خادم الحسین (ع) #شهید_علیمحمد_قربانی...🌹
#شهید سال های گذشته در مرز چذابه در حال خدمت رسانی به زوار امام حسین (ع) بود... خیلی فروتن بود، اربعین مرز چذابه شلوغ بود،و تجهیز نشده بود و امکانات کامل برای تردد زوار در آن محیا نبود سردار #شهید حاج علی محمد قربانی در محل کار در حال صحبت بودیم...
-تجمع زوّار در مرز خیلی زیاد شده و امکانات خیلی ضعیفه، باید یک فکری بکنیم. گفتم حاجی چه کاری میخوای انجام بدی؟
بالاخره یک نفر قبول کرد که همراه ایشان به مرز بروند و به زائرین امام حسین (ع) خدمت کنند.
ما به مدت یک هفته هر روز بعد از وقت اداری یک ماشین پر از مواد خوراکی و ... آماده میکردیم و به مرز چذابه میرفتیم و بین زوّار تقسیم میکردیم...
#سردارشهیدقربانی با آن محاسن سفید خاضعانه از مردم پذیرایی می کرد...
#شهادت_بهمن۹۴🕊
#نبل_والزهرا
🚩یا حضرت عشق...
اگر از تو شرحِ صدری نرسد به سینۀ ما
بخدا محال باشد نفسی دگر کشیدن
بنفسی فداک...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#شهید_محمد_جهانآرا
به روایت حضرت امام خامنهای❣
من مایلم اینجا یادی از «محمد جهانآرا» شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آنطور مقاومت کردند بکنم. آنروزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلحی نداشت؛ نه که صدوبیست هزار نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید «اقاربپرست» - که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلی خرمشهر که نیرویی نبود).
محمد جهانآرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر میبارید - سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک میزدند، خمپارهها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانههای مردم مرتب میباریدند. با اینحال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد! ملت ایران! به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که میخواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی بهمراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت سالهی ما، داستان عبرتآموز عجیبی است. من نمیدانم چرا بعضیها در ارائهی مسائل افتخارآمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی میکنند.
بیانات در خطبههای نماز جمعهی تهران 1382/1/22
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣
ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیدهام، سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمیخیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرمشهر سقوط کرد، من یکماه بطور مداوم کربلا را میدیدم. هر روز که حملهی دشمن بر برادران سخت میشد و فریاد آنها بیسیم را از کار میانداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق میرفتم، گریه را آغاز میکردم و فریاد میزدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.
#شهید_محمد_جهان_آرا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#سیره_شهدا❣
به سمت دفتر مرکزی سپاه امیدیه می رفتم.
هنوز جنگ آغاز نشده بود.
#یوسف_پرخیده گوشه ای ناراحت نشسته، و گریه می کرد نگران شدم.
گفتم: یوسف جان اتفاقی افتاده؟
با آن صدای دلگیر و لرزان گفت: مگر نمی دانی چه اتفاقی افتاده، سپاه برای ما حقوق بریده است.
یوسف می گفت: مگر ما برای حقوق وارد سپاه شدیم. 😔😔
گفتم: یوسف از بالا تصمیم گرفته شده و...
راوی : محمد مرتضایی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
از من مپرس در شب جمعه کجاست دل
بی خانه است ، زائر شهرِ خداست دل
«هرگز وجودِ حاضرِ غائب شنیده ای؟»
درشهرِخویش هستم و درکربلاست دل
#شب_زیارتی_سیدالشهداء
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
ربنا آتنا حریمِ حسین
آتنا لطف مستقیم حسین
ها هُوَ پادشاه قلب همه
إنّنا سائلُ القدیم حسین...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#کلام_شهدا ❣
خدا خودش از حریم آلالله دفاع میکند، این وسط اهلبیت به گردن ما منت گذاشتهاند که به واسطه و بهانه دفاع از حرم، خودمان را بسنجیم و بسازیم.
#شهید_ابوذر_غواصی🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣درخواست عجیب مادر شهید از #رهبر_انقلاب
💠حجتالاسلام سید حسین مومن میگوید: به مادر شهیدان فاطمی خبردادند که یک نماینده از بیت رهبری به منزل شما میآید، حاجیه خانم روی ویلچر نشسته بود، تا در باز شد دید مقام معظم رهبری وارد خانه شد، حاجیه خانم با پاهایی که قوّت ندارد چندبار از روی ویلچر به احترام آقا میخواست بلند شود که حضرت آقا به دختر حاجیه خانم فرمودند: به حاجیه خانم بگویید بنشینند و بلند نشوند. این مادر شهید به رهبر انقلاب گفت: حضرت آقا! میشه یک خواهش بکنم چند لحظه بایستید و من با ویلچر دور شما بگردم؟ ایشان چندین بار دور آقا گشت و زیر لب زمزمه میکرد، الهی درد و بلای شما به ما بخورد. در این دیدار رهبر انقلاب فرمودند اگر کار خاصی دارید بفرمایید، عرض کرد، نه آقا کار خاصی نیست، فقط یک خواهشی دارم آن هم اینکه دوست دارم چهلمین امضا در #کفن من امضاء شما باشد! ایشان با افتخار قبول کردند و در کفن مادران شهیدان فاطمی نوشتند:
باسمه تعالی
اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلاّ خَیْراً وَاَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا
سید علی حسینی خامنهای
🔻 از اون روز هرکس ملاقات حاجیه خانم میرفت این کفن رو نشان میداد و با افتخار اظهار میکرد که این کفن را آقایم امضا کرده است.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
خبرت هست که دلتنگ نگاهــت شده ام
که هواخواه لب و موی سیاهت شده ام....
خبرت هست که از پنجره هر روز،فقط
محو چشمان تو و صورت ماهت شده ام
شهدا ؛ نه تنها از شما بلکه از پدر و مادرهایتان نیز شرمنده ایم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
حیران حسینم و به حیرانی خود می نازم
اَبَد والله ما نَنسيٰ حسينا....
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣
بسیجی یعنی عاشق علی و علی یعنی تمام خوبیها، من همیشه به این بسیجی بودن خویش افتخار میکردم و میکنم و هیچگاه خود را پاسدار قلمداد نکردهام، من یک بسیجیام، یک بسیجی پا برهنهی انقلاب، یک بسیجی صفر رهبری و آمادهام در هرجای این کرهی خاکی تحت فرمان او جان خویش را فدا کنم، باشد که مورد رضایت حضرت باری تعالی قرار گیرم و روسفید در محضر حضرت صدیقه طاهره (س) گردم.
#شهید_حسن_عبداللهزاده🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#سیره_شهدا❣
کمال سِمتی در آموزش و پرورش داشت .
یه روز رفتم بهش سر بزنم وارد که شدم ، دیدم جلوی در آموزش و پرورش یه میز گذاشتند ، کمال هم پشت اون نشسته .
با تعجب و ناراحتی گفتم : کمال مگه شما نگهبانی ؟!
خندید و گفت : خودم گفتم میزم را اینجا بذارند ، تا بین من و مراجعه کنندها فاصله ای نباشه .
#سرداربسیجی_معلم_شهیدکمال_ظل_انور
فرمانده توپخانه لشکر 19 فجر
شهادت ، عملیات کربلای 5
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
از فرات چشم تو،یک ذره نم ما را بس است
از جهان و کلُّ مافیها حرم ما را بس است
به نفسی فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣
سفارش مي كنم شما را به گوش دادن سخنان ملكوتي امام خميني (ره) اين زمينه ساز انقلاب جهاني بقيه الله ، و عمل به آنها ، نه يك قدم از امام عقب بمانيد كه ذليل و خوار خواهيد شد ، و نه يك قدم جلو كه هلاك خواهيد شد.
#شهید_حسین_شهاوند🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
دلش دختـر مےخواست
دخترے ڪہ با شیرین زبانے
" بابا " صدایش ڪند ...
❣با جعبہ اے شیرینے بہ خانہ آمد . میدانست ڪہ من بیشتر از هر چیز هوس چیزهاے شیرین میڪنم .
لبخندی زد . از همان لبخند هاے مست ڪننده اش . محو صورتش بودم .
گفت : « دیگہ موقعش رسیده .»
جعبہ را باز ڪرد و شیرینے در دهانم گذاشت .
گفتم : خیرِ انشاءاللہ .
گفت : خیر است . وقتش رسیده بہ عهدمون وفا ڪنیم .
❣ اشڪ هام مےریخت . بـےاختیار .
« خدایا بہ این زودے فرصتم تمام شد؟»
نمےخواست مرد بودنش را با گریہ ڪم رنگ ڪنہ ، ولے نتونست بغض گلویش را مخفے ڪند .
گفت : میدونـے ڪہ اگہ مردان ما اونجا نمےجنگیدند آن جانورها حالا بہ یزد و ڪرمان هم رسیده بودند و شڪم زنان باردارمان را مےدریدند ؟!
گفتم : میدونم .
❣ گفت : میدونے عزت در اینہ ڪہ مردمے بیرون از خاڪ خود برای امنیت شون بجنگند ؟
گفتم : میدونم . ولے در این هیاهوے شهر ڪہ همہ دنبال مارڪ و ملڪ و جواهرند ، ڪسے قدر میدونہ این مهربونے تو را ؟
و باز هم مست شدم از لبخندش .
گفت : لطف این ڪار در همین است ...
حلمـا خانـم ۱۸ روز پس از
شهـادت " پـدر " بہ دنیا آمد ...
✍ بہ روایت همسر
#شهیدمدافع_حرم_میثم_نجفـے🕊
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
مادر می گفت ازش پرسیدم چرا همیشہ دست به سینہ اے؟
گفت:نوڪرامام حسین باید همیشہ دست بہ سینہ باشہ...
#شهیدمدافع_حرم_عباس_آسمیہ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ما را بس است
جلوه گهِ شاهدانِ قدس !
دنیا برای
مردمِ اهلش گذاشتیم ...
#شهید_حسن_کرامت (کوسه نسب)
نفر اول از چپ
#شادی_روح_شهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
کربلایی شدن ما به همین سادگی است
دست بر سینه گذاریم و بگوییم ، #حسین✋
بنفسی فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#توصیه_سردار_دلها❣
هر کدام از شما یک شهید را دوست خود بگیرید ،
و سیره عملی و سبک زندگی او را بکار ببندید.
ببینید چطور رنگ و بوی شهدا را به خود می گیرید،
و خدا به شما عنایت می کند.
#سردارشهید_حاج_قاسم_سلیمانی ❤️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#خاطرات_شهدا❣️
1️⃣سالهای اول جنگ همه پیشرویهای ما شبانه انجام میشد. اما در عملیات آزادسازی بستان، طریقالقدس مجبور شدیم صبحش عملیات سنگینی انجام بدهیم.
تعدادی از بچهها در یکی از محورها، در محاصره افتاده بودند. رادیو مارش پیروزی را شروع کرده بود، ولی ما میدانستیم آن بچهها الان در چه حالی هستند.
2️⃣دیشب ما وسط میدان مینی گرفتار شده و گروهانمان تار و مار، و فرماندهمان خانچین شهید شده بود، شاید یک دسته مانده بودیم، سعید درفشان فرمانده محور عملیاتی، مضطرب و مستاصل جمعمان کرد که هر طور شده باید از مسیری که نشان داد برویم جلو تا شاید محاصره آن بچهها بشکند.
چشمهایش از بیخوابی بود یا از ناراحتی، ورم کرده و قرمز بودند. سعید را هیچوقت آنطور ندیده بودم.
من صمیمیترین دوستم منصور بنینجار در محاصره بود، و سعید هم صمیمیترین رفیقش محمدرضا حسنزاده.
3️⃣اوایل آذر سال ۶۰ بود و یادم هست دیشبش بارانی حسابی آمده بود، بارانی که منتظرش نبودیم. زمین مسطح بود و خاکش خاک رس، سنگین ترین خاک دنیا!
هر پوتین ما که قبلا یک کیلو بود، شده بود پنج شش کیلو و راه رفتن عادی هم برایمان مصیبت بود.
همه خیلی جوان بودیم. با وجود سنگینی کفشها، با وجودی که تانکهای عراقی را میدیدیم، با وجودی که سنگینترین سلاح ما آرپیجی۷ بود، آن هم سه چهار قبضه، الله اکبر را گفتیم و راه افتادیم.
چه انرژیای میداد گفتن الله اکبر.
عراق داخل خاک ما بود، دعای مردم پشت سرمان، و میدانستیم خدا کمکمان میکند.
👇👇
4️⃣تانکها چند صد متری عقب رفتند، ما فکر کردیم کار تمام است، اما یک وقت متوجه شدیم آنها ما را کشاندهاند وسط دشت صاف، و ناگهان برگشتهاند رو به ما، و آتش سنگینشان که شروع شد!
ما جایی برای پناه گرفتن نداشتیم. ما اسلحهای برای زدن آن تانکهای غولپیکر روسی نداشتیم. ما جایی برای پناه گرفتن نداشتیم.
5️⃣از نیمه شب دیشب که سازمانمان به هم خورده و فرماندهمان شهید شده بود دیگر نمیدانستیم چه کسی فرمانده است. در آشفته بازاری که تیرهای آتشین سمت ما میامد و گلولههای مستقیم تانک این طرف و آن طرف ما زمین میخورد، حسین خود به خود شد فرمانده. "حسین احتیاطی" با جسارت بلند شد و همه ما را هدایت کرد به کمی عقبتر، پشت جادهای خاکی که سمت راستمان بود، تا تلفات ندهیم.
6️⃣مینویسم حسین اما دست و دلم میلرزد.
حسین هنوز دانشآموز دبیرستان شریعتی اهواز بود. رشتهاش ریاضی و شاگرد زرنگ کلاس. و چقدر هم زیبا و دوست داشتنی...
گلولههای آرپیجی ما تمام شده بود.
تانکهای عراقی حالا حرکتشان را به سمت ما شروع کرده بودند.
راستش آن وقتها نمیترسیدیم، آخرش شهید شدن بود که قبولش کرده بودیم.
کنار جاده درازکش منتظر سرنوشت بودیم.
جنگ تن و تانک.
جنگ تعدادی نوجوان با تانکهایی غول پیکر
یک طرف فکر بچههایی بودیم که محاصره مانده بودند
یک طرف فکر خودمان که حالا داشتیم میرفتیم در محاصره تانکها
و نگاهم به حسین بود
چه میگوید فرمانده...
👇👇