🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿
روايتي از شهيد عبدالمحمد سالمي :
✍دو نفر از بچههاي ما به نامهاي «سيد ناصر سيدنور» و «عبدالمحمد سالمي» كه در خيبر شهيد شدند، در طي همين شناساييها تا نجف و كربلا رفتند و برگشتند. حتي كنار پل بغداد عكس گرفته بودند و آورده بودند؛ اين شوخي نيست.
🌺🌺🌺
سالها قبل، تلويزيون ما فيلم «ارتش سري» را كه يك سري اقدامات ساده در آن انجام ميشد، نشان داد و مردم هم از آن استقبال كردند. اما آن اقدامات در مقابل فعاليتهاي شناسايي ما صفر بود و متأسفانه كاري برای معرفي اين فعاليتها نشده است.
🌺🌺🌺
شهيد ناصر سيدنور، اولين كسي بود كه عملياتهاي شناسايي برونمرزي را در جنگ، راه انداخت و ثابت كرد كه اين كار شدني است.
🌺🌺🌺
اين كارها در زماني كه همه دستگاههاي اطلاعاتي دنيا به عراق كمك ميكردند، خيلي ارزشمند بود. اينها ميرفتند و هر بار، يكي دو ماه در آنجا ميماندند و شناسايي ميكردند. بعد از اين اقدامات بود كه بدر و گروههاي ديگر تشكيل شدند.
🌺🌺🌺
✍ رجزخواني شهيد سالمي
صبح يكي از روزهاي عمليات، شهيد سالمي را ديدم. گفتم: «بيا برگرديم عقب.»
گفت: «فلاني! چرا برگردم عقب؟! سيد نور شهيد شد، برگردم عقب چه كنم؟!» خيلي به سيدنور علاقه داشت.
🌺🌺🌺
شهید عزیز وگرامی سید ناصر نور در شب عملیات زخمی شدند وبنده به همراه برادر یونس شجاعی ایشان را به وسیله قایق موتوری به عقب برده وتا اهواز به همراه ایشان بودم ولی بعلت وضعیت زخمی بودنش به تهران انتقالش دادند ولی متاسفانه بعد از چند روز به برادر شهیدش وهمرزمهای شهیدش پیوست.
🌺🌺🌺
لازم به ذکراست ایشان برای عملیات خیبر به همراه شهید سالمی خیلی زحمت کشیدند.
روحش شاد.
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺🕊🌿
1_30303804.mp3
624.2K
📢 صوت | روضه و نوجهخوانی حاج #منصود_ارضی در فراق شهدا و حال و هوای جبهه
🌴دوکوهه اَلسَّلام ای خانه ی عشق
💦 دوکوهه" گو تو گردان ها کجایند
🌷مگر نزد شهید کربلایند
❣
🔻 من با تو هستم2⃣3⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
✨بعضی مواقع که در خانه تمرین ورزش های رزمی می کرد، زهرا هم می ایستاد و نگاهش می کرد. دنبالش میدوید و حرکاتش را تقلید می کرد.از یک طرف شیفته ی دخترش بود و از طرف دیگر عاشق بچه هایش در جبهه.
✨وقتی مدتی در شهر می ماند، می گفت: «چند روز برم جبهه پیش بچه ها، کمی انرژی بگیرم و برگردم.» آنقدر عشق و علاقه به این بچه ها داشت که قابل توصیف نبود. هیچ وقت نمی گفت نیروهایم. می گفت بچه هایم. طوری می گفت که انگار واقعا بچه هایش هستند. همیشه می گفت: «من یک گردان پسر دارم و یک دختر.» البته بچه های گردانش هم می مردند برایش.
✨ بچه هایش او را سید صدا می کردند. بعضی مواقع می آمدند دم در منزل و می گفتند باسید کار داریم. مادرش به آنها می گفت: «ما چهارتا سید داریم با کدومشون کار دارید؟
✨سید جمشید به مادرش می گفت: «مامان! تو که میدونی منظورشون با منه، خب چرا این بچه ها رو اذیت می کنی؟»
سید به راستی عاشق بچه هایش بود و بچه ها هم شیفته ی او بودند. این عشق و علاقه را یک بار هم از زبان زندایی ام شنیدم که نقل می کرد: یک روز سید جمشید اومد دم خونه مون و با برادر کوچکم کار داشت، یکی از برادرهام در رو باز کرد و اومد به برادر کوچکم گفت: برو دم در، بازهم سید جمشید اومده!... برادر کوچکم که علاقه ی زیادی به سید جمشید داشت از طرز حرف زدن برادرش، خونش به جوش آمد.
✨ خودش را به او رساند و چنان یقه اش را گرفت که داشت خفه اش می کرد. برادر بزرگترم همین طور مات و متحیر مانده بود که چی شده؟! در حالی که یقه اش را فشار میداد، گفت: بار آخرت باشه که اسم سید جمشید رو این طوری به زبان میاری و با این لحن حرف میزنی هان! باید بگی آقا سید جمشید کارت داره... خیلی محترمانه!»
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas2
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔴 سلام 👋 دوستان
می خوام امروز رو با یه مصاحبه مجازی و تمثیلی شروع کنیم...... اونم با یه شهید با حال و خوش اخلاق و دوست داشتنی
بذاریم خودش، خودش رو معرفی کنه 👇👇
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
🕊قرار عاشقی 🕊
سلام✋ بر شما دوستان با حال و همیشه همراه
می خوام مژده😊 بدم که امروز مهمان یه شهید بسیار با حال هستیم که تو رفتارش یه حلاوت خاصی موج می زنه. کاشکی تو دوران جنگ💣 و جبهه کنارش بودید و از نزدیک درکش می کردید.
خب چه میشه کرد حالا می تونیم پای کلامش بشینیم و در حد وسعمون فیضش رو ببریم.
@defae_moghadas2
❣❣❣
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
🎤 خب، محمدرضا جان بسم الله کن و خودت رو معرفی کن. فقط برای رفتن عجله 🏃نکن خواهشن 😄
❣ خب طبق معمول خودت بریدی و دوختی و رفت. 😉
من 💠 محمد رضا آزادی💠 هستم.
فرزند هادی که 22 اسفند 63 تو عملیات بدر و در جزیره 🚣مجنون به آرزوم که شهادت 🕊باشه رسیدم. قسمت همگی بشه بهترین مردن ها. بما که خیلی چسبید. 😊😍
🎤 خب! گوارای وجود.
👇👇👇
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
🎤 اجازه بده همین اول کار نری تو شکسته نفسی و این حرفا. نسل جوون عزیزمون 👬می خوان همه چی رو بدونن از زندگی یه جوون موفق زمان جنگ. حالا دیگه تکلیف داری همه چی رو بگی.
❣ عجب ما رو گیر انداختی، باشه، رو چشمم. هر چند برام خیلی سخته 😔
@defae_moghadas2
❣❣❣
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
راستش اصلیت ما آبادانی🌴 هستیم و با شروع جنگ 💣به هفتگل رفتیم و خانواده 👨👩👧👦رو گذاشتیم و به اهواز اومدیم تا با گردان های اهواز به جبهه بریم.
البته همزمان به دانشکده💼 نفت هم می رفتم و درس📖 می خوندم. تو دوران دفاع مقدس یکی از سخت گیرترین جاها برای گزینش دانشجو همین دانشکده بود ولی ریا نشه🙈 بنیه علمی خوبی داشتم و تونستم تو این دانشکده پذیرش بشم.
@defae_moghadas2
❣❣❣
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
همیشه سعی می کردم با خوشرویی😊 و خوش برخوردی همه رو جذب کنم. خصوصا کسایی که برای بار اول به جبهه می اومدن. نمی خواستم احساس 😔غریبی کنن و بازم بیان.
ما تو مسجد زین العابدین(ع) کمپلو فعالیت می کردیم. اونجا پر بود از بچههاي 👬با صفا و جبههای که معمولا با هم میرفتیم. وقتی هم جبهه نبودیم از خونه های خالی مردم و شهر حفاظت می کردیم.
❣خب، بسه یا هنوز بگم
🎤 نه آقا چی بسه! از تعبد و شب زنده داریت نگفتی هنوز.
❣ عجب حکایتیه امروز 😂
@defae_moghadas2
❣❣❣
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
❣ باش
اول به عنوان بسیجی به همراه گردان های بلالی، نور عازم جبهه ها می شدم و بعد تو گردان کربلا موندم تا......بله دیگه، ما هم پذیرفته شدیم.
شب ⛺️زنده داری و تهجد که من تنها نبودم که داشتم. خیلی ها بلند می شدند و نمازشب🙏 می خوندند. خب اگر قرار بود خدا تو جنگ و انقلاب به ما کمک کنه، ما هم باید با خدا می شدیم.
سعی می کردم بعضی از شب ها به بهشت آباد برم و در قبر بخوابم تا یادم نره یه مرگی هم هست. آیه شریفه "رب ارجعون لئلا اعمل صالحا فیما ترکت کلا بل هو قائلها" رو تلاوت میکردم و سعی می کردم اعمالم رو درست راست کنم.
❣حالا دیگه ولم می کنی یا نه هنوز؟😄
🎤 باشه😄 اذیتت نمی کنم. بریم سراغ شوخ طبیعی هات،😊 چی داری برا این سوال❓
@defae_moghadas2
❣❣❣
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
خدا یه کلام شیرینی☺️ بما داده بود و تو لحن عادی هم به برخی از جملات حلاوت می دادم تا خنده اطرافیان بلند بشه.😂 ولی خودم خنده آرامی داشتم.
🎤 شیرین کاری هم داشتی؟
❣ آره خو😍
یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم.
مونده بودم چه کار کنم که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد تحرک در بین برادران بهداری که بی کار نباشد.
خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم و مثل غش کرده ها در آوردم. همه بچه داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱
برادران بهداری برا کمک بدو بدو اومدن و همینکه نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂
صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود.
🎤 عجب کارایی می کردی 😄
یه آرزوی دنیایی ات چی بود.
@defae_moghadas2
❣❣❣
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
باور کنید حاضر بودم جون🕊 بدم ولی بهم بگن بسیجی. خب بسیجی ها آدم های باصفا 😍و باحالی بودن. هر چی داشتند ول کرده بودن تا برا اسلام مقاومت کنند و تسلیم نشن.
🎤 یکی از خصلت هات رو می گی به ما؟
❣ نه انگار ول کن ما نیستی😉
❣ سعی می کردم به این حدیث که می گه "المومن بشره فی وجهه وحزنه فی قلبه" عمل کنم و نمی ذاشتم کسی از درد دلم مطلع بشه.
قرآن📕 و زیارت عاشورا رو با صدای🎶 دلنشینش میخوندم. قبل از خواب سوره واقعه می خوندم و دعای عهد رو از دست نميدادم.
روحیه کار تشکیلاتی داشتم و به همین دلیل بچه های مسجد زین العابدین(ع) با من همکاری فکری و معنوی داشتن.
@defae_moghadas2
❣❣❣
❣✨❣✨❣✨❣✨❣✨❣
ببین امروز خیلی ازم حرف کشیدی. دیگه داره دیرم⌚️ میشه.
🎤 ما که سیر نشدیم ولی بعداً هم ميام خودم برات مرخصی می گیرم.
حالا شهادتت رو هم بگو تا تموم کنیم.
❣ شهادتم🕊 که تو عملیات بدر اتفاق افتاد. ابتدای عملیات خوب عمل کردیم و بچه ها گل کاشتند و این وسط یه ترکش💣 اومد و ما رو به آرزوم رسوند.
🎤 خوشحال 😊شدم که به همین مقدار کم به ما افتخار دادی هر چند می دونم به اندازه یه کتاب📔 میشه از معنویات و کراماتت نوشت و تعریف کرد. چه کنم که حریفت😄 نمی شم. ممنون به هر حال
سلام ما رو هم به دوستانمون که اونور هستن برسون.
❣ موفق باشید، فقط مواظب آقاتون باشید که فردا شرمنده خدا و ما شهدا نشید، ما که گفتیم و رفتیم
یا علی👋👋👋
برای شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات
#نشر_حداکثری
#التماس دعا
@defae_moghadas2
❣❣❣