فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️
جوان نذر عباس را می شناسید؟
واقعیت هایی که کوچک شمرده میشوند
ببینیم و تدبر کنیم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ارباب من !!
دلم به عشق تو تا آسمان هفتم رفت
و نماز در حَرَمت « اهدنا » نمی خواهد...
از دور سلام....
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهید❣️
هر نفسي #طعم_مرگ را خواهد چشيد
و همه ما آخرالامر بايد بميريم،
اما مؤمنين واقعي مرگشان #شهادت است
و هدف از مردنشان نظاره #وجه_الله است،
#شهید_بهمن_درولی
#دزفول
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#خاطرات_شهدا❣️
🔹کی فکرش را میکرد یک دختر ساده ی مذهبی که آن روز تا دوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده، یک روزی به این فکر کند که به شوهر آینده اش به مهدی بگوید دلش میخواهد مهریه اش فقط یک کلت باشد؟
برادرم هر دومان را خوب میشناخت .آمد به من گفت:"زندگی کردن با مهدی خیلی سخت است ها صفیه."
گفتم:خودم میدانم.
گفت مطمئنی پشیمان نمیشوی؟
گفتم، با اطمینان کامل "نه".
شاید فکر مهریه هم از همینجا توی ذهنم شکل گرفت که باید ساده باشد.آنقدر ساده که هیچکس نتواند فکرش را بکند.مهدی هم به همین فکر میکرد.وقتی گفت "یک جلد کلام الله و یک قبضه کلت" شادی در چشم هر دومان و در سکوتی که در حرف مهدی پیش آمد موج میزد.چون من باز با اطمینان گفتم: "اگر غیر از این میگفتی شاید قضیه فرق میکرد.من هم خیلی وقت است که به کلت فکر میکنم"
از همین جا بود که ایمان پیدا کردم مهدی رفتنی است.
🔸یک بار خودکاری از وسایلش برداشتم تا نمیدانم چه چیز مهمی را یادداشت کنم .تا دید نگذاشت از آن استفاده کنم.
گفتم:"فقط چند کلمه"
گفت:"اگر خودکار خودم بود حرفی نبود.مال مردم است"
گفتم :"یعنی حتی برای چند کلمه هم نمیتوانم.؟"
گفت:"حتی یک کلمه"
یا آن بار که نان نداشتیم بهش گفتم:"عصر زودتر بیا خانه.نان هم یادت باشه حتما بخر!"
زود که نیامد هیچ نان هم نخرید.تازه گفت:"امشب مهمان هم داریم.جلسه مهم مان را مجبور شدم بیاورم اینجا"
گفتم:با کدام نان؟
گفت:راست میگویی آ.
فرستاد بروند از تدارکات لشگر نان بیاورند.آنها هم که آرزوشان بود مهدی از آنها چیزی بخواهد سریع رفتند آوردند.فکر کنم پنج شش تایی بود.خودش رفت ازشان گرفت.توی پله ها نگاه مرا به نان دید.حتی دید دست دراز کرده ام بگیرمشان.گفت:"تو حق نداری از این نان ها بخوری صفیه!"
گفتم چرا؟
گفت:این نان ها مال رزمنده هاست.فقط آنها حق دارند ازشان استفاده کنند.
گفتم:من هم خب زن یک رزمنده ام.
گفت: نمیشود اینقدر اصرار نکن.
باورتان میشود من آن شب را با نان خرده های خشک شده ی ته سفره مان گذراندم؟
از زبان همسر شهید
#کتاب_خاطرات_شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
اربابنا!!❣
تا زنده ایــم ، شور حسینی، شعـــار ماست
این سبک زندگــــی، سند افتــخار ماست....
از دور ســـلام ...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهید❣️
هرچقدر سن انسان
بالاتر میرود تجربهاش
زیادتر میشود و به
اشتباهات گذشته ی
خود پی میبرد و بهترین
انسان هم کسی است
که علاوه بر پندگرفتن
از گذشته ، دیگر مرتکب
خطاهای آن نشود.
- قبول کردن هر سخنِ
نیک و درست است که
در زندگی انسان نقش
دارد و آدمی را از
گمراهی نجات میدهد.
#شهید_مسعود_عالی_فکر
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
دست بر شاکلۀ هیئتیِ من نزنید
گفت یارم به عذارم بنویسید حسین
آری از کرب و بلایش نتوان دست کشید
حاجت قافله دارم، بنویسید حسین
#لباس_شهید_تفحص_شده
#شهادت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق ...
نذر کردم بدهم سر به هوای حرمت
فتقبل سر من از سر لطف و کرمت
از دور ســـلام ...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
#شهید_سیدمیلادمصطفوی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
#وصیت_شهدا
پناه میبرم
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم.
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم.
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
از این که مرگ را فراموش کردم.
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم.
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم.
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم.
از این که دیگران را به کسی خنداندم،غافل از این که خود خندهدارتر از همه هستم.
#شهید_علیرضا_محمودی_پارسا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
یادش بخیر شهید #علیرضا_نیله_چی
💫ایام جنگ که بچه ها شور و نشاطشان بیشتر بود ،جلسات محرم که در مسجد جمع میشدند تا پاسی از شب به عزاداری و سینه زنی مشغول بودند.
پایان مراسم که بچه ها دور هم جمع می شدند به یکباره شهید علیرضا نیله چی می آمد و روی سینه آنها میزد.
اگر طرف خودش را به عقب می کشید می گفت این خیلی با اخلاص و سنگین سینه زده و اگر هم عادی بود میگفت این خوب سینه نزده و بچه ها می خندیدند.
✨ راوی : برادر جانباز محمد جواد شالباف
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_و_شهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🚩یا حضرت عشق ...
فتاده در دل تنگم هوای چون تو شهی
هوا هوای حسین و هوای در به دری
از دور ســـلام ...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣عباس بعداز نماز به تعقیبات مشغول می شد.
یکی از مستحباتی که از هشت سالگی شروع کرده بود، بعد از هر نماز حدود ۳ تا ۵ دقیقه سر به سجده می گذاشت. بارها خواستم که از او سوال کنم که با خدا چه درد دلی میکنی، با خود گفتم بگذار در حال خودش باشد. ولی به حالش غبطه میخوردم.
بعد از تعقیبات با دوستان بسیجی گپ و گفت می کرد و با تاخیر به خانه می آمد. این کار همیشگی او بود.
گاهی دوستان او از در مسجد تا در خانه ما پیاده می آمدند و مشغول صحبت بودند.
🔅 پدر شهید،
مدافع حرم زینبی، عباس دانشگر
به نقل از کتاب "اینجا حلب به گوشم"
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣دو همراه
تا آخر راه
با دو پلاک ردیف
صلی الله علیک یا اباعبدلله
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ نوبت ماست
سردار حسن درویش، قبل از شهادت بنیانگذاری و فرماندهی تیپ ۱۷ قم و لشکر امام حسن (ع) بود.
او در پی وصول به یاران شهیدش، مهدی زین الدین و حسن باقری و توکل قلاوند و دکتر مجید بقایی و پاسداران و بسیجیان یگانش چون شمعی می سوخت.
قبل از عملیات بدر به من گفت:"نورعلی! همیشه بسیجیان برای ما خط را می شکستتد، دوست دارم در این عملیات خودم باید برای آنها خط را بشکنم"
آن شب خود آرپی جی بر دوش به دل جزیره، به کمین های دشمن زد و خط را شکست و در آبراه تبوک پیکر پاکش بخون نشست و مهمان یاران شهیدش شد.
راوی : نورعلی حسین پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣شلمچه
🔻شلمچه قطعه ای از بهشت است. جای جای کویش بوی عشق میدهد اینجا زمینش داغ حسرتی بزرگ بر دل دارد اینجا لاله هایش از خون رنگ گرفته اند و از مناجات مردان بی ادعا نهر خین صدها قصه ناگفته در دل دارد و شب و روز ترانه افسوس می خواند. اینجا سکوتش نیز با انسان سخن میگوید اینجا سرود جدایی خواندند. اینجا غروبش تمامی هستی آدمی را ذره ذره آب میکند اینجا ستاره هایش در دل شب صحنه هایی را شاهد بودند که خورشید همیشه از نظاره شان محروم بود....
یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس گرامی.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ به طنین دلنشین تعصب و غیرت گوش فرا دهیم
نوایی از جنس آسمان
🔻مکالمه بیسیم
سرداران
همت
متوسلیان
باقری
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتیاش را ببینم. خیلی به رضا وابسته بودم. شب قبل از اینکه برود از مسجد آمد و نشست، برایش چای آوردم که متوجه شدم چشمش پر از اشک است. گفت: خانم دیدی دوستان من یکی یکی دارند میروند و من از آنها جا ماندم. گفتم: رضا تو یک بار رفتی، تکلیفت را انجام دادی. حالش را که دیدم خیلی دلم سوخت، گفتم: من جلویت را نمیگیرم برو. ۵ دقیقه نشد گوشیش زنگ خورد، جواب داد بعد سریع خوشحال شد، گفت: خانم من دارم میروم. گفتم: رضا! کجا؟! همین الان؟! بچه ها را چه کار کنم؟ انگار یکی به بچهها گفته بود بابا میخواهد برود دیگر نمیآید، دو تایی دنبال او راه افتادند و بابا بابا میکردند.
گفتم: آقا رضا همه وسایلت را بردار یادت نرود. ساکش را با هم بستیم، فقط نگاهش میکردم. گفتم: یک کفی طبی دارم میگذاری در پوتینت؟ می خواستم پایش کمتر اذیت شود. قبول کرد. چندبار بچهها را بوسید.
تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که از لحظه رفتنش فیلم گرفتم. الان تمام دلخوشیام همین فیلم و عکسهاست. در فیلمش میگوید: قابل توجه کسانی که میگویند ما برای پول میرویم، ما تکلیف داریم که برویم. من زندگیام را دوست دارم و اصلاً برای شهادت نمیروم، به هیچ وجه برای شهادت نمیروم! اما این یک تکلیف است.
خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: میخواهی بروی اجازه میدهم ولی باید یک قول بدی. پرسید: چه قولی؟ گفتم: عروس اول و آخرت من باشم. خندید گفت: باشه.
"همسر مدافع حرم شهید حاجی زاده"
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣