حماسه جنوب،خاطرات
🍂 تربت خونبار کرب و بلا ای حرم و تربت خونبار حسین اینهمه لشکر آمده عاشق دیدار حسین. حاج صادق آهنگ
🍂 کامل این کلیپ در کانال جانبی حماسه جنوب ↙️
https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7
🍂 پشت تپههای ماهور - ۵۹
خاطرات آزاده فتاح کریمی
مریم بیات تبار
✾࿐༅○◉○༅࿐✾
فصل دهم
غروب رسیدیم به قصر شیرین. همین که از اتوبوس پیاده شدیم، سجده کردیم و به خاک ایران بوسه زدیم. بعضیها خاک را مشت میکردند و به سرو صورت شان میپاشیدند.
از حصیر و چادر، محوطه ای درست کرده بودند برای استقبال و استراحت که با ریسههای رنگارنگ تزئین شده بود. روی میزهای چوبی تنگهای پر از شربت گذاشته بودند که هر قدر دلمان میخواست؛ می توانستیم بخوریم. ساندیس و کیک هم چیده بودند که حسابی به دهن مان مزه میکرد. سرودهای انقلابی از بلندگوهای توی محوطه بلند بود و جا به جا
نوشته هایی در وصف صبوری ما و پلاکاردهای خوش آمدگویی دیده می شد. عکسهای بزرگی از امام خمینی و شهدای شاخص در قسمت های مختلف محوطه نصب شده و زیر عکسها چند خطی از وصیت نامه های شان را آورده بودند. روی یکی از بیرق ها این جمله از وصیت امام نوشته شده بود، «اگر روزی اسرا برگشتند و من نبودم سلام مرا به آنها برسانید و بگویید: خمینی در فکرتان بود."
با خواندش از ته دل منقلب شدم. برای اولین بار به خودم بالیدم از این که برای پیروزی انقلاب و شادی دل امام، توانستم آن همه سختی را با سربلندی تحمل کنم. در مراسمی که تدارک دیده بودند تیمسار امید فردیس فرمانده پایگاه هوایی نوژه بهمان خیر مقدم گفت و سخنرانی کوتاهی کرد.
بعد از سخنرانی، نماز مغرب و عشاء را همان جا به جماعت خواندیم. بعد سوار اتوبوس شدیم و به طرف پادگان اسلام آباد غرب حرکت کردیم. پادگان متعلق به سپاه بود. آنجا هم استقبال گرمی ازمان شد.
باید دو روز آن جا قرنطینه میشدیم تا سلامتی مان تأیید شود. همه جور امکانات فراهم بود. سرویسها و حمامهای صحرایی زیادی گذاشته بودند که میشد با آرامش دوش گرفت و سبک شد. چند سالن بزرگ پذیرایی داشتند. برای شام سفره رنگارنگی چیده بودند. من که با همان بوی غذا سیر شدم؛ چه برسد به خوردن سوپ و گوشت و انواع دسرها. اولش همه بهت زده بودیم و جرأت نمیکردیم دست به غذا بزنیم.
کرمانی دیس پلو را برداشت و نصفش را خالی کرد توی بشقاب خودش، بعد نگاهی به بقیه کرد و گفت: "بسم.... برادرها این همه نعمت بهشتی جلومون گذاشتن بکشید جلو و بخورید اما اسراف نکنید."
جمله ی آخر را با خنده گفت و ما هم دست به کار شدیم. بعد از آن همه فقر و فلاکت و گرسنگی، آن غذاهای رنگارنگ برای مان حکم مائده بهشتی را داشت. معده های مان کوچک شده بود و ظرفیت آن همه غذای خوش مزه را نداشت. یعنی تعجب کرده بود. آنهایی که پرخوری کرده بودند؛ بعد از شام بالا آوردند و یکی دو نفرشان هم اورژانسی شدند.
توی پادگان چادرهای بزرگی علم کرده و کفاش را پتو انداخته بودند. جای مان بزرگ و تمیز و دنج بود. میتوانستیم با خیال راحت دراز بکشیم و از هوای خنک لذت ببریم.
آن شب سومین شبی بود که از شدت خوشحالی خوابم نمی برد. حال روحیهام غیر قابل وصف بود. دراز کشیده و چشم دوخته بودم به پره های پنکه سقفی که تند و پرصدا می چرخیدند. یاد شبهای اسارت می افتادم که پره ها
می چرخیدند و امیدوارم میکردند به آینده ای نامعلوم.
حالا در همان آینده ای به سر میبردم که آرزویش را داشتم. آن لحظه وعده آرامش خدا را با تمام وجودم احساس میکردم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#پشت_تپههای_ماهور
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 پشت تپههای ماهور - ۵۹ خاطرات آزاده فتاح کریمی مریم بیات تبار ✾࿐
🔻 چه داستان پر جزبه ای شده این خاطرات👌
راستش رو بخواهید سعی کردم خودم هم ادامه داستان رو پیشایش جلو نرم و مثل همه در شیرینی انتظار بقیه مطلب بمونم.
داستان آزادگان عزیز همیشه شنیدنیه و دنیای متفاوتی نسبت به همه دفاع مقدس داشتن.
خدا حفظ کنه زندهاشون رو و رفتگان رو محشور کنه با حضرت باب الحوائج علیه السلام 👋
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یک فتوکلیپ زیبا
از سرداران شهید
و رزمندگان دفاع مقدس
و زیرصدای دلچسب جبههای
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #فتو_کلیپ
#کلیپ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 تلاطم عقبنشینی در کربلای ۴
سید حسن کربلایی
✾࿐༅༅࿐✾
..... ده پانزده متری که شنا کردیم برای قایقی دست تکان دادند و قایق هم آمد. حمیدیان مقدم مرا بلند کرد و در قایق انداخت و خودش هم سوار شد. موقعی که در قایق قرار گرفتم، بی هوش شدم و نفهمیدم چه شد. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم که دارند مرا از قایق پیاده می کنند.
همینطور که در باتلاقها بودیم، لحظه ای چشمم به اروند افتاد؛ بچه ها را می دیدیم که شنا کنان به طرف ساحل خودی می آیند و عراقی ها از جایی که پاکسازی نشده بود به طرف ما و آنها با آرپی جی و تیربار گرینف و حتی با کلاش شلیک می کردند. بعضی ها در خود آب زخمی شدند و شاید هم بعضی در همانجا به شهادت رسیده باشند.
صحنه، صحنه دردناکی بود و آدم را به یاد روز قیامت می انداخت. هرکس به فکر خودش بود و باید بر می گشت. آنقدر آتش شدید بود که بعضی در خود آب زخمی شدند و بعضی هم زمانی که به ساحل خودی می رسیدند.
ساحل ما را با خمپاره و ۱۰۶ و حتی با دوشکا می زند. بعضی از بچه ها همین که رسیدند یک خمپاره کنارشان خورد و پنجه پای یکی را که غواص هم بود برد.
زخمی هایی هم که بودند عده ای با کمک بچه ها برگشتند و تعدادی هم ماندند ولی شهید نادری به دلیل سنگینی اش ماند که بعدا شهید شده بود و جسدش را بعدا آوردند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#کربلای_چهار
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی 2⃣ "نبرد شلمچه" محقق: مرتضی سرهنگی
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی 3⃣
"نبرد شلمچه"
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 در شرایطی که نیروهای ایرانی ما را در محاصره خود قرار میدادند، یکی از افسران دستور داد که به واحد آتشبار خودمان بر کردیم. به واحد مربوطه مراجعت کردیم و سلاحها و دیگر جنگ افزارها را به گوشه ای رها کردیم. لحظاتی بعد ٤ سرباز ایرانی به سمت ما آمدند. دستگاه بیسیم را روشن کردیم و ضمن تماس با لشکر نیروهای قتیبه، به آنها اعلام کردیم که از هر سو محاصره شده و نیازمند نیروی کمکی هستیم. آنها گفتند که در برابر نیروهای ایرانی مقاومت کنید. برای شما زره پوش، تانک و هواپیما فرستاده ایم. در حالیکه همه آن حرفها دروغ بود. ما هیچ چاره ای جز اینکه خود را به نیروهای اسلام تسلیم کنیم نداشتیم. در آن لحظه فرمانده واحد آتشبار ستوان یکم محمد جاسم حمادی با اتومبیل به یگان لشکر ۱۱ که در مجاورت ما قرار داشت، فرار کرد و در این فرار، عده ای از سربازان اطلاعات ارتش نیز او را همراهی کردند. در آن شرایط حساس دست دعا به سمت درگاه الهی بلند کردیم تا ما را از این وضعیت خطرناک و از گلوله بارانهای پیاپی نجات دهد. تا اینکه آن چهار سرباز ایرانی که متوجه حضور ما در واحد آتشبار شده بودند تفنگهای خود را به سمت ما نشانه گرفته و از ما خواستند که تسلیم شویم. هر چه در اختیار داشتیم رها کردیم و پرچم سفید را به علامت تسلیم بالا برده و از پشت خاکریز به طرف سربازان ایرانی روانه شدم. از آنها پرسیدم که آیا در امان هستم؟ گفتند: «کاملا در امان هستید.» بعد از من خواستند که گروهم را نیز بیاورم. افراد گروه را صدا کردم ؛ چهل نفر یا کمی بیشتر نیروهای ایرانی ما را در همان یگان آتشبار، جمع کردند و به عده ای از سربازان ما دستور دادند غنایمی از قبیل، دستگاه، تجهیزات و ادوات آتشبار را برایشان حمل کنند.
┄═• پایان این قسمت •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🔻 خیر مقدم خدمت حاج عباس عزیز 👋 رزمنده و پیشکسوت با اخلاص که با ورودشون کانال رو به ۵ کا رسوندند. یعنی نفر پنج هزارمی هستن که افتخار دادن.
اینم عرض کنم، بعد از اربعین ادامه اعترافات بعثی ها رو در خرمشهر ادامه میدیم. بهرحال احساساتی که این خاطرات برنگیخته می کرد اونم در این ایام، باید رعایت می شد.
🍂
🔻 بابا نظر _ ۷۵
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔘 قرارگاه به فرمانده لشکر ۲۱ امام رضا (ع) اعلام کرده بود آموزشها باید ۲۵ روزه تمام شود. معلوم بود زمان عملیات، نزدیک است. از آن طرف هم به لشکر ۲۱ امام رضا(ع) دستور داده بودند که باید در هور برای پنج گردان با کلیه تجهیزات پشتیبانی کننده، قرارگاه زده شود. باید در مدت ده شب قرارگاه زده می شد. روزها هیچ فعالیتی در هور وجود نداشت. با مهندسی لشکر ۲۱ در مورد احداث پلهای خیبری و جایگاه گردانها جلسه ای داشتیم. اولین کاری که کردیم این بود که زاغه مهمات داخل هور تعبیه شد. داخل نیزار، پل خیبری زدن کار دشواری بود.
🔘 باید از کنار خشکی ده پانزده کیلومتر داخل آب میرفتیم و قرارگاه میزدیم. لجستیک از دو قرارگاه تغذیه و تعمیرات تشکیل می شد. مکانیک آورده بودیم و جایی درست کردیم که قایقها اگر خراب شد تعمیر کنند. شاخه ای در این قسمت به نام اجرائیات پشتیبانی قرار گرفته بود. یعنی کلیه مراجعاتی که میخواست صورت بگیرد به این شاخه مربوط میشد. هر قایقی که می آمد از یک قسمت مشخص دور می زد. این محدودیت به حفاظت اولیه قبل از عملیات بدر مربوط میشد. نباید بیشتر از این هم میدانستند. آنها نمیدانستند در قسمتهای دیگر نیزار چه میگذرد. نمیدانستند که زاغه ها کجاست.
🔘 قسمت بعدی، شبکه سوخت بود که به پشت قرارگاه مرکزی وصل میشد. اگر یک راننده قایق میخواست سوخت گیری کند خودش نمیتوانست به مرکز سوخت برود. یک قسمت را دور میزد و بعد میآمد سوخت اولیه قایق را می گرفت.
اگر اشتباه نکنم ۲۷ بهمن بود که آقای قاآنی میخواست به قرارگاه برود. به آقای احمدی گفت: آقای نظر نژاد و آقای شریفی باید در عرض ٤٨ ساعت برای پنج گردان جا آماده کنند.
ایشان هم آمد با ما صحبت کرد و گفت ٤٨ ساعت دیگر مسؤولین قرارگاه برای بازدید میآیند.
🔘 مجبور شدیم با مهندسی کار کنیم. آقای علی پور آمد. با او صحبت کردیم و گفتیم ٤٨ ساعته این پنج قرارگاه را از ما می خواهند. هـر قرارگاهی هم برای سیصد چهارصد نفر نیرو باید آماده بشود.
حساب کردیم و دیدیم برای هر دو نیرو باید یک پل کوثری در نظر بگیریم. یعنی برای هر گردان ۱۵۰ تا دویست پل کوثری لازم داشتیم. قایقهای بزرگی بود که با آنها قایق های عاشورا را آماده کردیم. جلسه من و علی پور تا ساعت نه شب طول کشید. ساعت ده شب به منطقه آمدیم قایقها را به آب انداختیم. پلهایی که مخفی کرده بودیم بیرون کشیدیم.
🔘 نیروهای هر لشکر، خودشان میرفتند و پلها را از قرارگاه تحویل میگرفتند و بار کفی میکردند و می آوردند. یک کار ضربتی را آغاز کردیم. آن شب ســه گـردان را به همین شکل به هم وصل کردیم و برای دو گردان در کنار آبــراه حنين جا پیدا کردیم. برای گردانهایی که میخواستند به سمت آبراه شریف بیایند، سه قرارگاه دیگر زدیم. سعی کردیم صدای موتور قایقها آن طرف نرود. باید هر چه میتوانستیم خودمان را به دشمن نزدیک می کردیم. آن وقت دیگر مشکل مان برای شب عملیات کمتر بود.
🔘 آقای علی پور گفت: یک دوشکا بیاورید و بر سر چهارراهی که آبراه ها را از هم جدا میکند بگذارید بعد هم به نیروهایش گفت: اگر شب بخواهید برگردید این دوشکا دستور تیراندازی دارد و شما را
خواهد زد. هیچ کس حق برگشتن به عقب را ندارد.
به سکانداران هم همین مطلب را گفتیم: باید شب تا صبح بمانید. فردا هم داخل نیزار مخفی باشید که شب کار کنیم.
آن شب سه قرارگاه احداث کردیم یعنی چیزی بالغ بر چند صد پل را انتقال دادیم شاید تصور این عمل برای کسانی که بعدها فکر می کنند غیر ممکن باشد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق_آهنگران
╌⊰᯽⊱╌
(اربعین حسینی)
آمده کاروانی به دشتِ غاضِریه
تا که کند ناله با جابر وبا عطیه
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ
#کلیپ
#اربعین_حسینی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂