❣یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند.
کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم.
درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:
بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده... .
عباس در روز ۷ محرم مصادف با 5/3/1375 همچون مولایش ابوالفضل العباس(علیه السلام) با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فكه) در حین تفحص شهدا به شهادت رسید.
#شهید_عباس_صابری
@defae_moghadas2
❣
❣#قاب_های_ماندگار | شهیدی که جوانترین فرمانده دفاع مقدس بود
🔸بیست و یکم اردیبهشتماه سال 1361 روز راه یافتن دلدادهای به سراپرده قرب و وصل خداوندی است که تنها 19 سال در این جهان زیست و 18 ماه در جبههها بود اما با گذشت بیش از چهل سال از شهادتش، هنوز حکایتها از خلوص، تقوی، مدیریت، الگوی فرماندهی و سلوک معنوی و اخلاقی او با رزمندگان بر لب همرزمان اوست.
🔹شهید «مسعود پیشبهار» جوانترین فرمانده دفاع مقدس و مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر به فرماندهی اسطورهای چون سردار شهید «حسن باقری» یکی از اسوههای طریقت عارفانه نسل جهاد و شهادت است.
📿 شادی روح امام و شهدا صلوات
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روایت بهشت
نشست امام حسین (ع) با شهدا
خبر خوش 😍 برای اونایی که در مجازی و حقیقی برای نشر فرهنگ شهدا تلاش میکنند و وقت میگذارند.
برای کسانی که عکس شهدا را به در و دیوار می زنند، یادواره شهدا می گیرند، به خانواده های شهدا سر کشی می کنند، شهدا را یاد می کنند و راه شان را ادامه می دهند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
❣شهید محسن حاجی بابا، فرمانده عملیات سپاه غرب
●روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید: اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره؛ آدم کشته بشه من بهش میگم شهادت سوسولی، شهادت سوسولی فایده نداره
حسین به او میگوید: خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر
●محسن میگه: میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد
حسین گفت خوب حالا یعنی چی
●محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا بحضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم
●به روز نکشید؛ زیر ارتفاع بمو (در منطقه سرپل ذهاب) یک گلوله توپ آمد صاف روی سقف ماشین؛محسن بهمراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور(شوندی و بیابانی)بشهادت میرسند
●شدت حادثه طوری بوده که پیکراوهزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده بتهران میفرستند برای تدفین. مدتی بعد که باقیمانده ماشین را میآورند به محل قرارگاه فرماندهی؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند؛در ادامه از پدر شهید اجازه میخواهند که آن را در همان منطقه جنگی تدفن کنند.ازاینرو
ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد تهران و منطقه سرپل ذهاب
پ.ن:
تکهای از بدن شهید محسن حاجی بابا در بازی دراز ماندگار شد
شهیدی که میگفت: "میخواهم بگونهای شهید شوم که حتی تکههای بدنم را نتوانند جمع آوری کنند"
🔹سرهنگ بهرامیان میگوید: «حاجی بابا وقتی میبیند که دوستانش شهید شدهاند به دوست خودش حسین خدابخش گفته بود دعا کن با گلوله توپ شهیدبشویم.زیرا اگر در این دنیا بسوزیم میتوانیم مطمئن شویم که خداوند گناهانمان را بخشیده است.
@defae_moghadas2
❣
❣شهید «محسن حاجی بابا» در گمنامی فرمانده بودُ در گمنامی پر کشیدُ در گمنامی دل از دنیای وانفسا کَند؛ همانطور که از رتبه تک رقمی رشته پزشکی گذر کردُ دل به سبزی لباس پاسداری دوخت.
اِرباً اِرباً شده بود. چیزی شبیه به پیکر قطعه قطعهِ شده علی اکبر(ع). یک تکه از بدنش در روستای «عظیمیه» در غرب به یادگار ماندُ تکه ای دیگر میهمان قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س) شد. در عملیات شناسایی، گلوله تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همان تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند. در جایی خواندم شهید به همرزمش گفته بود «دعا کن با گلوله توپ شهید شوم. زیرا اگر در این دنیا بسوزیم می توانیم مطمئن شویم که خداوند گناهان ما را بخشیده است.»
پدر او هم شبیه به تمام باباها آرزوی دامادیِ پسرش را داشت. اما هر بار که از او می خواست تا ازدواج کند! در جواب می شنید؛ باباجان «دعا کن شهید شوم». قرار بود ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ لباس دامادی بر تن کندُ به خانه اش عروس بیاورد. اما روز ۲۲ اردیبهشت ۶۱ شمسی لباس شهادت را از مادر سادات گرفتُ به تن کرد. به راستی که «عروسی ما شهادت است.»
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ ۲۲ اردیبهشت سالروز شهادت پدر تاکتیک نظامی جهان اسلام، دریادار حاج محمد ناظری، فرمانده تکاوران نیروی دریایی سپاه گرامی باد.
🔸شور انقلابی، بی قراری و عشق به کاروان عاشورا را در صحبت های این سردار مظلوم ببینیم و لذت ببریم. در اوایل بحران سوریه حاج محمد اولین فرماندهی ایرانی بود که به طور کاملاً محرمانه به عمق این درگیری ها رفت و چریک های مقاومت را آموزش داد و بعد راه را برای شهادت دیگر شهدای مدافع حرم باز کرد.
🔸شهید خاصی که شبیه هیچ کس نبود! شهیدی که تاکنون طبقه بندی اطلاعات اجازه بیان خدماتش را نداده است! شهیدی که هرجا از این کره خاکی که رد پای حاج قاسم برای دفاع از مظلوم در آن وجود داشت، او نیز در آنجا حاضر بود!
🔸اسطوره ای که سرداران سلیمانی، باقری، قاآنی، متوسلیان، کاوه و حتی عماد مغنیه و سیدحسن نصرالله فقط بخشی از شاگردان ایشان برای مبارزه با ظلم بودند! شهیدی که هرچند روز به روز پیر می شد اما لحظه به لحظه بر غیرت و شجاعتش افزوده می شد!
🔸نقل است که وقتی تکاوران آمریکایی در خلیج فارس دستگیر شدند، حاج محمد فریاد زد که: «خیال کردهاید ناو مسافربری ما را زدید، میتوانید هر غلطی بکنید و ما هم کاری به کارتان نداریم؟ ما پای هر متجاوزی را به آب و خاک ایران قطع میکنیم.» شاید به خاطر این صحبت ها بود که آمریکایی ها لباس خود را خیس کردند!
🔸وقتی دزدان دریایی کشتیهایمان را در سومالی و خلیج عدن محاصره کردند، او مأموریت آزادسازی آنها را برعهده گرفت و ۱۲۰ روز با آنها جنگید و عزت ملت را زنده نگه داشت و کشتی ها را پس گرفت.
@defae_moghadas2
❣
❣کار هر شبش بود. با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.»
#شهید_مصطفی_چمران
@defae_moghadas2
❣
❣خدا رحمت کند مادرمان، خیلی حمید را دوست داشت. می گفت: حمید از همان بچگی با همه فرزندانم فرق داشت. یادم است شیرخوار بود. همان ایام یک روحانی به روستای ما آمد. ما هم که خیلی چیزی از دین نمی دانستیم. ایشان در مورد وضو صحبت می کرد و اینکه با وضو بودن چقدر ثواب دارد، من هم نیت کردم شیر بی وضو به حمید ندادم.
همان ایام مریض شدم. شانزده روز مرا در بیمارستان بستری کردند. گفتند برای حمید به فکر دایه باش یا شیر خشک، بعد شانزده روز شیرت خشک هم نشود این داروها خشکش می کند. همین طور هم شد، اما وقتی برگشتم روستا، تا حمید را در آغوش کشیدم باز شیر آمد!!!
پدر ما خیلی زود فوت شد و ما یتیم بزرگ شدیم. برادر بزرگ ما هم که زن و بچه داشت فوت شد. حمید نسبت به برادر و خواهر هایش به خصوص یتیم های برادرش احساس مسؤلیت می کرد و شده بود بزرگتر ما. همیشه دنبال کار بود تا شرمنده خواهر و برادر ها و برادر زاده هایش نباشد. بلاخره هم رفت شیراز، در شرکت زیمنس مشغول کار شد. یک روز آمد به مادر گفت: مادر، رفت و آمد برایم سخت است، با دوستانمان خانه ای اجاره کرده ایم.
مادرهم خوشحال برایش مقداری ظرف و وسایل گذاشت و راهی اش کرد. یک هفته نشده دیدیم گونی به دوش برگشت. مادر گفت: اینها چیه؟
- وسایلم که در شیراز بود!
- چیزی شده؟
- مگه نمی دونی جنگ شده، من دیگه نمی تونم برم سرکار باید برم جنگ.
مادر را به زور راضی کرد و راهی شد.
اوایل سال 61 بود. من هم سیزده سالم بود. با چند تا هم محلی ها رفتیم کازرون آموزش. ۲۴ ساعت مرخصی به ما دادند که خانه برگردیم و بعدش ما را اعزام کنند. برگشتم کوار. مادرم تا من را دید کیفم را برداشت و گفت: دیگه نمی گذارم بری...
هر چی التماس کردم فایده نداشت. همه دوستانم به کازرون برگشتند و من ماندم. شب با ناراحتی خوابیدم. صب روز بعد، اول وقت مادر من را بیدار کرد. ساکم را داد به دستم و گفت برو به سلامت. دیدم توی ساکم را کرده بود پر از تخمه و مغز و...
گفتم: چی شد، تو که مخالف بودی؟
گفت: دیشب خواب حمید را دیدم. گفت: مامان چرا نمی گذاری علی هم بیاد؟
ساکم را برداشتم. آمدم بیرون. گفتم: خدا، حالا چطور برم کازرون.
آمدم سر کوچه. یکی از همسایه های ما ارتشی بود و محل خدمتش پایگاه هوایی بوشهر. گفت: کجا؟
گفتم: می خواهم برم کازرون.
گفت: من دارم می رم بوشهر، بیا ببرمت.
خلاصه ما را برد و رسیدیم به اتوبوس های آماده حرکت.
رفتم منطقه. تا حمید منو دید گفت: تو چرا آمدی؟
گفتم: خودت چرا آمدی؟
گفت: خوب باشه، پیش خودم بمون.
آن زمان حمید و [شهید] نقی اکبری و چند تا از بچه های کوار پیش حاج اسکندر بودند. دیگر حمید از جبهه برنگشت. نمی آمد مگر برای ماموریت یا سرکشی از فرزندان یتیم برادرش.
یک روز مادر شاکی شد. گفت: پسرم این چه وضعیه، سالی یکبار، دوبار بیشتر نمی آی؟
گفت: راستش من حاج اسکندر و نقی اکبری با هم قول و قراری داریم!
جریان را پرسیدیم. گفت: در عملیات فتح المبین، من، حاج اسکندر و نقی در محاصره افتادیم. به حدی که هر لحظه امکان اسارت ما بود. من بی سیم چی بودم، تمام رمز بی سیم را خوردم. در آن شرایط حاج اسکندر گفت: بچه ها بیایید با هم عهد ببندیم اگر از این محاصره جان به در بردیم، دیگر جبهه را ترک نکنیم تا اینکه یا شهید شویم یا جنگ تمام شود!
ما آنجا از اسارت جان به در بردیم و حالا به قولمان عمل می کنیم که یا با شهادت برگردیم یا جنگ تمام شود.
و به عهد خود عمل کردند و هر سه شهید شدند.
☝🏻️به روایت علی شکوهی(برادر شهید)
🌾🌷🌾
هدیه به شهیدان حمید شکوهی، نقی اکبری و حاج اسکندری صلوات- شهدای فارس
↘️
تولد: 1341 - روستای ارباب سفلی، کوار
شهادت:11/12/1365
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ویدیویی منتشر نشده از شهید ابومهدی المهندس: فرقی نمیکند به دست آمریکا شهید شوم یا اسراییل و داعش؛ هر سه یکیاند
🔸 وقتی که کنار حاج قاسم باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است.
🌹هدیه نثار همه مجاهدین راه خدا صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣خواهران!
سعۍکنیدسربهزیرباشید
اگربانامحرمزیادوبیدلیلصحبت
کنیدحیاوعفتازدستمیرود....!🍂
#شھیدمحمدهادیذوالفقاری
@defae_moghadas2
❣
❣شـهـداء مدافع شـهـر پـاوه که بدست ضدانقلاب حزب کوملـه بشهـادت رسـیدند و مظلومانه در محل تپـه شهداء آرمیـدنـد.
🌺🌹 روحشـان شـاد. 🌹🌺
💐🌷یــادشـــان گـرامــی بـاد 🌷💐
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣اعطای درجه سرلشکری شهید زاهدی به خانواده ایشان
🔹این درجه به پاس عمری مجاهدت و تلاش بیوقفه در جهت حفظ امنیت و اقتدار ایران اسلامی از سوی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح سرلشکر باقری مطرح و با تایید حضرت آیت الله خامنهای به خانواده ایشان اهدا شد.
@defae_moghadas2
❣
❣شهید حاجرحیمی نیروهای ملل مختلف را آموزش میداد.
معاون عملیات نیروی قدس سپاه:
🔹برخی اوقات ممکن بود علاوه بر ماموریتهای آموزشی و عملیاتی، شهید حاج رحیمی تیمهایی را برای آموزش نیروهای مقاومت به خارج از کشور بفرستد و همزمان میزبان نیروهایی از ملیتهای مختلف برای آموزش باشد.
🔹همه مجموعه یگان نیروهای مخصوص امام علی(ع) در زمان جنگ با تکفیریها به میدان آمد و تمام اجزای سازمانی که ایشان فرماندهاش بود در جای جای سوریه در تخصصها و یگانهای مختلف قرار گرفت.
🔹همین گروهایی که در یمن و جاهای دیگر کار میکنند نتایج کارهای چند ۱۰ سال گذشته امثال شهید حاج رحیمی است که الان نتیجه آن به بار نشسته است.
@defae_moghadas2
❣
❣فرمانده بدون مرز
▪️روایاتی ناگفته از سردار شهید حاج رحیمی
🔹 پرونده ویژه «فرمانده بدون مرز» روایتهایی ناگفته از زندگی سردار شهید «محمدهادی حاج رحیمی» است که انتشار آن از امروز در خبرگزاری تسنیم به مناسبت چهلمین روز از شهادت ایشان آغاز میشود.
🔹پس از حادثه حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در دمشق بود که برای نخستین مرتبه نام سردار محمدهادی حاج رحیمی در رسانهها منتشر شد. سرداری که تا قبل از شهادتش نام و تصویری از او در رسانهها منتشر نشده بود و تنها کسانی که از نزدیک با او کار کرده بودند او را میشناختند.
@defae_moghadas2
❣
❣تشییع جنازه شهدای گمنام بود
خانم کم حجابی که یک بچه شیرخوار بغلش بود ازلابلای درختان بادست اشاره میکردتایکی بره سراغش
من هم یکی از دوستان رابسوی وی فرستادم
دیدم بچه بغل دوستم وبسراغ کاروان شهدا میاد،
دویدم که تواین شلوغی
چرا بچه رااورده،
دوستم گفت،مادربچه بخاطر نامناسب بودن حجابش،خجالت کشید بیادجلو
فقط گفت،من بخاطر حجابم ازشهداشرمنده ام
ولی شما این بچه رابه شهدا تبرک کنید،
ایی کاش همیشه و همه جا
شهدا راناظر بدونیم،تاشرمنده شهدا نگردیم
@defae_moghadas2
❣
❣ زرنگی در وقت نماز !!
✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع میخونيم و فکر میکنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست».
📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد#علیرضا_کريمی
@defae_moghadas2
❣
🇮🇷 دو شهیدبا پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷
🌺طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
🌺یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
🌺لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت,
🌺معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.
🌺555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
🌺اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
🌺پدری سر پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر..
🌺پدر و پسری که با هم شهید شدند😔
🌺تا ابد مدیون خون شهداییم🌺
شهید#سیدابراهیم_اسماعیل_زاده
شهید#سیدحسین_اسماعیل_زاده
🌷@shahedan_aref
❣شهید حاج رسول استوار :
*هر کسی در این عالم باید ماموریتی داشته باشد وگرنه وجودش عبث و بی معنی می شود*
@defae_moghadas2
❣
22.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣سردار جانباز و یادگار ۸ سال دفاع مقدس حاج نگهدار موری زاده به یاران شهیدش پیوست...
امام خمینی(ره):
من در میان شما باشم و یا نباشم به همۀ شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمرۀ خود به فراموشی سپرده شوند.
🌷🌹🌷👇
رزمنده، جانباز و پیشکسوت دفاع مقدس
زنده یاد شهید حاج نگهدار موری زاده، جانشین فرمانده ادوات لشکر ۱۹ فجر
هدیه به روح مطهر این پیشکسوت دفاع مقدس فاتحه و صلوات.
⭐️ستارگان فارس⭐️
#پیشکسوتان_دفاع_مقدس_فارس
#ستارگان_فارس
@defae_moghadas2
❣
❣چرا ناراحتی ابراهیم؟ سینه ام خیلی سنگینی می کند آن داغی که بعد از عملیات فاو و شهادت محسن خسروی بر دل من نشسته هنوز جبران نشده دیگر دوستانم هم به شهادت رسیده اند و من هنوز مانده ام گفتم هر کس قسمتی دارد چرا خودت را ناراحت می کنی؟ با ناله گفت: می ترسم آخر از قافله شهادت عقب بمانیم و به خیل شهادت نرسیم شما نمی دانید که جا ماندن چه دردی را در دل من گذاشته است و من الان چه زجری می کشم چند روز بعد در عملیات کربلای ۵ سینه مالامال از عشقش با در آغوش کشیدن شهادت التيام یافت
#شهید_ابراهیم_باقری_زاده
@defae_moghadas2
❣
🔹چیزی که نمی دانید، عمل نکنید.
🔹ادای کسی را در نیاورید.
🔹بدون علم درست، وارد کاری نشوید؛ مخصوصا دین.
🔹اول واجبات، بعد مستجبات موکد. مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری ها، نه حج و کربلا صد بار بدون این کارها.
#شهید_روح_الله_قربانی
#وصیتنامه
@defae_moghadas2
❣
❣به خوراک و شکمش خیلی توجّه نمیکرد؛ میگفت:«غذای زیاد روی فکر و ذهن آدم اثر منفی میگذاره.» از آیتالله جوادی آملی تعریف میکرد که به او گفتند بیشتر غذا بخورید؛ در جواب گفتند:«مگر من حمّالم که غذا را حمل کنم؟! آنقدر میخورم که بتوانم کارهایم را انجام بدهم و بیشتر از آن، حمّالی است!»
خودش هم اینگونه رفتار میکرد؛ در پادگان خیلی کم ناهار میخورد و غذا را به همکارانش میداد. در مورد گوشتخوردن هم دقت میکرد و میگفت:«خوردن زیاد از گوشت باعث میشه آدم قسیالقلب و پرخاشگر بشه.»
ماه رمضان هم که میشد، حبیبآقا با یک کاسه فِرِنی افطار میکرد و سحر هم به چایی خرما اکتفا میکرد. تمام خوراک او در ماه رمضان فقط همین بود! میگفت: «ماه رمضان ما روزه میگیریم که کمتر بخوریم، نَه اینکه مثل قبل یا بیشتر هم بخوریم.»
🎙راوے: همسر شهید مدافع حرم حبیب الله ولایی
📚برگرفته از کتاب: «حبیب خدا»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@defae_moghadas2
❣
❣#یادی_از_شهدا
گنجشکی که نشانی از شهدا آورد
🌷🌷🌷 شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ای روستائی و کشاورز، متاهل، وقتی «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود، در ششم اسفند سال «۱۳۶۵»در عملیات «کربلای پنج» مظلومانه شهید شد.
📝 شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم. نخورد.
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم….
بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.🌷🌷🌷
#شهید_علی_رضا_خاکپور
@defae_moghadas2
❣
❣برای انجام کاری به لپتاپش نیاز داشتم. بین کار، چشمم به پوشهای خورد که نامش باعث تعجبم شد:«عشق من»
کنجکاو شدم و با خودم فکر میکردم که چه کسی میتواند عشق عباس باشد! از سر کنجکاوی برادرانه، پوشه را باز کردم. حجم زیادی از عکسها و فیلمهای حضرت آقا را در آن پوشه گردآوری کرده بود.
خودم در رایانه شخصیام، فیلمها و عکسهای حضرت آقا را در پوشهای به نام «رهبری» ذخیره کرده بودم اما او رهبری را جور دیگری خطاب کرده بود و این نشان ارادتش بود و برای من درسآموز.
#شهید_عباس_دانشگر
#ولایت_مداری
@defae_moghadas2
❣
❣💠#نماز_اول_وقت 💠
اذان را که داد
بلا فاصله رفتیمـ برای نماز جماعت،
نماز مغرب رو خوندیمـ به جماعت
و تمومـ شد.
یکی از بچه ها اومد
و خبری داد به #حاج_حسین!
.
#حاج_حسین از من که امامـ جماعت بودمـ
عذر خواهی کرد و
گفت ؛نماز عشاء رو باید فرادا بخونمـ
و برمـ قرارگاه
.
وقتی شروع کرد به #نماز خوندن
چهرش رو دیدمـ
در حالت قنوت بود و
در حالی که قطرات #اشک
روی گونه هاش می غلتید
دعای حضرت نوح(ع)رو میخوند و
.
معناش این بود:
خدایا از تو میخواهمـ
که همه ی کفار را از تمامـ
بلاد زمین محو و نابود سازی...
#نماز_اول_وقت_شهدا
🌹 #شهید_حاج_حسین_خرازی 🌹
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭خداشرمندشون نشیم
❣نمیدانم پول ها را از کجا آورده بود. خودش میگفت: از چند جا وام گرفتهام به من داد تا بدهم به بچههایی که مشکل مالی داشتند. وقتی به ایشان گفتم: اگر وام است پس دفترچه اقساط را هم بده؛ در جوابم خندید و گفت: ولش کن، کس دیگری قسطها را میدهد. ایشان با وجودی که حقوق معلمی میگرفت ولی به همه کمک میکرد.
#شهید_غلامعلی_رجبی
@defae_moghadas2
❣