌دانی از دست این چه کشیدم ولم نمی‌کند. هر جا که میرویم، از هر طرف فرار می‌کنیم آخرش به این شکم پاره ختم می‌شود. ببین چه ملچ ملوچی به راه انداخته. این بار محافظ کرد بود که داشت به ما می‌خندید. سامی برای اینکه مرا دلداری بدهد گفت: به این زبان بسته ربطی ندارد نقشه ما برای فرار خوب نبود. محافظ دست و پای هر دوی ما را بست و دمر روی مگیل انداخت. بعد افسار او را گرفت و به راه افتاد. از خورجین مگیل یک بطری عرق دیگر بیرون آورد و تا ته سر کشید، بعد رو به ما کرد و گفت من هم که پیدایتان نمی‌کردم یکی دیگر گیرتان می‌آورد و بعد دست کرد و از زیر تنگ مگیل کاغذی بیرون کشید. همان کاغذی بود که مردم روستا نوشته بودند. به کردی گرای مرا داده بودند و اینکه به درد اخاذی می‌خورد. پس آنها از هواداران پ.ک.ک بودند. هر کس در این منطقه هست هوادار ماست. این را آویزه گوشت بکن. تازه آنجا بود که فهمیدم چه رودستی خورده ام. سامی گفت «چرا ساکتی؟!» - بابا اینها دیگر کی هستند. ناراحت نباش با ما که بدرفتاری نکردند همین که با صدام می‌جنگند خوب است. اما جنگ آنها که برای آب و خاک یا اسلام نیست. - دشمن دشمن من، دوست من است. از قدیم گفته اند. نشنیدی؟! مگیل که انگار محو حرفهای ما شده بود از جوی آب پرید و با شدت بالا و پایین رفتیم. در همین هنگام صدایی از پشت مگیل بیرون جهید و ما خود را به نشنیدن زدیم. - هی، یواش حیوان تو که هیچ رقم با ما راه نیامدی لااقل یک کم یواشتر برو که دل و روده مان تو دهانمان نیاید. این را می‌گویم و به فکر فرومی روم و نقشه منطقه عملیاتی را در ذهنم مرور می‌کنم. مگر ما از کجا وارد خاک عراق شدیم که اینقدر به مرز ترکیه نزدیکیم و از طرفی چرا به ما نگفتند که اینجاها تحت نفوذ پ.ک.ک است. سامی مثل کسی که ذهن آدم را بخواند می‌گوید: رابطه قرارگاه با کردهای معارض بد نیست مطمئنم اینها سر خود گروگان گیری کرده اند برای همین هم نمی خواهند ما را تحویل نیروهای خودمان بدهند. - یعنی ممکن است ما را به عراقی‌ها بدهند؟ - بعید نیست. - پس فاتحه مع الصلوات این را می‌گویم و مشغول خواندن سرود گروهانمان می‌شوم نسیمی جان فزا می آید بوی کرببلا می آید        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
3.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نماهنگ زیبای «قرار دل ها» اثری برای رهبر دل‌ها امام خامنه‌ای        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا