eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
866 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂 اینم چندتا عکس با حال از دوستام و خودم که دلم براشون یه ذره شده،😭
🍃🍂🍃 ✍️...گویند مهر قبولی ست... که بر دلت می خورد... ...دلم لایق مهر نیست اما شما که نظر کنید... این کویر تشنه دریا می شود... با عطر 🌹
🍃🌸 #عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای #منان چه مقدار راه است؟ فرمود ؛ یک #قدم گفتند؛ این یک قدم کدام است؟ فرمود ؛ پای بگذار روی خودت... یاد همه #تخریب_چی ها بخیر که اول روی خود و سپس پای روی #مین قرار می دادند. ❣ @defae_moghadas2
🍃🌸 ✍همواره تربیت حسینی (ع) و زینبی (س) بیابید ، و رسالت آنها را رسالت خود بدانید ، و فرزندان خود را نیز همان گونه تربیت کنید که سربازان با ایمان و عاشق در راه خدا، بزرگ ، و علمدارانی صالح ، وارث حضرت ابوالفضل عباس (ع) برای اسلام ببار آیند. 🕊🌹 شهادت : 1365/12/9 ❣ @defae_moghadas2
🍃🌸 رسیدن به خدا زیباست و ... #شهدا چقدر خاکی شدند .... که خدا برای دیدارشان ... بی تاب شد ..... #کربلای_5 #شهدای_دفاع_مقدس ❣ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 📚 : احمقی به نام هانیه پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجوردلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا