eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣چون هدف بزرگ و مسئوليتي که بدوش امت ما افتاده و انتظاري که محرومان دنيا از انقلاب ما دارند ,عظيم مي باشد، سختي ، دوري، کمبود، نارسايي و ساير عوامل؛ طبيعي بوده و ما بايد صبر و استقامت را از رسول ا...و امامان معصوم آموخته؛ زيرا آنان به وعده خداوند ايمان و يقين کامل داشته اند. خداوندا انقلاب ما را تا پيوند آن با انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) مستدام بدار. «قسمتی از وصیت‌نامه سردار شهید حبیب‌الله شمایلی» @defae_moghadas2 ❣  
❣تو سبزی فروشی کار می کرد بعد از یه مدت کارشو رها کرد گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن! این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥 رفت تو مغازه لبنیاتی بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ گفت: داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرومه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو ! و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد. 🌹سردار شهید: عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه 🌹تاریخ تولد: ۱۳۲۱/۶/۳ محل تولد: تربت حیدریه تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ محل شهادت: شرق دجله @defae_moghadas2
موتورسیکلت «روایتی کوتاه از سردار شهید محمدرضا آل عبدی» 🌷بچه های اطلاعات و عملیات محورهای مختلف، روزهای یک شنبه ، برای ارائه گزارش و برگزاری جلسه نیروهای اطلاعات و عملیات به دزفول می آمدند و جلسه در محل ستاد دزفول برگزار می شد. معمولاً هم بعد از جلسه سری می زدند به خانه و خانواده شان و بعدش هم برمی گشتند منطقه! آن روز هم یکشنبه بود و جلسه بچه های اطلاعات و عملیات برگزار شد و هرکدام از نیروها گزارشات خود را ارائه دادند و جلسه به صورت رسمی به پایان رسید. محمدرضا خداحافظی کرد و رفت، اما تا حرف و حدیث ها و خوش و بش ها و تبادل نظرهای سرپایی مان به پایان برسد، یک ساعتی طول کشید. دفتر و دستک هایم را جمع و جور کردم و از ستاد آمدم بیرون که چشمم افتاد به محمد رضا. تعجب کردم. درب ستاد ایستاده بود و داشت قدم می زد. پرسیدم: «تو که هنوز اینجایی! چرا نرفتی خونه؟!» همان لبخند زیبای همیشگی اش را انداخت بین صورتش و گفت: «خیلی وقته اینجام! » تعجبم بیشتر شد و پرسیدم: « جلسه که یه ساعت تموم شده! کاری داری موندی اینجا؟» گفت: «نه! چه کاری! یه ساعته منتظرم یکی پیدا بشه منو برسونه خونه!» یک دسته علامت سوال بالای سرم شروع کردند به رژه رفتن. پرسیدم: «پس با چی از منطقه اومدی شهر؟» گفت:«خب با موتور! » گفتم: «پس چرا با موتور نمی ری خونه؟! » لبخند منتشر شده در صورتش بیشتر گل انداخت و با خنده گفت: «خونه رفتن که کار شخصیه!!» حیرت کردم! گفتم: «یعنی موتور زیر پاته! یه ساعته اینجا معطلی که بری خونه!» گفت: «آره!» گفتم: «بدو! سریع بدو موتورت رو بردار و برو خونه! فردا صبحم زود برو منطقه!» خنده از لبانش جدا نمی شد! گفت: «نه برادر! اینطوری که نمیشه! موتور مال سپاهه و برا کارای سپاه! من چطوری باهاش برم خونه؟!» قدری جدیت ریختم توی لحن حرف زدنم و گفتم: «به عنوان مسئولت بهت میگم موتور رو بردار و برو دنبال کارات! » سرش را انداخت پایین. معلوم بود نمی خواهد بپذیرد. با تحکم بیشتری تکرار کردم : «ببین! این یه دستوره! من به عنوان مسئول اطلاعات عملیات دارم بهت دستور میدم!» معلوم بود ته دلش راضی نیست. اما چشمی گفت و خیلی مظلوم و آرام سرش را انداخت پایین و رفت توی ستاد که موتورش را بردارد. و من هنوز در حیرت بودم که این بچه ها چقدر حد و مرز می شناسند و چقدر برای رضایت خدا حاضرند از راحت و آرام خودشان بگذرند. راوی: حاج علی صولتی  سردار شهید محمدرضا آل عبدی، متولد ۱۳۴۰،  مسئول اطلاعات عملیات تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع) ، در عملیات محرم و در خط مرزی عین خوش در مورخ ۱۵ آذرماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است. @defae_moghadas2
❣بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام می شود. عراقی‌ها عن‌قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم. حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بیسیم را قطع نکن… حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن. صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ. ۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می آیند. آنها چند روزو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ. @defae_moghadas2
پوتین رفتم جلوی چادر تدارکات گردان و گفتم: پوتین‌هایم پاره شده و دیگر قابل استفاده نیست. و با دستم اشاره کردم به پوتین‌هایم که دهان باز کرده بودند و ... . مسئول تدارکات گفت: باید از آقا سید نامه بیاوری، اگر او نوشت، من پوتین می‌دهم وگرنه، نمی‌توانم. رفتم دنبال آقا سید. گفتم: آقا سید، پوتین‌هایم پاره شده، گفتند شما باید نامه بدهید تا تدارکات... سید گفت: ببر کفشدوزی درستش کند. گفتم: بردم. درست بشو نیست. وضعشان خیلی خراب است. می‌بینید که. گفت: پوتین‌های من، وضعشان بهتر از پوتین‌های شما نیست، اما باید تحمل کرد. موقع نماز جلوی حسینیه تخریب، پایش را گذاشت روی یکی از پله‌ها، بند پوتینش را باز کرد. وقتی به پوتینش نگاه کردم از تقاضای خودم شرمنده شدم. پوتین سید هیچ کف‌پوشی نداشت. همه‌اش، همان کف زیرین زبرِ خانه خانه بود. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه نشسته بودم غرق در فکر و خیال که دستی به شانه‌ام خورد. تا خواستم سرم را بلند کنم، دستی به طرفم دراز شد، یکی از بچه‌های گردان بود. کاغذی در دستم گذاشت و رفت. باز کردم و یادداشت را خواندم: تدارکات، لطفا یک جفت پوتین تحویل حامل نامه بدهید. سردارشهید: سید داوود علوی معاونت واحد تخریب لشکر ۳۱ عاشورا تاریخ تولد: ۱۳۴۲ محل تولد: سراب تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ نام عملیات: کربلای پنج @defae_moghadas2
❣بچه که بودیم گاهی روزهای تعطیل به خانه پدربزرگمان می رفتیم و وقتی از بیکاری حوصله‌مان سر می رفت، یک توپ پلاستیکی می خریدیم و فوتبال بازی می کردیم. وسط شور و نشاط بازی، ناگهان عباس غیبش می زد! صدایش می کردیم و جوابی نمی شنیدیم. با کنجکاوی به دنبالش می گشتیم و می دیدیم که در حال وضو گرفتن است. بزرگ تر که شدیم، دیگر می دانستیم که حتی در گرماگرم بازی ، عباس نمازش را به موقع می خواند. این باعث شده بود که ما هم به تبعیت از او، بازی را تعطیل کنیم و نماز بخوانیم. 🌹شهید عباس دانشگر تاریخ تولد: ۱۳۷۲/۲/۱۸ محل تولد: سمنان تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۰ محل شهادت: حلب سوریه محل دفن: امامزاده حضرت علی اشرف(ع) سمنان @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣کلیپی از تصاویر شهید رضا خاکساری اختصاصی ارجان‌ نیوز 🔹آرامگاه شهید رضا خاکساری در هویزه است که تصویر آن در کلیپ وجود دارد ,اما بطور نمادین قبر ایشان کنار شهید زیبایی ردیف شهید بخردیان در شهیدآباد بهبهان قرار دارد. 🔸 با ذکر صلوات و فاتحه برای همه شهدای اسلام که جان خودشان را در راه وطن و‌ اسلام فدا کردند. @defae_moghadas2
❣حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت: همینو -واقعا؟جون حاجی؟ نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم حاجی قاشق را برگرداند بخدا فردا بهشون میدیم حاجی همین طور که کنار میکشید گفت: به خدا منم فردا ظهر می خورم! @defae_moghadas2
❣گفتم: نگرانتیم این‌قدر موقع اذان توی جاده نزن کنار نماز بخون. چند دقیقه دیرتر چی میشه؟ افتادی دست کوموله ها چی؟ خندید! گفت: تمام جنگ ما به خاطر همین نمازه! تمام ارزش نمازم توی اول وقت خوندنشه! @defae_moghadas2
ماجرای خودرویی که شهید شیروانیان برای خانواده فرستاد. 🔹️ بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. ◇ همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» ◇ حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» ◇ همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم. ◇ حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.» شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان تاریخ تولد: ۱۳۶۲/۶/۲۰ محل تولد: اصفهان تاریخ شهادت۱۳۹۲/۹/۲۳ محل شهادت: سوریه @defae_moghadas2
❣می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » 🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت . 🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . 🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است 🌹سردار شهید: یوسف شریف متولد: اردیبهشت ۱۳۴۲ شهادت: ۱۳۶۴ عملیات: والفجر هشت مسئولیت: جانشین مخابرات لشکر ثارالله کرمان @defae_moghadas2
❣«هرگز برای خداوند تکلیف معین نکنید؛ که مثلاً چنین بشوم و یا چنان؛ فقط شعارتان در ظاهر و باطن این باشد که الهی رضاً به قضاءک و تسلیماً لأمرک هر چه از خدا رسد آن نیکوست...» @defae_moghadas2
از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد. توی خواب صحبت می کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می گه.» اما حرف هایش به هذیان نمی خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم. 🌹شهید: کاظم عاملو تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۴/۲۲ محل تولد: سمنان تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۲/۷ محل شهادت: ماووت عراق عملیات: پدافندی، آرپی‌جی‌زن محل مزار: امامزاده یحیی سمنان 🆔 @iranrhdm
واکنش شهید آوینی به رقص دختران پاکستانی 🔷️ یکی از دوستان شهید آوینی می گوید: رفته بودیم پاکستان سر خاک شهید عارف حسینی، مرتضی زیاد از او شنیده بود. ◇ دستهایش را گرفته بود جلوی صورتش هق هق گریه میکرد؛ معاونش فکر کرده بود مرتضی رفیق صمیمی اش بوده. 🔹 دخترهای پاکستانی، پائین دیوار مرگ می رقصیدند؛ موتور سوار هم بالای سرشان ویراژ میداد. دخترها با رقص مشتری برای او جمع میکردند. ◇ ما هم رفته بودیم بالا از عملیات موتور سوارها فیلم بگیریم. ◇ مرتضی زود آمد پائین رفت توی ماشین. دنبالش رفتم؛ رنگش پریده بود؛ زد زیر گریه و گفت: « می بینی کار دختـرهای مسلمون به کجـا کشیده؟ » 📚 کتاب آوینی/ نشر یا زهـرا (س) @defae_moghadas2
❣یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور 🌹کاکاعلی تعریف می کرد؛ در منطقه غرب مستقر بودیم. نیمه شب دیدم صدایی شبیه عبور کاروان از پشت خاکریز می آید. بچه های خمپاره انداز ارتشی کنار ما مستقر بودم. پیش فرمانده آنها رفتم و خواهش کردم تا یک خمپاره منوری بزند، تا منطقه روشن شود و علت صدا را مشاهده کنم. خمپاره انداز خواب آلود بود، به جای خمپاره منوری، خمپاره جنگی انداخت. گفتم، من خمپاره منوری می خواهم دوباره بزن. باز خمپاره انداخت و باز هم جنگی! بار سوم که خمپاره جنگی انداخت بی خیال شدم، سر و صدا هم قطع شده بود. وقتی هوا روشن شد با دوربین منطقه را کنترل کردم، از چیزی که می دیدم مو به تنم سیخ شد، خمپاره های جنگی بدون گرا دقیق روی ستون نظامی قافله دشمن که مشغول حمل انواع سلاح ها بودنداصابت کرده و همگی بعثیون به درک واصل شده بودند. (فرمانده تخریب لشکر 33 المهدی) @defae_moghadas2
وصیت‌نامه شهید با صفای آغاجاری سنگر خانه ی من ، تفنگم زن من و راه من راه امام خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی است ... اگر زمانی شهید شدم و جسد را نیاوردند ناراحت نباشید،چون هر کجا که من افتاده و به شهادت رسیدم ، همانجا زمین خداست! در عزایم گریه نکنید و خرج ندهید و برادر دیگرم را بجای من به سپاه بفرستید مبادا از امام دست بردارید... این امام بود که به ما آزادی بخشید و راه بزرگواری را به مانشان داد مبادا روزی رسد که چون غریق برای نجات خود به کف دریا دست بیندازید که غرق شوید،  بلکه ما کشتی نجات خود را پیدا کرده ایم و دستور ناخدا ی او را باید مو به مو عمل نماییم وبرای من اگر عمری باقی بماند تا بر قراری جمهوری اسلامی در سطح جهان مبارزه خواهم کرد... مادرم مرا دعا کن و مرا ببخش تا خداوند دعای مرا که همان شهید شدن است را بپذیرد،ان شاء الله.. 🌹شهید: عین‌الله آور تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۱/۲۰ محل تولد: آغاجاری تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۳/۲۱ محل شهادت: دارخوین نام عملیات: فرمانده کل قوا خمینی روح خدا مسئولیت: شکارچی تانک محل دفن: آغاجاری @defae_moghadas2
❣یک روز آمدم میرحسینی را ببینم. ظهر شده بود، و همه داشتند می‌رفتند مهدیه نماز بخوانند. دیدم بد موقعی است. گفتم اول بروم نماز بخوانم، و بعد به دیدار او بروم. نماز خواندم، و پس از نماز، توی مهدیه دنبالش گشتم. پیدایش نکردم. همه داشتند می‌رفتند ناهار بخورند. دنبالشان به سالن غذاخوری رفتم. بسیجی‌ها و نیروهای مشمول، به صف ایستاده بودند؛ من هم رفتم ته صف. غذایم را گرفتم، گوشه‌ای نشستم و شروع کردم به خوردن. همه‌ی فکرم این بود که فرماندهان لشکر، غذا را توی ستاد می‌خورند. با خودم گفتم: طوری بروم که غذا خوردنش تمام شده باشد. ناگاه چشمم به او افتاد. توی صف ایستاده بودم، تسبیح در دست داشت و مرتب ذکر می‌گفت‌. تند پا شدم و رفتم جلو. سلام و احوالپرسی کردیم. گفتم: حاجی، شما بنشین، من غذا می‌گیرم و می‌آورم. قبول نکرد. چند نفر دیگر هم اصرار کردند؛ ولی اجازه نداد. ایستادم، غذایش را گرفت، و رفتیم همان‌جایی که نشسته بودم، مشغول خوردن شدیم. انگار نه انگار که قائم‌مقام لشکر است. میرحسینی، مثل بسیجی‌ها بود. 🌹سردار شهید قاسم میرحسینی قائم مقام لشکر ثارالله تاریخ تولد: ۱۳۴۲ محل تولد: روستای صفدر میربیک شهر زابل تاریخ شهادت: ۱۳۶۵ عملیات: کربلای پنج محل شهادت: شلمچه @defae_moghadas2
وصیت‌نامه سردار شهید حاج میرقاسم میرحسینی 🌹بار خدایا! یگانگی‌ات و اینکه شریک و همتایی برایت نیست و معبود واقعی هستی را شهادت می‌دهم. بار خدایا! به پیامبر خاتمت حضرت محمد (ص) که فرستاده و رسول توست شهادت می‌دهم؛ و به اینکه حضرت علی (ع) پیشوا و امام اول شیعیان است و اینکه قیامت و محشر روز رستاخیز حق است شهادت می‌دهم. بار خدایا! به اینکه نظام جمهوری به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ما تحمیل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ایثارگرانه از تمامیت ارضی، اسلامی، عقیدتی و مکتبی خود دفاع می‌کنند شهادت می‌دهم. شاید مشیت حضرت داور بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم. به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم امید دوخته‌ام نه به بضاعت و توشه خویش. خدا گواه است توشه‌ای ندارم. مدتی در جنگ بودم که شاید بهار عمرم محسوب شود و در کنار وارسته‌ترین فرزندان این امت، قسمتی از عمرم را سپری کردم که نعمت بسیار بزرگی بود، بسیجیان که جز خدا نمی‌دیدند و جز طریقت خدایی نمی‌پویند و آن خالصانی که تکیه به حقیقت توحید و معاد و عقاید و اخلاق، اعمال و حالات خود را از آلودگی‌ها شسته‌اند و جان و اعضا و جوارح خویش را به نور واقعیت تزئین کرده‌اند. آن کسانی که به نص کلام مولا علی (ع) دنیا را سه طلاقه کرده اند. @defae_moghadas2
بلای جانسوز عصر ما نیست.. است.. او غائب نیست... پرده بر چشمان ماست.. چه کسی صادقانه دست به دعابرداشته وخالصانه امام خویش را طلب کرده وجواب نگرفته؟!! 🌹شهید: ایمان خزاعی‌نژاد تاریخ تولد: ۱۳۶۶/۳/۳ محل تولد: جهرم تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۸/۲۳ محل شهادت: حلب سوریه @defae_moghadas2
❣به بیت‌المال خیلی حساس بود. لباس ورزشی‌ای که داخل پادگان به نیروها می‌دادند را هیچ‌وقت جای دیگری نمی‌پوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمی‌پوشید. محمدحسین در جیب بازوی لباس نظامی‌اش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود. دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام می‌داد و کار شخصی‌اش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچه‌ها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید. گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیت‌المال است. بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس می‌رفت، خیلی به وقت اهمیت می‌داد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخی‌هایش در باشگاه! 🌹شهید: محمدحسین بشیری تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۴/۲۹ محل تولد: همدان تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲ محل شهادت: حلب سوریه محل دفن: گلزار شهدای همدان @defae_moghadas2
❣چيزی را كه من در ايشان نيافتم،‌ علاقه،‌ توجه و فريفتگی به ماديات و زرق و برق دنيــا بود؛ زندگی بسيار سـاده ای داشت. بارها به من می گفت كه هيچ وقت خمس بدهـكار نمی شود و اصلا مهلت نمی دهد خمسی به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمی دارد و بقـيـه را در راه خــدا می دهـد.»  @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣مقام معظم رهبری: همه مدیون شهدا ،‌والدین وهمسران شهدا هستید اهانت به خانواده معظم شهدا خیانت به کشور است. امام خامنه ای @defae_moghadas2
❣ده روزی می‌شد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود. علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان می‌کردند که جریان آب تند است و نمی‌شود از آب رد شد. اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش می‌کشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوه‌ی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود. نیروهای شناسایی را خواست و به آن‌ها گفت: آخه این چه وضعشه؟ چرا نمی‌تونین کار رو تموم کنین؟ نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند. حسن خیلی جدی خطاب به آن‌ها گفت: خب! می‌گین چه بکنیم؟ می‌خواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه می‌اومدی ما هم کمک می‌کردیم؛ اون وقت چی جواب می‌دی؟ آن‌ها گفتند: آخه گرداب که بشه همه رو ... . حسن اجازه‌ی ادامه‌‌ صحبت به آن‌ها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرف‌شان و فریاد زد: همه‌اش عقلی بحث می‌کنین! بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک می‌کنه. با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد. @defae_moghadas2
❣امید دشمن به ترس ماست و اگر نترسیم مکر شیطان یکسره بر باد می رود. ما با ایمان پیش می رویم و دشمن وابسته به سلاح است، اما دیگر تکلیف جنگ را آهن مشخص نمی کند. @defae_moghadas2
❣من درحالی که راهم را شناخته و آرزویم را دانسته می‌روم تا با کفار بعثی متجاوز بجنگم و تا آخرین قطره خونم می‌جنگم و از مکتب و کشور شهیدپرورم دفاع میکنم. پیام من به ادامه دهندگان راهم این است که بجنگند و دشمن متجاوز را از وطنمان بیرون بیندازند. برای من هیچگونه ناراحتی نداشته باشید چون من خود این راه را انتخاب کرده و پیروز شدم. قبرم را ساده و در ردیف شهیدان بسازید. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: سید بهاءالدین مویدی تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۷/۱۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۲/۱۴ محل شهادت: شوش @defae_moghadas2