eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣کوتاه ولی دلنشین.. هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما می‌ایستد. ''شهید علی خلیلی'' @defae_moghadas2
❣شهادت گمشده زندگی حاجی بود. او عاشق شهادت بود. اگر جایی می‌نشست و با کسی صحبت می‌کرد، با خاطری آزرده می‌گفت: نمی‌دانم چرا هنوز افتخار شهادت نصیبم نشده! اگر به جبهه آمدم، امید داشتم دلم می‌خواهد با شهادت، پیش بسیجی‌ها روسفید باشم و در برابر امام شرمنده نباشم. چنان از صمیم دل سخن می‌گفت که گاه بغض آزارش می‌داد و نمی‌توانست ادامه دهد. یک‌بار حاج احمد به رفیقش گفت: دعا کن من بروم. رفیقش گفت: خسته شدی؟ گفت: وقتی خانه شهدا می‌رویم شرمنده‌ام. چه بگوییم. مگر خانه رضی نبودی. رفیقش می‌گوید:یادم افتاد وقتی به خانه شهیدان رضی رفتیم. از در خانه رفتیم داخل، پدرشان گفت: چرا یکی‌شان را نگذاشتی برای ما کپسول گاز بگیرد؟ هم حاج اکبر نوری بود و احمد. فردایش - یا دو روز بعد - خبر شهادت احمد را دادند... @defae_moghadas2
❣ان الحیاة عقیدة و الجهاد – به راستی که زندگی فقط عقیده و جهاد در راه آن است. و کسانی که در گذران عمر از این دو بی‌بهره‌اند زندگی دارند اما نه نوع انسانی آن، بلکه در یک نوع زندگی حیوانی به سر می‌برند. حال که انقلاب اسلامی دارد به جاهای دیگر صادر می‌شود و کفار به مقابله شدیدتر با آن برخاسته‌اند و هر مسلمان می‌بایست سهمی در آن داشته باشد و برای تداوم انقلاب یا خون بدهد و یا پیام، من چون خود را قادر به رساندن پیام به خوبی و کامل نمی‌بینم، این راه را برگزیدم و آمدم تا شاید خونم را برای حفظ و تداوم این انقلاب اسلامی -اگر ارزشی داشته باشد- بدهم. چون حیاتم آنطور که باید برای این انقلاب ثمردار نبوده است. حال با تمام وجود آمده‌ام که تا آخرین لحظه تلاشم را برای کمک به این انقلاب بکنم. دیگر تحمل این زندگی بی‌ثمر یا کم ثمر را ندارم و امید دارم که خداوند توفیق کشته شدن در راهش را نصیبم گرداند. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌹شهید: عبدالکریم نساج محل تولد: امیدیه تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۷/۳۰ محل شهادت: خرمشهر محل مزار: گلزار شهدای امیدیه @defae_moghadas2
❣سید با ارتش به سربازی اعزام شد. دوران آموزشی‌اش را تهران بود. آن دوران مصادف بود با ماه مبارک رمضان. تقریبا سید تمام شب‌ها را از فرمانده اجازه می‌گرفت و می‌رفت مراسمات حاج منصور در مسجد ارک. خوشحال بود و می‌گفت: الحمدلله سی شب ماه مبارک رمضان رفتم از فضای معنوی مسجد ارک استفاده کردم. روی دو تا نکته خیلی تاکید داشت. اخلاص و نماز شب، می گفت من الحمدلله تو سربازی نماز شبم قضا نشد!! @defae_moghadas2
❣وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. @defae_moghadas2
❣آنان که گفتند خدای ما فقط الله است؛ و به این آرمان مقدس خود پافشاری کردند، فرشتگان بر آنها فرود می‌آیند که نترسید و غمگین نباشید و [به] بهشتی که به شما وعده داده شده، دلشاد گردید. قرآن مجید اینجانب داریوش زمانی، فرزند حبیب‌الله زمانی؛ آرزوی من شهادت است. از پدر و مادرم و برادرانم و خواهران کوچکم، خواهش دارم که هیچ وقت برای من گریه نکنند. مادر و پدر عزیزم مدتی است تو را ندیدم؛ از شما می‌خواهم برادرانم و خواهرانم را بزرگ کرده؛ در راه اسلام قربانی دهید و همچون پسر بزرگت داریوش، که در راه خدا و اسلام شهید بشوم. مادر و پدر را به قرآن قسم می‌دهم که هیچ پیراهن سیاه نپوشید و فقط یک پرچم سبز که نشانه اسلام است، بر سر در منزل آویزان کنید. خدا من را به شما داد، در چنین روزی هم در راهش شهید بشوم و دلم میخواهد که تا آخرین قطره خون خود، در راه انقلاب اسلامی دفاع و کوشا باشید، که روح من آزاد باشد و با مشت محکمی بر دهان منافقین و مجاهدین بزنید. به امید شهادت فرزند شما و خدمتگزار مردم و قرآن و امام خمینی. «وصیت‌نامه شهید» 🌹شهید: داریوش زمانی تاریخ تولد: ۱۳۴۳ محل تولد: آغاجاری تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۷/۳۰ محل مزار: گلزار شهدای آغاجاری @defae_moghadas2
❣خـدایـا ... اگر مسئولیتی به من واگذار شد و من‌ سوء استفاده ڪردم ، و یا زندگـی دنیـایی مرا به ‌خود جـذب ڪرد ، لحظه‌ای امانم مده و نابودم‌ ڪن ... @defae_moghadas2
❣بعـداز عملیات خیبر زمانی که جاده بغـداد - بصـره را از دست دادیم و فقط جزایر مجنون برای ما باقیمانـد حضـرت امام(ره) اعلام فرمودنـدکه "به هر قیمتی که شـده بایـد جزایر حفظ شوند." من بلافاصـله به شـهید کاظمی فرمانده پَد غربی، شـهیدباکری و زین الـدین در پـد وسط وشـهید همت در پد شـرقی اطلاع دادم. چاه های نفت در پد غربی بود و در این نقطه مانند ابر انبوه، گلوله، خمپاره و بمب از آسمان بر آن می بارید. شهیـد کـاظمی در آنموقعیت، مقـاومت بی سـابقه ای ازخود نشـان داد، انگشـتش قطع شـد و وقـتی برگشت سـر وصورتش خاکی،سـیاه و دودی بود وچندشـبانه روز بود که نخوابیده بود. وقتی به اوخسـته نباشـید گفتم و او را بوسیدم ، گفت: «وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیـدم چه شد، بچه ها راجمع کردم وگفتم که اینجاکربلاست، الانم عاشورا است و بایدبه هر قیمتی اینجا را حفظ کنیم.» @defae_moghadas2
«مولود کعبه» روز سیزدهم از ماه رجب سال 30 عام الفیل بود، مسجدالحرام همچون روزهای دیگر شلوغ بود و در هر گوشه ای، جمعی به گفتگو مشغول بودند. سی سال از واقعه حمله ابرهه به خانه خدا می گذشت و هنوز تا بعثت پیامبر ده سال، باقی بود فاطمه 9 ماهه باردار بود و به طواف کعبه آمده بود، ذکر می‌گفت و دعا می‌کرد برای سلامتی فرزندش، برای خودش، همسرش و برای مردم، از کنار حجرالاسود و درب خانه خدا و حجر اسماعیل گذشته بود که درد زایمان به سراغش آمد، او دختر اسد فرزند هاشم بود و همسرش ابوطالب حامی حضرت محمد(ص) بود که هر دو از بزرگان مکه بودند. صورتش قرمز شد، خدایا چکنم؟ آخه اینجا! وسط مردم و بزرگان مکه و در حال طواف؟ با خدایش نجوا کرد که پرودگارا خودت می‌دانی که به پیامبران و کتابهای آسمانی ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم را تصدیق می‌کنم، پس به حق کسی که این خانه را بنا نهاد و به حق کودکی که در رحم دارم ولادت این کودک را بر من آسان گردان و خودت به فریادم برس! به پشت خانه کعبه رسیده بود که یکباره دیوار شکافته شد؛ به او الهام شد که ای فاطمه وارد خانه شو!! مقام این فرزند و مادر از مقام حضرت عیسی و مادرش مریم بالاتر است که به او فرمان ترک خانه و به این فرمان ورود به خانه داده شد! فاطمه وارد خانه شد و دیوار به حالت اولش برگشت؛؛ همه از این حادثه شگفت زده شده بودند و انگشت به دهان گرفته بودند. آخر مگر می‌شود دیوار خانه کعبه شکافته شود تا زنی به آن داخل شود و زایمان کند!! اما این واقعه اتفاق افتاده بود؛ کلیدار خانه که نگران زایمان فاطمه در خانه خدا و آلودگی‌های زایمان شده بود هراسان به سمت درب رفت و کلید را در قفل درب انداخت تا با بیرون کردن فاطمه از این اتفاق جلوگیری کند اما هرچه کلید انداخت قفل باز نشد؛؛ گویا صاحب خانه اجازه ورود به کسی نمی‌دهد، او مهمانان عزیزی دارد و نامحرم حق ورود ندارد، هرچند خدا زاییده نشده و فرزندی ندارد اما صدای گریه گل پسری از درون خانه‌اش شنیده شد تا به همه بفهماند که قلب خانه خدا و توحید را ولایت و امامت علی (ع) تشکیل می‌دهد. سه روز فاطمه در خانه خدا مهمان بود و فرزندش بدون آلودگی‌های زایمان بدنیا آمده بود و او فرزندش با غذاهای بهشتی پذیرایی شدند. خورشید صبح روز چهارم، که از پس کوههای مشرق سر بر آورد، ناگهان در میان ناباوری مردم، بار دیگر دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالی که کودکی را در آغوش می فشرد، بیرون آمد. فاطمه با فرزندش از خانه خدا بیرون آمد و هاتفی ندا داد که ای فاطمه نام فرزندت را علی بگذار که برگرفته از نام خداست، فرزندی که در خانه خدا بدنیا آمده و مهمان خدا بوده کسی جز خدا حق نامگذاری او را ندارد و باید نامش را هم خدا انتخاب کند. به ابوطالب خبر دادند که فاطمه با فرزندش به سمت خانه می‌آید! همه اهل خانه که در پیشاپش آنها حضرت محمد (ص) بود به استقبالش آمدند و پیامبر خدا او را در بغل گرفت و زبان در دهانش گذاشت و در گوشش اذان و اقامه گفت. ابوطالب پدر علی (ع) شترهای زیادی را به عنوان ولیمه قربانی کرد و همه را مهمان خانه خود کرد؛ اما شرط ورود به خانه را هفت دور طواف خانه خدا قرار داد و به همه گفت در هنگام ورود به خانه باید به علی سلام دهند. این شرط هم راز و رمزش این بود که بدانید علی (ع) ولی و رهبر آینده شماست. امروز هم ما شهادت می‌دهیم که علی(ع)ولی خداست. میلاد ولی خدا امیرالمومنین حضرت امام علی علیه السلام و روز پدر و روز مرد برهمه شما عزیزان خصوصاً پدران و مردان ایران‌زمین مبارک باد. حسن تقی‌زاده بهبهانی رجب سال ۱۴۰۲ @defae_moghadas2
❣از منطقه‌ی عملیاتی که برمی‌گشتیم، یک نفر نظرمان را جلب کرد. او، فشنگ‌هایی را که روی زمین ریخته شده بود، جمع می‌کرد و داخل سطلی که در دست داشت، می‌ریخت. تعجب کردیم؛ چون در اوضاعی که بچه‌ها حتی یک تانک عراقی را نادیده می‌گرفتند و سلاح‌های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها کرده بودند او داشت فشنگ‌ها را جمع می‌کرد! جلوتر رفتیم؛ حسن باقری بود. وقتی متوجه نگاه‌های متعجب ما شد، رو به ما کرد و گفت: حیف است این‌ها روی زمین بماند. باید ضد صاحبانش به کار گرفته شود. @defae_moghadas2
❣هم‌ مداح‌ بو‌د، هم‌ فرمانده! سفارش‌ کرده‌ بود روی‌ سنگِ‌ قبرش‌ بنویسند یازهرا..! اینقدر رابطه‌اش‌ با حضرتِ مادر قوی بود که مثل‌ بی‌بی‌ شهید شد خمپاره‌ که خورد به سنگرش‌، بچه‌ها رفتند بالا سرش دیدند خمپاره خورده‌ به پهلویِ سمت‌ چپش‌..! @defae_moghadas2
❣خدایا! می دانم که کم کاری از من است خدایا! می دانم که من بی توجهم خدایا! می دانم که من بی همتم خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من باز آیید.. آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. @defae_moghadas2