eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم✋ 🌞صبح رامےسپاریم به نگاه شما دست مےگذاریم روے سینه و سلامت مےدهیم ✨السلام علیک یا مولاےیاصاحب الزمان✨ اےسرچشمه پاک هستی در تک‌تک لحظات زندگیمان جارےباش 🍃
٧ مهـر ١٣٦٠؛ سالروز شهـادت سرداران و فـرماندهـان ارتش و سپـاه جمهــورى اسـلامى ايـران بر اثـر سانحه سقوط هـواپيماست یادشان سبز و خاطره شان گرامـى...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شهید حسن درویش محمد درویشی برادر ارشد شهید درویش میگوید : بعد از عملیات فتح المبین شهیدحسن به من پیشنهاد داد که بروم و سنگر های عراقی را دیده و بازرسی کنم . وقتی وارد سنگر شدم دیدم ، امکانات کامل از قبیل مبل و تخت خواب و... وجود داشت و خیلی مجلل بود.در همان لحظه به شهید حسن اطلاع دادند که فرمانده لشکر 77خراسان جناب سرهنگ ازگمی شما را برای نهار دعوت کرده اند باهم به محل استقرار آنها رفتیم. فرمانده لشکر با دیدن شهید حسن از جا بلند شد و او را در آغوش کشید و غرق بوسه کرد واین بیانگرعشق برادران و فرماندهان ارتشی به شهید درویش بود. با وجوداینکه ایشان مردی میانسال و دارای مو و محاسن سفید بود از شهید حسن(که 20،21 ساله بود) خواست برای نماز،به عنوان امام جماعت جلو بایستد. هرچه حسن اصرار کردکه از این کار امتناع کند فایده نداشت و نماز ظهر را همگی به امامت حسن خواندیم . (شهید درویش ازمحبوبيت وابهت خاصی دربین رزمندگان و فرماندهان جنگ اعم از ارتشی و سپاهی وبسیجیان و..... برخور دار بودند ) @shahid_hasan_darvish @defae_moghadas
یادتـان می ‌کنم و با غـم دل می ‌گویم حیـف و صد حیـف کزین قافله من جاماندم #یاد_شهدا_باصلوات @defae_moghadas2 ❣
🍃🌸🕊 « » 🕊🌹 تولد : 1339/3/14_اهواز شهادت: 1360/7/5 در عملیات شکست حصر آبادان به دست نیروهای بعثی به شهادت رسید. تصویری که سردار شهید حسن باقری ثبت کرد @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 🕊🌹 با قرار گرفتن در مسیر نهضتِ «حضرت روح الله» نام خود را به تغییر داد و از فعالین در این خیزش اسلامی بود. « » از نیروهای نازنین و دوست داشتنی سپاه اهواز بود. بعد ازسقوط هویزه ، محمدرضا از طریق آب به عقب باز می‌گردد و به دلیل تخصص مخابراتی که داشت، توسط سردار شمخانی در پادگان گلف اهواز مشغول به کار میشود. مدتی در مخابرات فعالیت کرد و توانسته بود با همکاری یکی از اعضای سپاه برخی از خیانت‌های بنی صدر را در حادثه هویزه و شهید شدن دانشجویان پرده بردارد. او تشنه بود و به همین دلیل همیشه می‌گفت که برایم دعا کنید شوم. @defae_moghadas2 🍃🌸🕊
🍃🌸 💠عکسی از شهید که به همراه «مقام معظم رهبری» (نماینده ی وقت امام در شورای عالی دفاع و امام جمعه ی تهران) به جا مانده است، احتمالا در زمستان سال 1359 شمسی به ثبت رسیده است. پس از شهادت در 5 مهرماه 1360 ، حضرت «آقا» بر روی نسخه ای از آن عکس، چنین نگاشته است:👇👇👇 « بسمه تعالی » خداوند در قیامت هم این حقیر را با این شهید عزیز شما محشور فرماید. @defae_moghadas2
🍃🌸 گویند #شهادت مهر قبولی ست...که بر دلت می خورد... #شهدا...دلم لایق مهر #شهادت نیست اما شما که نظر کنید...این کویر تشنه دریا می شود..با عطر #شهادت @defae_moghadas2
اینجا به جز دوری #تو چیزی به من نزدیک نیست #شهید_محمد_جهان_آرا🕊🌹 @defae_moghadas2
🍃🌸🕊 #به_بهانه_سالگرد_عروجت_ای_شهید🌹 #شهید_محمد_جهان_آرا🕊🌹 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸🕊 #به_بهانه_سالگرد_عروجت_ای_شهید🌹 #شهید_محمد_جهان_آرا🕊🌹 @defae_moghadas2
🍃🌸🕊 قسمتی از وصیتنامه ی از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین». ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه به هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند. @defae_moghadas2 🍃🌸
4_493159028373849321.mp3
3.38M
🌹کلیپ صوتی کمتر شنیده شده ،صدای شهید و خاطرات دفاع مقدس وشهدا ، از زبان ازشهید محمّد جهان آرا و یارانش. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم 5⃣1⃣ خاطرات سردار سید جمشید صفویان ولیعهد خمینی! دو، سه ماهی از ازدواجمان می گذشت که رفت و آمدش به جبهه بیشتر شد، معلوم بود قرار است عملیاتی انجام شود. بهمن ماه ۶۲ بود که خداحافظی کرد و رفت. نزدیک عملیات بود و نمی توانست بر گردد. با رفتنش، احساس بی کسی عجیبی به من دست داد. گویی که با رفتنش تمام دنیا را با خودش می برد. از وقتی که باردار شده بودم وابستگی ام به او بیشتر شده بود. با اینکه خانواده ی خودم و شوهرم، همه دور و برم بودند؛ اما احساس می کردم با رفتن سید جمشید، انگار همه ی فک و فامیلم و همه ی دنیا را از من گرفته اند و در این دنیا هیچ کس را ندارم! تمام دنیا روی قلبم سنگینی می کرد. دیگر خانه را هم جارو نمی کردم... او که رفت تا دو روز غذا نخوردم. وقتی شنیدم که در آب سرد شنا می کنند، من هم دیگر بخاری اتاق را روشن نکردم. بالاخره عملیات شروع شد. عملیات خیبر بود. با شنیدن مارش عملیات تپش قلب پیدا کردم. هرلحظه منتظر صدای زنگ با صدای ماشینی بودم که بیاید دم در و خدای نکرده به ما خبری بدهد. این بار سفرش خیلی طولانی شده بود. بعضی وقت ها که دلم می گرفت، می رفتم کنار باغچه ی حیاط می نشستم و فکر می کردم و غصه میخوردم. به یاد یکی از دوستانم افتادم که طلبه بود. او بایک معلم ازدواج کرده بود و در قم زندگی می کردند. می گفتم خوش به حالش؛ الآن با خیال راحت در کنار شوهرش زندگی می کند. نه دلتنگی شوهرش را دارد و نه خبری از موشک و بمباران است. من هم با کسی ازدواج کرده ام که هیچ وقت خانه نیست و باید این همه سختی بکشم. دو روز مانده بود به عید ولی خبری از سید جمشید نبود. این اولین عید بعد از ازدواجمان بود. خانواده ام هم منتظر بودند تا سید جمشید از جبهه برگردد و طبق رسم و رسوم، اولین عیدی را بیاورند. خیلی چشم انتظار بودم که بیاید ولی با پیام امام مبنی بر اینکه به خاطر عيد جبهه ها را خالی نکنید، دیگر از آمدنش ناامید شدم. روز عید در خانه ی سید جمشید بودم. من و پدر و مادرش و یکی از برادرهایش پای تلویزیون، منتظر تحویل سال نو بودیم. ساعت حدود دو بعدازظهر بود که سال تحویل شد. عید را به همدیگر تبریک گفتیم. طبق معمول، تلویزیون ابتدا سخنرانی و پیام امام و بعد هم پیام رئیس جمهور ورئيس مجلس را پخش کرد. بعد از تمام شدن پیام ها، این جمله آمد: تبریک یک رزمنده به ملت ایران... من بلافاصله گفتم: «چقدر خوب میشد اگه اون رزمنده، سید جمشید باشه..." برادر شوهرم خندید و گفت: «الآن هر کی پای تلویزیونه می گه خوبه بچه ی من یا شوهر من باشه.» تا این حرف را زد دیدیم تصویر سید جمشید روی صفحه ی تلویزیون ظاهر شد. سوار یک جیپ بود و می خواست پیام نوروزی بدهد. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم 6⃣1⃣ خاطرات سردار سید جمشید صفویان برادر شوهرم مرتب می گفت: «بابا کاش آرزو می کردی الآن خودش بیاد اینجا» با سروصدای ما پدر و مادرش که بعد از پیام امام از اتاق بیرون رفته بودند، آمدند داخل و با دیدن تصویر سید جمشید مرتب صفحه ی تلویزیون را می بوسیدند و گریه می کردند. سید جمشید در بین صحبت هایش توصیه کرد که رزمندگان، جبهه ها را خالی نکنند. با شنیدن این توصیه با خودم گفتم هیچی، او هم آب پاکی را ریخت روی دستمان. دیگر حالا حالاها نمی آید... عید هم بی عید با دیدن تصویر سید جمشید، دلم بیشتر هوای او را کرده بود. یکی، دو ساعت بعد از تحویل سال همه رفتند شهید آباد ولی من اصلا حوصله نداشتم و تنها در خانه ماندم. وقتی برگشتند، غروب شده بود. من روی یک سکو وسط حیاط نشسته بودم. با خودم هم قهر بودم. وقت اذان بود و همه آماده شدند برای رفتن به مسجد. مادر شوهرم گفت: «میای مسجد؟ » با عصبانیت گفتم: «نه! حوصله ندارم. من همین جا میشینم تا بیاد..» چیزی نگفت. خداحافظی کردند و همگی رفتند مسجد از نماز که برگشتند هنوز همان طور روی سکو نشسته بودم. با اخم جواب سلام آنها را دادم. چیزی نگذشت که صدای زنگ در بلند شد، سه بار پشت سرهم. پدرش به من گفت: «بابا زودتر قهر می کردی..." باورم نمی شد اما خودش بود. با لباس های خاکی و همان لبخند همیشگی که تمام دنیا را به من برمی گرداند. نزدیک تر که آمد، با لحن شوخ همیشگی گفت: «سلااام... خانوووم... خوبی؟ سلامتی؟ ما نبودیم خوش گذشت... با آن قیافه ای که از چند ساعت قبل به خود گرفته بودم، خجالت می کشیدم که جلوی دیگران بخندم ولی احساس می کردم خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم. آن پیام نوروزی اش شده بود باب جدیدی برای شوخی دوستان و آشنایان. هر کس او را می دید سربه سرش می گذاشت. می گفتند: «حالا دیگه شده ای ولیعهد خمینی و بعد از او تو پیام میدی...به رزمنده ها توصیه می کنی جبهه ها رو خالی نکنن ولی هنوز حرفت تموم نشده خودت راه افتادی و اومدی خونه؟!.. » او هم با شوخی می گفت: «بابا! این پیام چند روز پیش ضبط شده، مال امروز که نبوده. من اون موقع! گفته بودم جبهه رو خالی نکنید، نه حالا... " در اتاقمان که نشستیم، از تنهایی ها و دلتنگی هایم برایش حرف زدم و گلایه کردم. حرف هایم را که گوش داد، اول حکایت هایی از ائمه برایم تعریف کرد و بعد هم گفت: «خدا منو ببخشه اگه در حق شما کوتاهی می کنم. ان شاء الله که بتونم روزی جبران کنم و اگه هم نشد که جبران کنم و شهید شدم این قول رو به شما میدم که نیمی از اجر جهاد و شهادتم برای شما باشه به خاطر این سختی هایی که تحمل می کنی و طوری رفتار می کنی که من بتونم وظیفه ام رو انجام بدم.» بعد با آهی که کشید، حکایت یکی از نیروهایش را برایم تعریف کرد. گفت: «یکی از رزمنده ها، تک پسر بود، دو تا خواهر هم داشت. پدرشان رو در بچگی از دست داده بودند. مادرش مدام به من سفارش می کرد که من همین یه پسر رو دارم. با بدبختی بزرگش کردم... اگه از دستم بره دیگه کسی رو ندارم. تو رو خدا نذار به جبهه بياد.. با اصرار مادرش، اون رو از حضور در جبهه منع کردم و از او خواستم که در سپاه شهر خدمت کنه. روزی که برای مأموریتی به تهران رفته بود، در مسیر برگشت، ماشینش از جاده خارج شد. افتاد توی دره و به رحمت خدا رفت در حالی که تازه ازدواج کرده بود و همسرش باردار بود. این قضیه برام خیلی تأسف بار و دردناک بود... " بعد توضیح داد که: «این طور نیست که اگه کسی به جبهه نرفت، از مرگ در امان می مونه. اگه زمان مرگ ما برسه، جبهه یا هر جا که باشیم مرگ به سراغمون میاد.» همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas
به سرو قامتش خونین سری بود رخ رخشان او چون اختری بود به ذهن سرد شب گویا دوباره ظهور آفتاب دیگری بود #شهید_مصطفی_رشیدپور شهید _جاسم_حمید 🌴🌾🌷🌴🌾🌷
🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃 فرازی از وصیت نامه 🔴 حسین ریسمانتاب ❣ پدر و مادر عزیزم به شما سلام می کنم و امیدوارم مرا ببخشید و برای بخشش گناهان من دعا کنید و اگر من در زندگی شما را بسیار اذیت کردم ان شاء الله مرا خواهید بخشید ، ❣ پدر و مادر عزیز! داغ فرزند برای شما بسیار سخت است ان شاء الله که اجر آن را خواهید گرفت و وقتی که سختی داغ از دست دادن سومین فرزندتان به شما فشار آورد به یادامام حسین (ع) و زینب و علی اکبر و ابوالفضل و کربلا بیفتید و گریه کنید . ❣ پدر و مادر عزیز! بدانید که من آگاهانه به جبهه آماده ام و آگاهانه شهادت را انتخاب کردم ، ❣ پدر و مادر عزیز کارها را فقط برای خدا انجام بدهید که سختی کار برای شما آسان می شود و کاری که برای خدا می کنید. ❣ پیامی که به مادران و پدران دارم این است که بگذارید فرزندانشان به جبهه بیایند که اگر از آمدن فرزندان خود به جبهه جلوگیری گردید بدانید که هم خود شما و فرزندانتان از نظر روحی و معنوی ضربه بسیار بزرگی خواهید خورد . کانال حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas2 🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃
آغشته شد به خون شهیدان عشق ؛خاک این گل نمونه‌ای ست به هر نوبهار از آن دو روز مانده به عید نوروز ۱۳۶۴ #جنوب_بصره @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم 7⃣1⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان "رسم بندگی" در مدتی که در شهر بود تمام اوقات فراغتش را باهم بودیم. هفته ای دو بار به دیدار خانواده ی شهدا می رفتند. برای ملاقات خانواده ی شهدایی که متأهل بودند مرا هم می برد. روزهای دوشنبه باهم می رفتیم سر خاک شهدا می گفت: «دوست دارم در خلوت با اونها حرف بزنم.» بعضی مواقع هم برنامه ریزی می کرد که با بچه های کمیته به صورت متأهلی، برویم بیرون. ناهار یاشام را کنار رودخانه یا در باغی می خوردیم. قبل از غذا حتما باید نماز جماعت می خواندیم حتی اگر فقط دو خانواده بودیم. وقتی امام جماعت بود، نمازش را معمولی می خواند؛ اما نمازش در خلوت دیدنی بود. حالت عجیبی داشت. نماز خواندن را فقط به عنوان یک تکلیف نمی دانست که نمازی بخواند و بلند شود!... بلکه با طمأنینه و آرام و بدون هیچ عجله ای وضویش را می گرفت و بعد می رفت مقابل آیینه و شانه می کرد و عطر میزد. سجاده اش را که پهن می کرد! اول کمی روی آن می نشست و به مهر نگاه می کرد. نمیدانم در چه فکری بود؛ ولی یک حالت خاصی پیدا می کرد. وقتی که نمازش را شروع می کرد، واقعا احساس می کردم که خودش است و خدای خودش! احساس می کردم که دیگر اینجا نیست و روح او جای دیگری سیر می کند. اگر کسی می خواست بفهمد او چقدر بنده است، چقدر عبد است و یک آدم خاشع چگونه است، باید هنگام نماز او را می‌دید! بعد از نماز هم هیچ وقت ندیدم سجاده را سریع جمع کند. اول به سجده می رفت و بعد با طمأنینه ی خاصی تسبیحات حضرت فاطمه (ع) را می خواند؛ دانه به دانه و آرام آرام. به قول حاج آقا قرائتی ما چنان سریع می گوییم سبحان الله سبحان الله... که تنها یک صدای پیس پیسی از دهانمان می آید، ولی او این ذکرها را به آرامی می گفت؛ یعنی نگاهش که می کردی این دانه های تسبیح یکی یکی و آرام کنار گذاشته می شد وذکرها را با توجه می خواند. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2
سردار شهید سید جمشید صفویان @defae_moghadas2