eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
برگرفته از صحبت های همسر شهید مدافع حرم : 🔻ايشان در طول اين يك سالی كه در جنگ‌های سوريه حضور داشتند ما را تربيت و هدايت ميكردند تا بتوانيم شهادتشان را قبول كنيم. قبل از آغاز عمليات به من گفتند كه عملياتی در پيش دارند كه ديگر اينترنت ندارند و امكان دارد از ايشان خبری نباشد. چند وقت پيش از شهادتشان نيز در تماسی با مادرش گفته بودند كه دوشنبه يعنی يك روز بعد از زمان شهادتشان به ايران ميآيند. روز چهارم محرم ۹۵ يعنی ۹۵\۸\۸ حوالي ساعت ۷:۴۵ به كنار سر ايشان تيری اصابت ميكند و تا ساعت ۴ صبح در بيمارستان حلب بستري بودند كه همانجا به شهادت رسيدند و روز بعد از شهادت پيكر ايشان به وطن بازگشت. وقتي كه ايشان در سوريه بودند در قالب پيام هميشه به ايشان ميگفتم كه ما طاقت شهادت شما را نداريم و با شهيد شدن شما زندگی ما تمام ميشود اما وقتی خبر شهادت ايشان را دادند احساس ميكنم آن لحظه خودم نبودم و بچه ها، بچه‌های خودم نبودند چون به همسرم گفته بودم اگر شهيد شويد تاب و تحمل نميآورم اما.... 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻۱۲ اردیبهشت سالروز تولد شهید مدافع حرم
🔻روز وقتی که با بچه های هیئت سرگرم پذیرایی از دسته جات عزاداری بودیم وسط هیت زنجیر زنان چهره‌ای آشنا دیدم باورم نمی شد که خودش باشد اما نزدیکتر که رسیدم خودش بود با شال عزا چشمانش را بسته بود و با چشم دل راه میرفت بغلش کردم و گفتم امین جان چشمانت؟ خندید و گفت "کلنا عباسک یازینب" و رفت بعد از شهادتش فهمیدم که درسوریه جایشان گذاشته بود کنار حرم عمه‌ی سادات 📸 شهید مدافع حرم
متن دست نوشته شهید مدافع حرم انسان ها دو دسته اند: یک دسته سال‌ها عمر میکنن و ظرف چند ماه فراموش میشن و یک دسته دیگه چند سال عمر میکنن و سالهای سال باقی میمونن! 🗓 ۲۴ مرداد ۷۱ سالروز زمینی شدن شهيد آسمانی 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۳۴ روز آماده باش حتی در روزهای استراحت؟ ۳۴ شب غسل شهادت تو اون سرمای طاقت فرسای سوریه؟ اینهمه تلاش و عزم راسخ من رو یاد جمله ی شهید بیضایی میندازه که گفت: « من یک چیز را خوب فهمیدم خداوند شهادت را به آدم های پرتلاش و سختکوش می دهد» یک چیزی که در آقا علیرضا موج میزد بحث اخلاصش در کارها بود و همین باعث شد حضرت زینب(س) اون رو بخره و برای همیشه مهمون خودش کنه. راوی: دوست شهید دوست دارم شبیه تو شوم شبیه کلمه‌ای که دوست دارد «شهید»...ꨄ🕊️ 📸شهید مدافع حرم 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽صوت شهید مدافع حرم درباره‌ی اگر شفیع تویی اضطراب لازم نیست... هراس از غم روز حساب لازم نیست... ‌ 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ماه‌ رجب‌ را خیلی‌ دوست‌ داشت‌ میگفت: هرچه‌ در‌ماه‌ رمضان‌ گیرمان‌ می‌آید به‌ برکت‌ ماه‌ رجب‌ است... سالها‌ بود‌ ماه‌ رجب‌ را‌توی‌ منطقه‌ بود همیشه‌ شب‌ اول‌ رجب‌ منتظرش‌ بودم‌ می‌دانستم‌ هرطور‌ شده‌ تلفن‌ پیدا‌ میکند زنگ‌ می‌زند‌ به‌ خانه‌ و می‌گوید: این‌الرجبیون؟آخرش‌ هم‌ توی‌ همین‌ماه‌ شهید‌ شد! 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هتل پنج ستاره بعد از پیروزی انقلاب، رئیس مجلس اعلای شیعه لبنان هواپیمایی اجاره کرد و حدود هشتاد نفر از شخصیت های لبنانی را آورد ایران. افرادی که وزیر و وکیل و چهره های سیاسی بودند. رفتیم ساختمان نخست وزیری. وقتی موقع خواب شد، گفتند: کجا بخوابیم؟ عرف این بود که اقلا باید در هتلی پنج ستاره اسکان شان می دادند. چمران خیلی راحت گفت: صندلی ها را جمع کنید و همین جا روی زمین بخوابید !! حسابی تعجب کرده بودند. برای اعتراض به محمد شمس الدین مراجعه کردند. دکتر وقتی متوجه اعتراض ها شد، گفت: کشور ما کشور انقلاب است و هتل هم میانه ای با انقلاب ندارد. یا همین جا بخوابید و یا اگر هتل می خواهید بدانید انقلابی نیستید. بالاخره همه آن شب در همان ساختمان و روی زمین خوابیدند. راوی: سید محمد غروی 📚 برگرفته از کتاب؛ «چمران مظلوم بود» ناشر: یا زهرا (س) @defae_moghadas2
جنگ برای احیای اسلام از: خلبـان علی‌اکبر شیـرودی به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه موضوع: گزارش      اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمود‌ه‌ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده‌اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوان‌یار سومی که قبلاً بوده‌ام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید. باتقدیم احترامات نظامی خلبان علی‌اکبر شیرودی نهم مهر 59 @defae_moghadas2
. ❣فرهاد 🔹 عبدالمهدی میگفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیت‌الله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. 🔹وقتی به حضور آیت‌الله بهجت رسید ایشان دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت‌الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد آقا گفت: «حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذار. ✅ شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می‌کنید.» 🌷 شهید عبدالمهدی کاظمی؛ در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید. @defae_moghadas2
یوسف اولین کتابی که به زهرا داد بخواند، «سووشون» اثر سیمین دانشور بود. چند روزی بیشتر از ازدواجشان نمی‌گذشت. خندید و به زهرا گفت: «شخصیت‌های این داستان هم مثل من و تو اسمشان یوسف و زهراست.» زهرا کتاب را گرفت. دو سه مرتبه اسمش را تکرار کرد «سووشون...». به نظرش اسم عجیبی بود. بعد آن را کنار گذاشت و گفت: «کتاب خواندن، نقاشی، عکاسی و زبان! چقدر عجیب است! با این همه استعداد و روحیه هنرمندانه نمی‌توانم بفهمم تو چطور یک نظامی شده‌ای؟!» 🔸 یوسف لبخند زد و او ادامه داد: «حالا نقاشی و کتاب قابل قبول. این‌ها زندگی تو را از یکنواختی درمی‌آورند. اما کلاس زبان چرا می‌روی، آن هم در سطح پیشرفته؟ شب‌ها تا دیر وقت باید بیدار بمانی، سخت است. زبان به چه دردت می‌خورد.» 👈 یوسف با تعجب به او نگاه کرد و گفت: «هر وقت می‌خواهی کاری را شروع کنی، نگذار چراها و فایده‌ها بیایند جلو. چون آن وقت حتماً تو می‌روی عقب و یک کار خوب هیچ وقت شروع نمی‌شود.» 🔸سال آخر دانشگاه، زهرا یک تحقیق راجع به شیمی کریستالی داشت که باید بخشی از یک کتاب علمی را ترجمه می‌کرد. برای او کار خیلی سخت و وقت‌گیری بود. یوسف گفت نگران نباشد و کتاب را با خودش به شیراز آورد. یک هفته بعد متن ترجمه‌شده مقاله را پست کرد اصفهان. 🔸زهرا وقتی متن را خواند، دست‌هایش را در هم گره کرد، چانه‌اش را روی انگشتانش گذاشت و به جزوه ترجمه‌ شده خیره شد و گفت: «تو فوق‌العاده‌ای یوسف». 📚 برگرفته از کتاب« تیک تاک زندگی» زندگینامه گلستان جعفریان @defae_moghadas2
پنهان در برف در بحبوحه عملیات «بیت المقدس ۲» در ساعات ابتدایی اولین روز از بهمن ماه ۶۶، طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق، این دو شهید بزرگوار و تعدادی از نیروهای گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در تاریکی شب توسط تیربار عراقی به شهادت میرسند. به جهت گره خوردن کار و لزوم عقب نشینی سریع نیروها، ابتدا پیکر مطهر این عزیزان رو در همان منطقه، زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا (نفر وسط) و چند نفر دیگه می مانند تا به هر شکلی شده پیکر جامانده دوستان‌شون رو برگردونن. در طی روشنی روز حرکتی نداشتند چون دشمن نسبت به منطقه تسلط و دید کاملی پیداکرده بود، لذا با بهره‌گیری از تاریکی شب و در اوج برف و سرمای کوهستانی منطقه، ابدان مطهر شهدا رو با مشکلات بسیاری روی دوششون حمل کرده و به عقب منتقل می‌کنند سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن، که اونجا این عکس به یادگار می ماند. «هدیه کنیم به روح مطهر همه ی شهدا صلوات بر محمد و آل محمد (ص)» @defae_moghadas2
🌷 ❁ اوایل جنگ بود . ↫ در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ❊ نوبت به صیاد رسید ↫ به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود گفت : « من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . » 📚 خاطرات ناب شهدا، شهید صیاد شیرازی @defae_moghadas2
دفترچه یک دفترچه کوچک داشت همیشه هم همراهش بود و به هیچکس نشان نمی‌داد.. یکبار یواشکی آن را برداشتم ببینم داخلش چه می نویسد.. فکر می‌کردم کارهای روزانه‌اش را می‌نویسد سر کی داد زده... کی را ناراحت کرده‌... به کی بدهکاره... همه را نوشته بود ریز و درشت، نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت صافشان کند... شهید محمد علی رهنمون🕊🌹 @defae_moghadas2
26.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣دین‌ما‌؛ همچین‌جوونایےداده‌ࢪفیق🙂💜:)))! 🌿 @defae_moghadas2
تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بود همیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت خیلی قلدر بود و همه کوچک تر ها باید حرفش را گوش میدادند . مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسد خیلی شجاع بود اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند و گرنه با خود مجید طرف بودند وقتی از سفر کربلا برگشت مادرم از او پرسید چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفت: یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل و یک نگاه به گنبد امام حسین کردم و گفتم‌ آدمم کنید. @defae_moghadas2
️❣فـرمـانده گفت: «شما دو نفر، مراقب باشید تا دشمن نتواند از این قسمت به داخل کـانال نفوذ کند.» 🔻 من و آن بسیجی نوجوان با هم تقسیم کار کردیم. تا نماز صبح، دو ساعت پست می دادم و دو ساعت استراحت میکردم ولی او دو ساعت پست میداد و بجای استراحت دو ساعت نماز میخواند و عاشقانه راز و نیاز میکرد. خمپاره های دشمن هم پشت سر هم داخل و اطراف کانال منفجر می شدند. پست آخر من وقت نماز صبح تمام شد. در حال سجده بود که صدایش کردم و گفتم: «نوبت توست تا پست بدهی!» 🔹 نیم ساعت گذشت و او هنوز در حال سجده بود. دوباره صدایش کردم باز هم سجده و سجده؛ رفتم کنارش همزمان با صدا کردن تکانی هم به بدن او دادم؛ یکباره از پهـلو به زمین افتـاد. نفس نمی کشید؛ دیدم یک ترکش ریز به قـلب او اصابت کرده و در همان حال سجـده و راز ونیاز به دیدار معبـودش شتافته است. 🌹 چـه عاقـبت خـیری! اولین اعـزام، اولین عملیات، چند روز گرسنگی و تشنگی، عبـادت، نمـاز شب، شهادت حین رزم در حال سجـده و رو به قبـله.خوش به سعادت اش. ای کاش اسم این شهید بزرگـوار یادم بود. پیـکر مطهرش نیز در همان کانال ( کانال معروف کمیل ) باقی ماند و نتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی @defae_moghadas2
✳️ بـــرش اول: دوران سربازی شده بود راننده قریب؛ پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی.همراه او می‌رفت سرکشی باغ‌های غلامرضا پهلوی. 🔸 توی باغ، لب به چیزی نمی‌زد؛ آن‌قدر که بالاخره یک روز صدای غریب درآمده بود که: «همه به من التماس می‌کنند اجازه بدم از میوه‌های باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوه‌هایی که خودم برات کنار می‌ذارم رو هم برنمی‌داری ببری؟!» ✳️ بـــرش دوم: با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا؛ موقع ناهار رسیده بودند. قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر غذایی می‌خواهد بهش بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسرهای مختلف. 🔹 بعدها برای مادرش تعریف کرده بود که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچه‌ها، نانوایی پیدا کردم. یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور؛ نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو با لذت خوردم». ✓ ذاکــر اهـل بیت علیـهم السـلام معـلم، شاعـر و سـراینده شعــر زیبـای : «قــربون کبــوتـرای حــرمت امـام رضــا ع» 📚 مجـموعه یادگــاران /جلد ۲۴ کتاب غلامعلی جندقی (رجبی) نشـر روایت فـتح @defae_moghadas2
❣ بعد از شهادت مظلومانه اش، خبردار شدیم بچه های واحد تعاون، موقع جمع آوری وسایل شخصی بجا مانده از او در چادر فرماندهی، دفترچه کوچکی با جلد آبی رنگ داخل ساک برزنتی اش پیدا کرده‌اند. 📘 حسین در صفحات این دفترچه، ضمن نوشتن رخدادهای روزمره و نکات مربوط به شرح وظایف اش در گردان سلمان، برای هر روز صفحه ای را به ظرایف رفتاری خودش اختصاص داده بود؛ این که مثلاً «امروز در جمعی نشستم و به مدت نیم ساعت وقت من به بطالت و یا گوش دادن به حرف هایی گذشت که هیچ بار اخلاقی و معرفتی نداشت.» 👈 بعد هم بابت این قضیه، خودش را سرزنش کرده و به درگاه خدا استغفار میکرد. راوی: شهید حاج حسین همدانی 📚 پهلوان گودِ گرمدشت / گلعلی بابایی زندگینامه ای فرمانده گردان سلمان فارسی لشگر حضرت رسول (ص) @defae_moghadas2
❣چند سـال پس از انقـلاب، مرتضی سیگارش را ترک کرد. 🔹 دلیلی که بیان میکرد این بود که: «امـام زمــان (عجل الله فرجه) در همه حـال ناظـر بر اعمـال و رفتـار ما هستند. در اینصورت چطوری می توانم در حـضور ایشـان سیگار بکشم؟» 🔸 اینگونه بود که هرگز لب به سیگار نزد . 📚 کتـاب آوینی/ نشر یازهــرا (س) @defae_moghadas2
بسم الله الرحمن الرحیم به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان و با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با دعا برای رزمندگان و شفای مجروحین و آزادی اسرای آزاده. 📝 غرض از مزاحمت این بود که چند جمله‌ای مزاحمتان شویم. ◽ اول این که می‌بخشید که دست خطم بد است. من یک جمله از یک شهید برایتان می‌نویسم که نوشته بود: «خدایا! ما که حسینی زندگی نکردیم که حسین‌گونه به شهادت برسیم، پس خدایا ما را حُرّگونه بپذیر.» ◽ انشالله بتوانیم دنباله‌رو راه شهیدان باشیم و از خدا بخواهیم توفیق خدمت در این مکان مقدس را به ما بدهد که نصیب هیچ‌کسی نمی‌شود مگر کسانی که لایق باشند. 🌷حقیر سید اصغر خبازی ۶۴/۲/۱۸ ساعت ۸/۵ بعدازظهر اردوگاه کارون @defae_moghadas2
 ✳️ از همان بچه گی علاقه به گمنــامی داشت. نمی خواست توی چشم باشد و تعریف و تمجید شود. 🔹 یک بار رفته بودیم پارک؛ خیلی اصرار کردم که از خاطرات سوریه بگوید. آخر سر دید عصبانی شدم، شروع کرد به خاطره گفتن. آن هم نه از خودش، فقط از شهدای دیگر . 🌹 این عشق به گمنــامی؛ در وصیتنامه اش هم مشهود بود: «…دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید، پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه (س) قطعه ۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید تنــها پـرکــاهی تقـدیـم به پیشــگاه حــق تعــالی “ حتما چنین کاری بکنید. چون من از روی پُر نور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان پـرپـر روی دشتها و کوهها، بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند… ». 🌷 ما هم فقط یک عکس بالای مزارش گذاشتیم. راوی: همسر شهید 📚 سند گمنـامی / زندگی و خاطرات
❣کوتاه ولی دلنشین.. هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما می‌ایستد. ''شهید علی خلیلی'' @defae_moghadas2
. ❣خدایا‌ مرا بسوزان استخوان‌هایم‌ را خرد ڪن خاڪسترم را به باد بسپار ولے لحظه‌ای مرا از خود وامسپار..؛))✨ 🌿 @defae_moghadas2
❣ازخواهرانم‌می‌خواهم‌ حجابشان‌را‌مثل‌حجاب حضرت‌زهراکنند؛نه‌مثل‌حجاب‌های‌روز‌.. چون‌این‌حجاب‌ها‌بوی‌حجاب‌حضرت‌زهرا(س) نمیدهند!' |شهید‌هادی‌ذوالفقاری| 🕊 @defae_moghadas2