eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣حسین عرب عامری ، فرمانده گردان کربلا بود. یکی از بسیجی‌ها توی تب می‌سوخت. با هذیان‌هایش همه را بیدار کرد. چند نفری آمدیم بالای سرش. حسین وارد سنگر شد. بلافاصله چفیه را خیس کرد و گذاشت روی پیشانی‌اش. به ما گفت: برید بخوابید. من مواظبش هستم. موقع خوابیدن، نگاهم به رخت‌خواب حسین افتاد که هنوز دست نخورده بود. هر چه اصرار کردم، گفت: بیدار موندن برای من که هنوز نخوابیده‌ام، راحت‌تره. بسیجی تب‌دار، یک آن سر جایش نشست و پرسید: ساعت چنده؟ من باید الآن سر پست باشم. با پرس‌وجو معلوم شد درست می‌گوید. نوبت نگهبانی‌اش شروع شده بود. حسین، او را به من سپرد و به جای او رفت سر پست. @defae_moghadas2
❣اکبر تعریف می کرد: این اواخر یک بار آمدم پایگاه و دیدم آشپز پادگان خیلی ولخرجی کرده! دو جور غذا تهیه کرده بود. چلومرغ و چلوقیمه، مرغ برای خلبان ها و قیمه برای سرباز ها. وقتی فهمیدم، ناراحت شدم و گفتم: حالا که دوجور غذا درست کردی مرغ را بگذار برای سربازها و قیمه برای خلبان ها. تا یاد بگیری بین بندگان خدا فرق نگذاری. خدا همه را یک جور آفریده. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ | آن سوی معبر/ شیر غرنده میدان و عابدان شب 🔺نقل قول رهبر انقلاب از راهکار شهید شدن 🔺۴ آذر ۱۳۶۶؛ سالروز شهادت شهید علی چیت‌سازیان @defae_moghadas2
❣🌾خاطرات فاطمی🌾 🌷عملیات کربلای ۸بود, گروهان را برای حرکت به سمت خط اماده می کردم. دیدم سید ابوالفضل, محجوب و سر به زیر کنارم راه می امید. گفتم شاید ترسیده می خواهد برگرده.گفتم سید چیزی می خوای؟ گفت:اقا من یه خواب زیبا دیدم! گفتم:زودتر بگو, باید بریم. گفت:نیم ساعت پیش, قبل از اینکه فرمانده دسته صدایمان بزند, دیدم مادرم زهرا(س) وارد سنگر شد, ما را بیدار کرد, با شیرینی ما را بدرقه کرد و گفت: برید ان شاالله پیروزید! راهی اش کردم, ساعتی بعد خبر شهادتش را شنیدم. کاش بیشتر او را نگه می داشتم تا بیشتر از خوابش, از مادرش بگوید,... 🌷🌾🌷🌹🌷🌾🌷 هدیه به شهید سید ابوالفضل شریف حسینی صلوات,,شهدای فارس @defae_moghadas2
❣خبرنگار تو هفت تپه ازش پرسید: «برادر بلباسی ببخشید، ما شنیدیم شما خیلی تو جبهه‌ها بودین، میشه برامون بگین چند ماه حضور داشتین تو جبهه‌ها؟» علیرضا لبخندی زد و گفت: «از من نپرس چند ماه تو جبهه ها بودم. از من بپرس چه مدت نبودم اینجا که به تکلیفم عمل کنم...» @defae_moghadas2
همانند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) حجاب خود را حفظ كنيد؛ فاطمه(سلام الله علیها) زني كه زندگي ساده و بي آلايش او، شخصيت والاي او، روحيه انقلابي او بايد سرمشق شيرزنان و شيردختران مسلمان قرار گيرد تا زن ايراني از فرهنگ مصرفي و مرده غرب بيرون بيايد و دنباله رو[ی] فرهنگ اصيل اسلامي باشد. @defae_moghadas2
تویی که نمی‌شناختمت نمی‌شناختمش. یعنی هیچکدام را نمی‌شناختم. به همراه دیگر نیروها تازه به گروهان ابوالفضل آمده بود. فرمانده گروهان سردار حاج یدالله مواساتی بود و بنده معاونش. من عضو سپاه آغاجاری بودم. در عملیات بیت‌المقدس و پدافندی والفجر مقدماتی با بچه‌های آغاجاری جبهه رفته بودم. با روحیات بسیجی‌های آغاجاری آشنا بودم. اما او و دیگر بسیجی‌هایی که به گروهان ما دادند بهبهانی بودند. اولین بار بود که قرار بود در کنارشان بجنگم. با روحیاتشون آشنا نبودم. برای خودمونی شدن فرصت لازم بود. باید آنها را بهتر می‌شناختم. ولی او از همون اول با من گرم گرفت. مرتب به سراغم می‌آمد و صحبت می‌کرد. خوش سیما و خوش سیرت بود. صورتش غرق در نور تقوا و معرفت بود. همیشه لبانش مزین به لبخند بود. نورانیت خاصی داشت. با تجربه و شجاع بود. من ابتدا کمی غریبی می‌کردم. با وجود اینکه بهبهانی بودم با نیروها فارسی صحبت می‌کردم. در پلاژ اندیمشک آموزش آبی خاکی می‌دیدیم. آنجا هم او مدام با من هم صحبت می‌شد. آخر یک روز حرف دلش را زد. گفت شما که بهبهانی هستی چرا بهبهانی صحبت نمی‌کنی؟ گفتم هیچی همینطوری. گفت نه بهبهانی صحبت کنی بهتره. گفتم چشم. از آن به بعد با نیروها بهبهانی صحبت کردم. نه تنها او بقیه نیروهای گروهان همه ناب بودند‌. یکی از یکی بهتر. خیالم راحت شد. نیازی به فرمانده نداشتند. خود یک پا فرمانده بودند‌. اصلا بسیجی یعنی ناب بودن. یعنی مخلص و بی‌ریا بودن. فرقی ندارد که اهل کجا باشی. ناب بودن خصلت هر بسیجی است. چند ماه کنار هم زندگی کردیم. آموزش دیدیم. در کنارشان لذت می‌بردم. خیلی باهم خودمانی شدیم. فرمانده و بسیجی فرقی باهم نداشت. عملیات خیبر رسید. همه گروهان را در یک لندیگراف چپاندند. به علت خرابی لندیگراف شب اول به عملیات نرسیدیم. صبح روز بعد با فرمان شهید غلامی فرمانده تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی با تعداد ۳۵ نفر از نیروهای گروهان به خط عملیاتی رفتیم. شجاعتش را آنجا دیدم. مردانه و بی‌پروا می‌جنگید. ترس برایش معنایی نداشت. در هنگام پاتک دشمن نوحه سر می‌داد و تیراندازی می‌کرد. «آب فرات گریه کن تا که مثال خون شوی.» از روحیه او من هم روحیه می‌گرفتم. خمپاره‌ای پای یکی از نیروهای گروهان را از مچ قطع کرد. ناله‌اش بالا رفت. باز او بود که زخمش را مرهم نهاد و روحیه داد و به عقب فرستاد. نیروی کلیدی گروهان بود‌. هرکاری می‌گفتم نه نمی‌گفت. مرد کارهای سخت و دشوار بود. در روز هشتم اسفند موقع عقب‌نشینی دسته آنها در محاصره دشمن افتاد. تعدادی اسیر و تعدادی شهید شدند. او لیاقتش شهادت بود. صد حیف که فقط یک عملیات در کنارش بودم. این گل خوشبو، گل سرسبد گروهان ابوالفضل شهید سرافراز عطاالله سلمان‌رضایی بود‌. یاد و نامش تا ابد جاودانه باد. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
نفر اول سمت چپ شهید سرفراز عطاالله سلمان‌رضایی
❣هرڪس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود.. آدرس شُهدا را به او بدهید :)   ‌@defae_moghadas2
!! 🌷در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم. چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. 🌷گفت: «از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما‌ آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.» علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: «موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت.... 🌷گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.» او اضافه کرد: «چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. 🌷همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.... بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و ‌گفت: «شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این‌طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: «بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد تجاوز قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند....» راوی: سردار شهید حاج غلامرضا یزدانی @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ فیلم کوتاه «آمبولانس» 🔹یه وقت‌هایی هم ایثار این بود که خودت رو به شهادت بزنی! @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣نماهنگ : عزیزم سلام با صدای : اسماعیل ارندان تقدیم به شهدای میهن عزیزمان 🇮🇷 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد و خاطره شهید بخیر و گرامی باد🌷 هفتم آذر، سالروز شهادت آن شهید والامقام است. شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و شهید فخری زاده، بخوانید الفاتحه مع الصلوات.
❣سال ۱۳۵۹ بود. برنامه‌ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح، کار بچه‌ها تمام شد. ابراهیم بچه‌ها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف می‌کرد. خاطراتش، هم جالب بود هم خنده دار. بچه‌ها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه‌هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه‌ها، همان ساعت می‌رفتند، معلوم نبود برای نماز بیدار می‌شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه‌ها را تا اذان صبح نگه دارید که نمازشان قضا نشود. @defae_moghadas2
❣توی اتاق نشسته بودیم که پدرم از در وارد شد. حمید به احترامش تمام قد ایستاد و بعد از نشستن پدر نشست. حواسم به این رفتار هایش بود. هیچ وقت ندیده بودم جلوتر از بابا راه برود. اعتقاد داشت که اگر انسان می خواهد در زندگی خیر ببیند باید این موارد را در رفتار با پدر و مادرش رعایت کند @defae_moghadas2
❣ مقام والای شهادت پاداش الهی تلاش‌های علمی ماندگار اوست ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیام تسلیت شهادت دانشمند هسته‌ای و دفاعی شهید فخری‌زاده: «دانشمند برجسته و ممتاز هسته‌ئی و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخری‌زاده به دست مزدوران جنایتکار و شقاوت‌پیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کم‌نظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست.» ۱۳۹۹/۰۹/۰۸ ✏️ بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت 💻 Farsi.Khamenei.ir @defae_moghadas2
❣یک روز که با آقای رجایی در خیابان عین‌الدوله بودیم، به ایشان گفتم: دایی جان، مشکلی برای من پیش آمده که به مقداری پول احتیاج دارم. گفت: برو منزل، توی کتری مقداری پوله، هر چقدر که نیاز داشتی بردار. وقتی به منزل آمدم و به حاج‌ خانم گفتم، ایشان هم مثل همسرشان با کرامت و بزرگواری خاصی چون می‌خواستند پول را به دست من ندهند تا مبادا در من ایجاد احساس خاصی بشود، گفتند: از هرجا که خودشون گفتند، بردارید. پول را برداشتم. پس از مدتی که خواستم پول را در موعد مقرری که گفته بودم، به ایشان برگردانم، گفتم: دایی جون، پولتون حاضره. گفت: مگه شما پول رو از من گرفتی که می‌خوای به من بدی؟ از هرجا که برداشتی، دوباره همون‌جا برگردون و سر جای خودش بذار. ایشان حتی در پس گرفتن پول، این‌طور لطیف و بزرگوارانه برخورد می‌کرد و حتی از من نپرسید چقدر پول برداشته‌ای! @defae_moghadas2
❣افتخار می‌کنم همان سربازی هستم که امام در سال 42 گفت که سربازان من در گهواره شیر می‌خورند. در مکتب ما اسلام، جهاد امری تدافعی است. مسلمین به این دلیل با دشمنان می‌جنگند که آنان به مبارزه با اسلام و مسلمین اقدام و مبارزه کرده‌اند. پدر مهربانم اسلام نیاز به ما جوانها دارد می‌باید می‌رفتم ان شاءالله که راضی هستی و راضی بودی اگر خدا مرا در جوار شهداء قرار دهد برایت دعا می‌کنم و طلب عفو برایت می‌کنم چون رنج زیادی بردی که مرا بزرگ کردی مطمئن باش که خدا هم به شما پاداش خواهد داد در صورتی که راضی باشی و بگویی: خدایا این را از ما پذیر و اما مادرم صبور باش. تحمل کن. مادرم برایم مصیبت حضرت زینب (س) بخوان. که علاقه عجیبی به این حضرت دارم هر وقت روضه حضرت زینب (س)را می‌شنوم گریه‌ام می‌گیرد. مادرم میدانم با چه رنجی بزرگم کردی و اما حال اسلام نیاز به پشتیبانی دارد. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: علی گل شقاق تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۲/۱۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۶/۱۰ محل شهادت: حاج عمران نام عملیات: کربلای دو @defae_moghadas2
❣اگر در جمهوری اسلامی خلافی صورت گرفت تقصیر را بر گردن نظام نگذارید! بگویید فرد اشتباه کرد نه نظام... که چه بسیار افرادی برای ضربه زدن به نظام آمده اند، کسانی که بویی از ایمان و مردانگی نبرده اند کسانی که نان نظام را می خورند و ریشه نظام را می زنند الحق که چه خطرناکند این افراد..! @defae_moghadas2
❣ دنبال کتابم می گشتم، گفتم شاید داخل اتاق علی رضا باشد. وارد اتاقش که شدم، ناگهان از خواب پرید و نشست. عرق از صورت گُر گرفته اش می جوشید و خود نمایی می کرد. گفتم: چیه داداش، خواب بد دیدی؟ نگاهی به من کرد و گفت: «خیلی وقتِ اینجایی؟» گفتم: «نه تازه ۀآمدم، حالا بگو چی شده؟» گفت: «به شرطی که بین خودمون بمونه!» نفسش که جا آمد، آهی کشید و ادامه داد: « خواهر باورت نمی شه، یه ساعت بود که داشتم با حضرت زهرا(س) حرف می زدم!» حالا بدن من بود که به عرق سردی نشست. گفتم: تو را خدا بهش چی گفتی؟ هر چه پیله کردم چیزی نگفت. تنها آهی کشید و گفت: «خواهر همیشه از خدا یه خواسته بیشتر برای خودم ندارم، اونم اینه که روز شهادت حضرت زهرا از این دنیا برم!» 🌷شب شهادت حضرت زهرا، عملیات کربلای 5، با رمز یا زهرا. شب سختی را پشت سر گذاشته بودند. صبح شهادت حضرت زهرا(س) بود، به نمازایستاده بود که ترکشی پهلویش را دریده و علی رضا به آرزویش رسید بود. 🌾🌷🌾 هدیه به شهید علیرضا هاشم نژاد صلوات @defae_moghadas2
❣در کوله‌اش یک دفتر روزشمار دیدم دفترچه را باز کردم شهید با خودکار سبز، یاداشتی نوشته بود: "از خداوند می‌خواهم در این عملیات حضور پیدا بکنم با دشمن تکفیری بجنگم بعد زخمی بشوم و بعد اسیر بشوم و بعد با شکنجه شهید بشوم تا عاشورای امام حسین درک کنم". @defae_moghadas2
❣خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری در خور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش... @defae_moghadas2
❣به مادرش میگفت «...مامانی». پشت تلفن لحنش را عوض می کرد و با مادرش مثل بچه ها حرف می زد. گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه». @defae_moghadas2
❣عملیات کربلای هشت بود. نیمه‌شب به‌اتفاق حاج‌محمـد و [سردار] مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا به سمت خط رفتیم. آتش توپخانه‌ای سنگینی روی خط درگیری بود. هر سه نفر در یک سنگر تعجیلی، که سنگر محکمی هم نبود، در خط پناه گرفتیم. گلوله‌های سنگین توپ و خمپاره بود که روی شلمچه می‌بارید. کمتر شبی از جنگ چنین آتشی از عراق را تجربه کرده بودیم. زمین از هیبت آن بمب‌ها و انفجار‌ها می‌لرزید، اما حاج‌محمـد مثل کوه روبروی ما نشسته بود و لرزه‌ای در بدنش نبود. آن‌قدر آتش سنگین بود که گاهی خمپاره‌ها مستقیم روی سنگر منفجر می‌شدند، اما باز هیچ اضطراب و نگرانی در چهره حاج‌محمـد نمی‌دیدم. با خودم فکر می‌کردم، نفس مطمئنه، همین نفس حاج‌محمـد است که با یاد خدا آرامش دارد، سکینه و آرامشی که همیشه در عملیات و پدافند در چهره‌اش بارز بود. بی‌اختیار یاد شب والفجر 8 افتادم که با حاج‌محمـد اسیر امواج اروند بودیم و همین آرامشش من را آرام کرده بود. حدود دو سه ساعت این آتش روی خط بود و در بین ما سه نفر آرام‌ترین نفر حاج‌محمـد بود و من فقط محو لبخندش شده بودم. هر وقت از انفجاری دلهره‌ای به دلم می‌آمد، نگاهم به لبخند حاج‌محمـد که محو نمی‌شد دوخته می‌شد و آرام می‌شدم. کم‌کم سپیده دمید و آتش دشمن کم شد. بیرون آمدیم، دیدیم جیپ تاکتیکی که بی‌سیم‌ها را حمل می‌کرد، با ترکش‌ها سوراخ‌سوراخ و چهارچرخ آن پنچر شده است، حتی آنتن‌‌های روی آن تکه‌تکه شده بود. با همان ماشین بی‌چرخ مسافتی را رفتیم تا به نیروها رسیدیم. راوی سردار حاج نبی رودکی 🌹🌷🌹 هدیه به سردار شهید حاج محمد ابراهیمی صلوات @defae_moghadas2
❣«شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» @defae_moghadas2