❣بعد از شهادتش پسری پیش ما آمد و تعریف کرد: مدتی بود به مدرسه نمی رفتم. یک روز مجید به دیدن من آمد و با لحنی دلسوزانه علت اینکه به مدرسه نمی روم را پرسید.
برایش توضیح دادم که به علت نداشتن لباس مناسب و فقر و نداری برای تهیه لباس، نتوانستم به مدرسه بروم.
رفت. ساعتی بعد آمد و گفت: با من بیا!
من را به بازار برد و برایم لباسی تهیه کرد.من هم روز بعد به مدرسه برگشتم.
بعد ها فهمیدم، خودش هم آن روز پول نداشته و این پول را قرض گرفته بود که با کار کردن، قرضش را پس داده است.
🌹🌷🌹
هدیه به شهید مجید مرادی صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣انسان با دو بال همت و محبت میتواند سفر خویش را آغاز کند و در این میان معمولا بال همت است که موجب محبت میشود ولی خوشا به حال کسی که محبت موجب همت او در این طریق شود. در موقع تشیع جنازهام دستهایم را از تابوت بیرون بیاورید تا دنیاپرستان ببینند چیزی را با خود نمیبرم.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷سردار شهید: داوود دانایی
تاریخ ولادت: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۳
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان
🌹خبر دادند، یکی از اراذل محل، مزاحم نوامیس مردم شده است. سید رسول رو به من گفت: برو بهش بگو سید رسول کارت داره بیا مسجد!
با تعجب گفتم: من! خندید و گفت: بله!
در آن جمع من از همه کوچکتر بودم.گفتم: سید، من از ش می ترسم!
خود اشرار و اراذل محل هم از او میترسیدند و حساب می بردند و با او در نمیافتادند، من که 15 سالم هم نشده بود، جای خود داشتم. با مهربانی گفت: من اگر به تو می گویم برو به این بگو بیاد، چون میخواهم دل و جرأت پیدا کنی مقابل این ها بایستی؟
دل به دریا زدم و رفتم. جلویش ایستادم. با قلدری گفت: چیه بچه، چی می خواهی؟ گفتم: آسید رسول گفت بیا مسجد!
تا اسم سید رسول را آوردم، رنگ از رخش پرید. نگاهی به من کرد. نگاهی به مسجد و گفت: تو برو، خودم میام! چند دقیقه بعد با ترس جلو سید ایستاده بود و می گفت اشتباه کردم... تکرار نمیشه...
راوی رسول غفاری
#خاطرات_شهدای_فارس
#شهید_سید_عبدالرسول_سجادیان
@defae_moghadas2
❣
❣خاطرات رزمندگان فارس
↩️به روایت سردار احمد عبدالله زاده
⬅️ جاذبه کفش ته سبز!
◀️ رمضان سال ۶۱ بود، عملیات رمضان. همان شب اول عملیات، دژ خودی و دژ عراق شکافته شد تا ماشین های تدارکات و خودروهای زرهی به راحتی در منطقه عبور کنند.
با توجه به حجم زیاد ترددها در همین نقطه و تعداد زیاد جنازه های دشمن، مخصوصأ در پشت دژ عراق به فاصله چهل پنجاه متری و بوی مشمئز کننده آنها، بر روی آنها خاک ریخته شد تا از آزار بوی آنها در امان بمانیم.
بنا به وظیفه، بارها چه با ماشین و چه پای پیاده از این شکاف داخل دژ دشمن گذشته و قدم در این جاده گذاشته بودم.
حسی موهومی مرا وا می داشت تا با دقت تمام جزییات جاده را به خاطر بسپارم و آن را بارها مرور کنم. تا اینکه یک لنگه کفش ته سبز توجه من را به خودش معطوف کرد. با کشش عجیبی من را به خود می خواند. پیش خودم شرط کردم تا در اولین فرصت به سمت آن بروم و راز آن را متوجه شوم.(چون سربازان عراقی همه پوتین به پا داشتند، اما بعضا بچه بسیجی ها برای راحتی از این نوع کفش ها می پوشیدند.)
صبح روز سوم عملیات بود .به اتفاق شهید احمد قناعتی که پیک من بود، به سمت جاده پیاده راه افتادیم. یک بار دیگر جاذبه کفش ته سبز که کنار سیم خاردارهای فرشی تخریب شده افتاده بود، مرا به سمت خود کشید.
به آرامی و با احتیاط به آن نزدیک شدم.داد احمد به هوا بلند شد: نرو... آنجا میدان مینه!
قبل از فریاد او من خودم را به کفش رساندم و با پایم اشاره ای به کفش ته سبز کردم. دیدم سفت است و از جایش تکان نمی خورد!
حدس زدم که حتما کفش در پای یک جنازه که احتمالأ ایرانی هست باشد.
به اتفاق احمد، با سر نیزه دور کفش را خالی کردیم و متوجه شدیم که واقعا جنازه است. با جدیت بیشتری دور آن را خالی کرده و به صورت کامل پیکر مطهر بسیجی را از دل خاک بیرون کشیدیم. تیر کالیبر صورت او را متلاشی کرده بود. با پاک کردن نوشته روی سینه اش متوجه شدم شهید مجید تبری است...
برادرش علی، که راننده بود هم در همان روز اول عملیات، در همین نزدیکی برادرش شهید شده بود.
برادر دیگرشان نیز در همین عملیات زخمی و چهارمین برادر آقا احد را هم خودم چند روز قبل از عملیات دست به سر کرده بود تا حداقل یکی از انها در منطقه نباشد.
⏸ شادی روح شهیدان علی و مجید تبری و برادر دیگر جانباز مرحومشان و شهید احمد قناعتی صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣پاسداری از دین خدا و قرآن عزیز بسته به ریختن خون من و جوانانی همچون من است. پس ای گلولهها و ترکشها بر ما هجوم آورید. ای خدا گواه باش که ما بخاطر تو و به نام تو و برای احیای دین تو به جبهه آمدهایم. پس خدایا ما را ببخش و ما و جوانان این مرز بوم را بر ایمانی قوی استوار و پایدار بدار و انقلاب اسلامی که انقلاب جوانان حزبالله است را از خطر دشمنان مصون بدار...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: ابوالقاسم دهدارپور
تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۹/۲۵
محل تولد: بهبهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۶
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
علت شهادت: بمباران شیمیایی
مسئولیت: فرمانده گروهان علیاکبر
آرامگاه: گلزار شهدای بهبهان
@defae_moghadas2
❣
❣باید بکوشیم که باطن خود را اصلاح کنیم. آنچه برای ما و شما میماند آن چیزی است که در درون خودمان تحصیل کرده باشیم. باور کنیم خدای تبارک و تعالی حاضر است. باور بکنیم که همه چیز به دست اوست و ما چیزی نیستیم. خدا را شاکریم که نعمت عظیم انقلاب اسلامی را در شرایطی که میرفتیم در گمراهی و تباهی نابود شویم به دست مردی از تبار پیامبر (ص) بر ما عطا فرمود. در این شرایط حساس اسلام را یاری نمایید و هیچ هراسی به دل راه ندهید که یاری خدا و پیروزی نزدیک است. همیشه در راه امام باشید و در هر شرایطی جمهوری اسلامی را یاری نمایید که راه رستگاری در آن است. به امام و انقلاب وفادار باشید و به وظایف شرعی خود عمل کنید...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: حسن نوابی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۱/۷
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
@defae_moghadas2
❣
🌱دلگیر نباش،
دلٺ ڪه گیر باشد رها نمیشوے
یادت باشـد،{ آزاد بودنـ ،شرط شهادٺـ استـ }✌️
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دوباره بوی محرم، دوباره بوی حسين(ع)
▪️دوباره سينه زدن در ميان کوی حسين(ع)
▪️دوباره شهر بپوشد به تن لباس سياه
▪️رواج هيئت و مسجد ز آبروی حسين(ع)
🏴 فرا رسیدن ایّام سوگواری ماه محرّم، ماه پیروزی خون بر شمشیر، ماه عزای سرور و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(؏) تسلیتباد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
❣خاطره
برای یکی از عملیات ها برای شناسایی مواضع دشمن با گروهی از بچه های اطلاعات به مقر دشمن رفتیم. هوا کاملا تاریک بود؛ در چند قدمی سربازان دشمن قرار داشتیم. سربازان عراقی در حال گشت بودند من به بچه ها گفتم اگر با مشکلی مواجه شدیم آیه 9 سوره مبارکه یاسین را بخوانید:{ وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ} و ما پیش رویشان سدی و از پشت سرشان هم سدی قرار دادیم و چشمانشان را پوشاندیم {کور کرده ایم} از این رو نمی بینند. لذا نیروهای عراقی بدون اینکه متوجه بشوند که ما حضور داریم آمدند و حتی پوتین یکی از آنها روی دستم رفت اما متوجه من نشد، در آنجا من یکی از امداد های غیبی خداوند را دیدم ،چون از پدربزرگم آیت الله مروّج سوال کردم که اگر با دشمن رو به رو شدیم و نمیخواهیم که ما را ببیند چکار کنیم؟ فرمودند که آیه 9 سوره مبارکه یس را بخوانیم و بخواست خداوند شما در سلامت خواهید بود،و همینطور هم شد .خوش بحال آنانکه با شهادت از این دنیا رفتند.
قسمتی از وصیتنامه شهید
برادران بیایید به عوض تضعیف این انقلاب دست به دست هم بدهیم و انقلاب را یاری کنیم. من نیز به جبهه آمدم تا نفس پلیدم را شست و شو دهم و خود را از آلودگی های دنیا راحت کنم. شهادت محکم ترین ضربه به دشمن و محکم ترین سنگرهاست. شهادت زیبا ترین و آسان ترین راه رسیدن به لقاالله است. برادران و خواهران پیرو ولایت فقیه باشید در کارهایتان هدفتان الله باشد. پیرو نفس و ریا هرگز نباشید. یاد گرفتن قرآن و نهجالبلاغه را فراموش ننمائید، تا آنجایی که پیرو والدین باشید که از صراط مستقیم و الله دور نشده باشند .
🌷شهید: سید محمدصادق مروج
ولادت : ۱۳۴۲/۱۲/۰۴ شهادت: ۱۳۶۱/۰۴/۳۰
نام عملیات: رمضان
محل. شهادت: شلمچه حوالی پاسگاه زید، پیکر پاک ایشان همچنان جاوید الاثر میباشد.
مسئولیت ها: مربی آموزش تخریب، معاون گردان کربلا-اهواز
@defae_moghadas2
❣
❣برادران و دوستان گرامی امیدوارم که رسالت سنگین و پر مسئولیت حفظ آرمانهای انقلاب و اسلام را از یاد نبرده باشید. چون که با رفتن دوستان این بار بر دوش ما سنگین و سنگین تر میشود. شما که در سوگ دوستان ناله و فراق کردهاید بدانید که این کافی نیست. بلکه باید راه پر مهر و صفای آنها را نیز ادامه بدهید. مساجد را پر کنید. خود را بسازید و نیتها را خالص و خدایی نموده و از این دنیای فانی دل بردارید و عاشقانه در راه رسیدن به محبوب تلاش و کوشش نمائید.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: سید شمس الله نمازی
تاریخ ولادت: 1340
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱/۸
محل شهادت: شلمچه:
نام عملیات: کربلای پنج
@defae_moghadas2
❣
❣زائر کربلا بودم. دست به پنجره های ضریح امام حسین(ع) فرو کردم با حالت زار از ایشان پسری خواستم که غلام ایشان باشد.
ده ماه بعد، پسرم در 13 رجب، روز میلاد امیر المؤمنین(ع) به دنیا آمد و او را غلامحسین نامیدم. عشق به امام حسین(ع) از همان کودکی در وجودش شعله می کشید، چه شب های سردی که سوار بر موتور از این روستا به او روستا می رفت و برای روستاییان از امام حسین(ع) می گفت و نوحه و مرثیه می خواند. اوج این عشق در وصیت نامه اش هویداست، جایی که نوشته بود:« خدایا من خجالت می کشم در روز قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. بار پروردگارا از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم ( ضمن اینکه به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی) اگر شهادت نصیبم شد بدنم تکه تکه شود تا شرمنده نباشم!»
آرزویش مستجاب شد، وقتی شب 21 ماه رمضان، شب شهادت امیر المؤمنین(ع) گلوله مستقیم تانک به پیکرش خورد و تکه تکه شد!
راوی پدر شهید
🌹🌾🌷🌾🌹
هدیه به شهید شهید غلامحسین( حمید) عارف دارابی صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣آغاز ماه حزن و اندوه عزای حضرت اباعبدالله علیه السلام با یاد یاران شهید
@defae_moghadas2
❣
4_5816868457458697396.mp3
7.15M
و گفت محرمت را دوست دارم..؛
خستگی را از یادم میبرد و آدم ها را🖤
-یااباعبدالله-
#روز_اول_محرم🖤
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
❣یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان
🌹زنی گریه کنان به مسجد آمد. مرتب با فریاد می گفت: مسلمان ها، شوهرم من و بچه هایم را کتک می زند به فریادم برسید!
سید تا صدای استغاثه زن را شنید، از جا پرید و گفت: بریم ببینیم مشکل این زن چیست.
این زن با دو پسربچه یتیم، با این مرد ازدواج کرده بود.خبرش را داشتیم که این زن و شوهر مرتب با هم دعوا دارند و آن مرد، زن و دو پسرش را کتک می زند.
سید با آن زن به خانه آنها رفت. به صحبت های دو طرف گوش داده و با زبان احترام آنها را آشتی داده بود، البته طوری برخورد کرده بود که دیگر آن مرد جرأت زدن زن و بچه اش را نداشت.
بعد از این جریان، آن زن، دو پسرش را به مسجد و پیش سید رسول می فرستاد که هر دو از بچه های فعال مسجد و گروه مقاومت شدند.
راوی: رسول غفاری
#خاطرات_شهدای_فارس
#شهید_سید_عبدالرسول_سجادیان
@defae_moghadas2
❣
این دنیا، دنیای بسیار تنگ و خاموشی است و جای ماندن وکامیابی نیست بلکه جای ساخته شدن و عملی کردن عهد و پیمانهایی است که با خدای خود بسته ایم. جوانان را تشویق به آمدن به جبهه و حمایت از انقلاب مینمایم و همه را سفارش میکنم به نماز و تدبیر در قرآن
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید :سید شهاب الدین نمازی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۶
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۹
محل شهادت:شلمچه
نام عملیات:کربلای پنج
@defae_moghadas2
❣
همانطور که هرشخصی باید در زندگیاش راه و روشی داشته باشد و آن را دنبال کند، من این راه را آگاهانه که همان صراط مستفیم و راه انبیاء و اولیاء الهی است انتخاب کردم و تا حد جان آن راه را برای خدا ادامه میدهم.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: عبدالحسین ستونه
تاریخ ولادت: ۱۳۴۷/۲/۳
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۵
محل شهادت:شلمچه
نام عملیات:کربلای پنج
@defae_moghadas2
❣
❣اواخر سال 60 بود. سید محمد خیلی اصرار داشت به جبهه برود، برادر بزرگمان که سرپرست خانواده بود مخالف بود، مادر موافق!
بالاخره هم توانست رضایت برادرمان را هم بگیرد.
خواهرم می گفت قبل از رفتن یک عکسش را به من نشان داد. یقه لباسش کج بود.
گفتم: محمد چرا یقه لباست را قبل عکس گرفتن درست نکردی؟
خندید و گفت: به خاطر بی زنی است، اگر زن داشتم حواسش به یقه لباسم بود.
با ذوق و شوق گفتم: تو لب تر کن، برایت زن می گیریم.
جدی گفت: من کاری مهم تر از زن گرفتن دارم، من باید به جبهه بروم و حقم را ادا کنم، شما هم دعا کنید وقتی به جبهه رفتم شهید شوم که با شهادت همه چیز به دست می آورم.
قبل از خداحافظی مادر گفت: سید محمد داری می ری، دوست ندارم زخمی برگردی یا اسیر دشمن شوی، من تو را در راه علی اکبر امام حسین دادم دوست دارم شهید ببینمت!
سید محمد خم شد و دست مادر را بوسید و گفت: مادر از من راضی باشید!
مادر هم سید محمد را در آغوش گرفت و گفت: پسرم من از تو راضی هستم.
یکی دو شب از عید سال 1361 می گذشت. مادر گفت: در دلم آشوبی به پا شده است، احساس می کنم می خواهند خبری به من بدهند.
صبح روز بعد خبر شهادت سید محمد را برایمان آوردند. مادر دست به بالا کشید و گفت: الحمدالله منتظر این خبر بودم، من پسرم را در راه علی اکبر امام حسین(ع) دادم.
راوی خواهر شهید
🌹⭐️🌹
هدیه به شهید سید محمد موسوی صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣