eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣آنان که گفتند خدای ما فقط الله است؛ و به این آرمان مقدس خود پافشاری کردند، فرشتگان بر آنها فرود می‌آیند که نترسید و غمگین نباشید و [به] بهشتی که به شما وعده داده شده، دلشاد گردید. قرآن مجید اینجانب داریوش زمانی، فرزند حبیب‌الله زمانی؛ آرزوی من شهادت است. از پدر و مادرم و برادرانم و خواهران کوچکم، خواهش دارم که هیچ وقت برای من گریه نکنند. مادر و پدر عزیزم مدتی است تو را ندیدم؛ از شما می‌خواهم برادرانم و خواهرانم را بزرگ کرده؛ در راه اسلام قربانی دهید و همچون پسر بزرگت داریوش، که در راه خدا و اسلام شهید بشوم. مادر و پدر را به قرآن قسم می‌دهم که هیچ پیراهن سیاه نپوشید و فقط یک پرچم سبز که نشانه اسلام است، بر سر در منزل آویزان کنید. خدا من را به شما داد، در چنین روزی هم در راهش شهید بشوم و دلم میخواهد که تا آخرین قطره خون خود، در راه انقلاب اسلامی دفاع و کوشا باشید، که روح من آزاد باشد و با مشت محکمی بر دهان منافقین و مجاهدین بزنید. به امید شهادت فرزند شما و خدمتگزار مردم و قرآن و امام خمینی. «وصیت‌نامه شهید» 🌹شهید: داریوش زمانی تاریخ تولد: ۱۳۴۳ محل تولد: آغاجاری تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۷/۳۰ محل مزار: گلزار شهدای آغاجاری @defae_moghadas2
❣خـدایـا ... اگر مسئولیتی به من واگذار شد و من‌ سوء استفاده ڪردم ، و یا زندگـی دنیـایی مرا به ‌خود جـذب ڪرد ، لحظه‌ای امانم مده و نابودم‌ ڪن ... @defae_moghadas2
❣بعـداز عملیات خیبر زمانی که جاده بغـداد - بصـره را از دست دادیم و فقط جزایر مجنون برای ما باقیمانـد حضـرت امام(ره) اعلام فرمودنـدکه "به هر قیمتی که شـده بایـد جزایر حفظ شوند." من بلافاصـله به شـهید کاظمی فرمانده پَد غربی، شـهیدباکری و زین الـدین در پـد وسط وشـهید همت در پد شـرقی اطلاع دادم. چاه های نفت در پد غربی بود و در این نقطه مانند ابر انبوه، گلوله، خمپاره و بمب از آسمان بر آن می بارید. شهیـد کـاظمی در آنموقعیت، مقـاومت بی سـابقه ای ازخود نشـان داد، انگشـتش قطع شـد و وقـتی برگشت سـر وصورتش خاکی،سـیاه و دودی بود وچندشـبانه روز بود که نخوابیده بود. وقتی به اوخسـته نباشـید گفتم و او را بوسیدم ، گفت: «وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیـدم چه شد، بچه ها راجمع کردم وگفتم که اینجاکربلاست، الانم عاشورا است و بایدبه هر قیمتی اینجا را حفظ کنیم.» @defae_moghadas2
«مولود کعبه» روز سیزدهم از ماه رجب سال 30 عام الفیل بود، مسجدالحرام همچون روزهای دیگر شلوغ بود و در هر گوشه ای، جمعی به گفتگو مشغول بودند. سی سال از واقعه حمله ابرهه به خانه خدا می گذشت و هنوز تا بعثت پیامبر ده سال، باقی بود فاطمه 9 ماهه باردار بود و به طواف کعبه آمده بود، ذکر می‌گفت و دعا می‌کرد برای سلامتی فرزندش، برای خودش، همسرش و برای مردم، از کنار حجرالاسود و درب خانه خدا و حجر اسماعیل گذشته بود که درد زایمان به سراغش آمد، او دختر اسد فرزند هاشم بود و همسرش ابوطالب حامی حضرت محمد(ص) بود که هر دو از بزرگان مکه بودند. صورتش قرمز شد، خدایا چکنم؟ آخه اینجا! وسط مردم و بزرگان مکه و در حال طواف؟ با خدایش نجوا کرد که پرودگارا خودت می‌دانی که به پیامبران و کتابهای آسمانی ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم را تصدیق می‌کنم، پس به حق کسی که این خانه را بنا نهاد و به حق کودکی که در رحم دارم ولادت این کودک را بر من آسان گردان و خودت به فریادم برس! به پشت خانه کعبه رسیده بود که یکباره دیوار شکافته شد؛ به او الهام شد که ای فاطمه وارد خانه شو!! مقام این فرزند و مادر از مقام حضرت عیسی و مادرش مریم بالاتر است که به او فرمان ترک خانه و به این فرمان ورود به خانه داده شد! فاطمه وارد خانه شد و دیوار به حالت اولش برگشت؛؛ همه از این حادثه شگفت زده شده بودند و انگشت به دهان گرفته بودند. آخر مگر می‌شود دیوار خانه کعبه شکافته شود تا زنی به آن داخل شود و زایمان کند!! اما این واقعه اتفاق افتاده بود؛ کلیدار خانه که نگران زایمان فاطمه در خانه خدا و آلودگی‌های زایمان شده بود هراسان به سمت درب رفت و کلید را در قفل درب انداخت تا با بیرون کردن فاطمه از این اتفاق جلوگیری کند اما هرچه کلید انداخت قفل باز نشد؛؛ گویا صاحب خانه اجازه ورود به کسی نمی‌دهد، او مهمانان عزیزی دارد و نامحرم حق ورود ندارد، هرچند خدا زاییده نشده و فرزندی ندارد اما صدای گریه گل پسری از درون خانه‌اش شنیده شد تا به همه بفهماند که قلب خانه خدا و توحید را ولایت و امامت علی (ع) تشکیل می‌دهد. سه روز فاطمه در خانه خدا مهمان بود و فرزندش بدون آلودگی‌های زایمان بدنیا آمده بود و او فرزندش با غذاهای بهشتی پذیرایی شدند. خورشید صبح روز چهارم، که از پس کوههای مشرق سر بر آورد، ناگهان در میان ناباوری مردم، بار دیگر دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالی که کودکی را در آغوش می فشرد، بیرون آمد. فاطمه با فرزندش از خانه خدا بیرون آمد و هاتفی ندا داد که ای فاطمه نام فرزندت را علی بگذار که برگرفته از نام خداست، فرزندی که در خانه خدا بدنیا آمده و مهمان خدا بوده کسی جز خدا حق نامگذاری او را ندارد و باید نامش را هم خدا انتخاب کند. به ابوطالب خبر دادند که فاطمه با فرزندش به سمت خانه می‌آید! همه اهل خانه که در پیشاپش آنها حضرت محمد (ص) بود به استقبالش آمدند و پیامبر خدا او را در بغل گرفت و زبان در دهانش گذاشت و در گوشش اذان و اقامه گفت. ابوطالب پدر علی (ع) شترهای زیادی را به عنوان ولیمه قربانی کرد و همه را مهمان خانه خود کرد؛ اما شرط ورود به خانه را هفت دور طواف خانه خدا قرار داد و به همه گفت در هنگام ورود به خانه باید به علی سلام دهند. این شرط هم راز و رمزش این بود که بدانید علی (ع) ولی و رهبر آینده شماست. امروز هم ما شهادت می‌دهیم که علی(ع)ولی خداست. میلاد ولی خدا امیرالمومنین حضرت امام علی علیه السلام و روز پدر و روز مرد برهمه شما عزیزان خصوصاً پدران و مردان ایران‌زمین مبارک باد. حسن تقی‌زاده بهبهانی رجب سال ۱۴۰۲ @defae_moghadas2
❣از منطقه‌ی عملیاتی که برمی‌گشتیم، یک نفر نظرمان را جلب کرد. او، فشنگ‌هایی را که روی زمین ریخته شده بود، جمع می‌کرد و داخل سطلی که در دست داشت، می‌ریخت. تعجب کردیم؛ چون در اوضاعی که بچه‌ها حتی یک تانک عراقی را نادیده می‌گرفتند و سلاح‌های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها کرده بودند او داشت فشنگ‌ها را جمع می‌کرد! جلوتر رفتیم؛ حسن باقری بود. وقتی متوجه نگاه‌های متعجب ما شد، رو به ما کرد و گفت: حیف است این‌ها روی زمین بماند. باید ضد صاحبانش به کار گرفته شود. @defae_moghadas2
❣هم‌ مداح‌ بو‌د، هم‌ فرمانده! سفارش‌ کرده‌ بود روی‌ سنگِ‌ قبرش‌ بنویسند یازهرا..! اینقدر رابطه‌اش‌ با حضرتِ مادر قوی بود که مثل‌ بی‌بی‌ شهید شد خمپاره‌ که خورد به سنگرش‌، بچه‌ها رفتند بالا سرش دیدند خمپاره خورده‌ به پهلویِ سمت‌ چپش‌..! @defae_moghadas2
❣خدایا! می دانم که کم کاری از من است خدایا! می دانم که من بی توجهم خدایا! می دانم که من بی همتم خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من باز آیید.. آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. @defae_moghadas2
دلخوشم با تو اگر صحبت میکنم باسلامی هرکجا باشم زیارت میکنم
❣حول یڪ محور بروید یڪ مثال نظامی هم میزد میگفت: ببینید! شبها ڪه می رویم رزم شبانه ‌یک بلدچی جلوی ستون است ‌فقط او راه را می شناسد مابقی افراد حتی فرمانده، ‌پشت سر اوست.. این بلدچی راه را رفته و برگشته اگر تندتر از او حرڪت ڪنیم ‌روی مین می‌رویم! اگر هم عقب تر بمانیم، ‌یا اسیر میشویم یا ڪشته .. ما الان در کشورمان یڪ ‌بلدچی داریم ڪه همه باید ‌پشت سر او باشند! او ڪسی نیست جز رهبر ما ... @defae_moghadas2
بس که از پیمانکارهایش حمایت می‌کرد، پشت سرش حرف درآوردند. توی سیستم‌های دولتی پیگیر حق و حقوق پیمانکار بودن، یعنی انواع و اقسام برچسب‌ها و تهمت‌ها. حرف‌ها آزارش می‌داد، ولی مصطفی کار خودش را می‌کرد. @defae_moghadas2
حاج عبدالله عاشق بود. هر سال براي اين سه روز وقت مي گذاشت یک بار همکارانش گیر داده بودند اگر این سه روز را بمانی و به کارهای مردم برسی، بهتر نیست؟ گفته بود: شما یک هفته، ده روز مرخصی می گیرید به شمال مي روید براي تفريح، من هم سه روز مرخصی می گیرم تا با خدایم تنها باشم تا دست پر برگردم و کار مردم را راه بی اندازم. در حقیقت من می‌روم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم. 💠‍ اعتکاف آخر بود. یکی از دوستاش می گفت نشستم کنارش . گفتم حاج عبدالله ان شاالله با هم بریم کربلا. سرش پایین بود. لبخندی زد. آهي كشيد ...گفت: کربلا،امام حسین، سر از بدن جدا... یعنی میشه یه روز سر ما هم مثل اقا جدا بشه! به شوخی گفتم حاجی من اگه این جور شدم ، بايد یه کارت تو جیبم باشه تا شناسايي بشم ، خندید.... کاش می دانستم همان لحظه در همان مكان دعایش مستجاب است ، بی سر ، بی نشان... 🌹🍃🌹 @defae_moghadas2
❣حاج قاسم خطاب به علما ومراجع: برخی خنّاسان سعی دارند که مراجع وعلماء را به سکوت بکشانند. من حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را خیلی مظلوم وتنها می‌بینم؛ او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات‌معظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایت‌هایتان می‌بایست جامعه را جهت دهید... @defae_moghadas2
❣پارچه‌ی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاط‌ها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچه‌های کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل می‌کرد. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۷ بهمن سالروز شهادت سردار تنگه اُحُد و با استقامت‌ترین فرمانده دفاع مقدس شهید مرتضی جاویدی گرامی باد. 🔸برشی از مستند «روایت فتح» و ملاقات شهید آوینی با شهید مرتضی جاویدی در شلمچه و در بحبوحه عملیات کربلای ۵ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣منطقه اي که بايد عمل مي کرديم، سنگر هاي نوني شکل بود. آنقدر آتش دشمن شديد بود که کسي فکر سالم برگشتن از اين جهنم را نمي کرد. کيسه تداراکات روي دوشم بود و خميده به بچه ها بيسکويت و عسل مي دادم. عمو مرتضي همراه با طمراس چگيني در سنگري نشسته بودند، به آنها هم دادم. عمو مرتضی گفت: به بچه بگو با هر سلاحي که دارند روي سر دشمن آتش بريزند، حتماً بگو براي خود سنگر بزنند. پيام را رساندم و برگشتم، عمو جعبه عسل را باز کرد و به من تعارف کرد. گفتم عمو شما خسته هستيد، خودتان ميل کنيد. عمو و طمراس شروع به خوردن عسل کردند و من دور شدم. هنوز ده متر از سنگر دور نشده بودم که انفجار شديدي مرا به زمين چسباند. همان طور که خوابيدم به پشت سرم خيره شدم، چيزي نمي ديدم. از گرد و خاک و بوي تند باروت فهميدم گلوله دقيقاً روي سنگر عمو مرتضي افتاده. به سرم زدم و سريع به آن سمت دويدم. هنوز پرده نازکي از گرد و خاک در هوا بود. پيکر غرق به خون طمراس چگيني را شناختم، پيکر آرپي جي زن سنگر کناري هم افتاده بود ولي از عمو مرتضي خبري نبود. گريه بي اختيار از چشمانم جاري بود. توان بلند شد نداشتم. حاج زماني آرام خود را از روي دژ بالا کشيد و با چهره اي شکسته و پر اشک پائين آمد. در حالي که ناي ايستادن نداشت به خاکريز تکيه داد و بريده بريده گفت: عمو مرتضي آن بالاست. ندانستم چه جور خود را از دژ بالا کشيدم. عمو مرتضي، باباي ما آن بالا بود، بعد از سال ها آرام خوابيده بود. ترکشی به پايش و ترکشي به پهلويش نشسته بود. 🌷♥️🌷 هدیه به شهید مرتضی جاویدی صلوات - شهدای فارس @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣فیلم دیده نشده از صیاد دلها امیر سپهبد شهید شیرازی چقدر عاشقانه، خالصانه و بسیجی گونه دربین رزمندگان درحال وضو گرفتن هست @defae_moghadas2
❣بعد از ۱۱ماه عقد بلاخره عروسی ما سر گرفت. چهره اش نورانیتی عجیب داشت, گاه مدتها, خیره به صورتش می شدم. می گفت چرا اینقد به من نگاه می کنی؟ گفتم نگاه به صورت مؤمن عبادته! گفت مگه من مؤمنم! یک روز خانه را تمیز می کردم. از روی طاقچه کاغذی تا شده افتاد. بازش کردم. یخ کردم و نشستم. باورم نمی شد وصیت نامه اش بود! ان زندگی شیرین سه ماه بیشتر طول نکشید , رفت و نه سال بعد چند استخوان, یادگاری از او برگشت. 💠 اتش روی اب زیاد بود. عراقی ها که گویی منتظر و اماده بودند با هر چه داشتند قایق ها را می زدند. بعضی از سکانی ها قایق ها را منحرف می کردندو می کشاندند به سمتی که اتش کمتر بود. در این اوضاع رحمان تمام قامت ایستاده بود و رجز می خواند. به سکانی می گفت: مبادا بترسی, به من میگن عبدالرحمان, نامم لرزه به پشت عراقی ها می ندازه... رجز خوان به دل دشمن زد و کربلایی شد. 🌹شهید: عبدالرحمان رحمانیان تاریخ تولد: ۱۳۴۲ محل تولد: جهرم تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳ محل شهادت: اروند رود نام عملیات: کربلای چهار محل مزار: گلزار شهدای فردوس جهرم @defae_moghadas2
❣ظــرف‏ها؎ شام معمـولاً دو تا بشقــاب و یڪ لیــوان بود و یڪ قابلــمہ… وقتے مےرفتم آن‌ها را بشـویم مےدیـدم همان‌جا در آشپــزخانہ ایستــاده، بہ من مےگفت: انتخــاب ڪن،یا بشـور یا آب بڪش بہ او مےگفتــم: مگــر چقــدر ظــرف است؟ در جــواب مےگفت: هر چہ هست،باهـم مےشوریم.. @defae_moghadas2
❣حمد و سپاس بیکران خدای را که به این بنده حقیر مهلت داد تا بتوانم دینم را نسبت به انقلاب ادا نمایم. و وقتی که می‌خواهم بگویم خدایا برای تو جنگیدم خجالت می‌کشم. زیرا که اگر بگویم جان دادم که جان از آن تو بود. و اگر توانستم در برابر کفر قد علم کنم فقط یاری از آن تو بود. اما وقتی به جهاد تو می‌اندیشم می‌‌بینم که نعمتی است از طرف تو. این را هم بگویم که وصیت من همان وصیتی است که دیگر شهدا کرده‌اند. اگر وصیت من را می‌خواهید بروید وصیت شهیدان را بخوانید. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: عبدالله صباغان تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۱۱/۱ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: نهر جاسم، شلمچه نام عملیات: کربلای پنج نحوه شهادت: اصابت ترکش محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
❣اخلاق جواد این طوری بود اهل حاضری زدن و رفتن نبود. هرجا که می رفت، منشأ تحول بود. جواد حالتی داشت که حواسش به همه جا بود. بی خیال چیزی نمی شد. انگار هر اتفاقی می افتاد، وظیفه ای روی دوشش احساس میکرد و میخواست آن را حل کند. با تمام وجودش کار میکرد. شاید به خاطر همین بود که یک جا بند نمی شد. من میگویم جواد دنبال بود. اگر جایی اعتراض میکرد و میگفت: این کارتان اشتباه است، به خاطر همین بود. می خواست کارها خوب پیش برود؛ خوب پیش برود که بشود؛ آن قدر قوی که مولای درز کارهایش نرود. جواد دنبال تمام شدن نبود اینکه برود سر کار و برگردد خانه، راضی اش نمی کرد. من میگویم خدا به این کارهایش نگاه کرد و شهادت را روزی اش کرد. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔💔توجه توجه افرادی رو خواهید دید که افتادن تا ایران بالا بماند
❣اکبر تعریف می کرد: این اواخر یک بار آمدم پایگاه و دیدم آشپز پادگان خیلی ولخرجی کرده! دو جور غذا تهیه کرده بود. چلومرغ و چلوقیمه، مرغ برای خلبان ها و قیمه برای سرباز ها. وقتی فهمیدم، ناراحت شدم و گفتم: حالا که دوجور غذا درست کردی مرغ را بگذار برای سربازها و قیمه برای خلبان ها. تا یاد بگیری بین بندگان خدا فرق نگذاری. خدا همه را یک جور آفریده. شهید @defae_moghadas2
❣ یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همه‌شان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همه‌اش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام. به نقل از همسر شهید @defae_moghadas2
❣شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» 🔸 سالروز شهادت شهید حسن باقری گرامی باد @defae_moghadas2
❣آخرین بار که به مرخصی آمد، کف پای مادرش را بوسید. به دیدار همه اقوام و دوستان و آشنایان رفت و به هریک از اعضای خانواده و دوستان به رسم یادبود هدیه‌ای تقدیم نمود. او به خواهرش وعده داد گلوی من بریده خواهد شد. در دیماه سال ۶۵ به همراه گردان فتح، در عملیات بزرگ کربلای پنج شرکت نمود و درحالی که به عنوان کمک آرپی‌جی‌زن انجام وظیفه می‌نمود، در کنار نهر جاسم، به فیض عظیم شهادت نائل آمد و طبق وعده صادق خود، با گلوی خونین به دیدار حق شتافت. 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: عین الله شبانه تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۷/۴ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: نهر جاسم، شلمچه نام عملیات: کربلای پنج محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣صدای ماندگار؛ ❤ لهجه جذاب تربتی و عقیده صاف، شهید برونسی شنیدن داره ✅ برای اجابت دعاهایتان امام زمان (عج) را فقط به مادرش زهرا قسم بدهید 🔔 سخنرانی سردار شهید عبدالحسین برونسی برای اولین بار منتشر شد 🗓تاریخ سند: 1361/05/02 📍محل سند: تیپ جوادالائمه 📌 عملیات: عملیات رمضان @defae_moghadas2
❣عاشق سپاه و بسیج بود. بار‌ها دیده بودم در ورودی پایگاه را مثل زیارتگاه می‌بوسد میگفت وقتی از این در وارد می‌شوم به آرامش می‌رسم حاج مهدی گفت: پایگاه‌های مقاومت بسیج سفارتخانه‌های امام زمان عجل الله هستند. @defae_moghadas2
باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم! ✍ بابا در استفاده از وقت خیلی منظم بود و خساست به خرج می‌داد. مثلا شب‌ها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ دقیقه مطالعه می‌کرد. به ما هم توصیه می‌کرد: «دوست دارم صبح‌ها ورزش کنید و همهٔ کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقت‌تون را هدر ندید». اما هیچ‌گاه وادارمان نمی‌کرد مثل خودش باشیم. روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم می‌دید. بیشتر، اخبار و تحلیل‌های سیاسی را دنبال می‌کرد و بعضی سریال‌هایی مثل امام علی (ع) و مردان آنجلس. حسرت به دلم مانده بود یک بار بیاید و هم‌پای ما بنشیند فیلم و سریالی نگاه کند. یک بار خیلی اصرارش کردم و قربان‌صدقه‌اش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعد از یک ربع گفت: «ببخشید! نمی‌خوام ناراحت‌تون کنم. اما وقتی پای تلویزیون می‌نشینم انگار وقتم داره تلف می‌شه. باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم. نمی‌تونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم. می‌شه من برم؟». معذرت‌خواهی کرد و رفت به اتاقش. 🎙راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر 📚 از کتاب «خدا می‌خواست زنده بمانی» @defae_moghadas2
❣امیر فردی مخلص و مجاهدی خستگی ناپذیر بود او انسانی پاک و مخلص که در عمر کوتاه اما سراسر تلاش و کوشش خود آنی از خدای خویش غافل نبود. ایشان به راهی که می‌رفت اعتقاد داشت و مسئله‌ای غیر از آن نمی‌توانست ذهن او را اشغال کند. اصلا مسئله‌ای حساس تر از فکر حضور در محضر خداوند برایش وجود نداشت. او دوست می‌داشت که تمامی کارهایش در هاله‌ای پس از حجاب بماند و فقط خود بداند و خدای او. ایشان اهمیت زیادی به اجرای دقیق مستحبات و انجام ندادن مکروه‌ها داشت. به امام خمینی علاقه عجیبی داشت و همیشه اسم او را به بزرگی یاد می‌کرد. وی تمام هستی خود را وقف جنگ نموده بود و کمتر به مرخصی می‌آمد چون به گفته خودش نمی‌خواست که علاقه به خانواده او را از انجام وظیفه الهی خود که همانا جنگ بود باز دارد. 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: محمود درخشان تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱۲/۱ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۷ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
✍ قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه حضور داشتیم. اواسط جلسه بود که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همان‌طور که نشسته بودم، سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه‌ای خزیدند. لحظات به‌سختی می‌گذشت، اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه‌لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: «آقا ابرام …!» بقیه هم یکی‌یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند. در حالی که همهٔ ما در گوشه‌وکنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود! 🔺 در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت‌خواهی گفت: خیلی شرمنده‌ام. این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق شما! گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد. 📚 برگرفته از کتاب | @defae_moghadas2