eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
870 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 #عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای #منان چه مقدار راه است؟ فرمود ؛ یک #قدم گفتند؛ این یک قدم کدام است؟ فرمود ؛ پای بگذار روی خودت... یاد همه #تخریب_چی ها بخیر که اول روی خود و سپس پای روی #مین قرار می دادند. ❣ @defae_moghadas2
🍃🌸 ✍همواره تربیت حسینی (ع) و زینبی (س) بیابید ، و رسالت آنها را رسالت خود بدانید ، و فرزندان خود را نیز همان گونه تربیت کنید که سربازان با ایمان و عاشق در راه خدا، بزرگ ، و علمدارانی صالح ، وارث حضرت ابوالفضل عباس (ع) برای اسلام ببار آیند. 🕊🌹 شهادت : 1365/12/9 ❣ @defae_moghadas2
🍃🌸 رسیدن به خدا زیباست و ... #شهدا چقدر خاکی شدند .... که خدا برای دیدارشان ... بی تاب شد ..... #کربلای_5 #شهدای_دفاع_مقدس ❣ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 📚 : احمقی به نام هانیه پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجوردلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
📗✨📕✨📗 #بدون_تو_هرگز📚 #قسمت_هفتم: احمقی به نام هانیه پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلا
📗✨📕✨📗 📚 : خرید عروسی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و .. برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت شما باید راحت باشی … باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه … یه مراسم ساده … یه جهیزیه ساده … یه شام ساده … حدود 60 نفر مهمون … پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت … برای عروسی نموند … ولی من برای اولین بار خوشحال بودم… علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود … @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
مستانہ بہ این دنیا خندیدنــد و رفتنـــد ؛ و ما مشتاقانہ درگیرِ دنیاییم ! ای ڪاش بیدار شویم قبل از آنڪہ بیدارمان ڪنند . . . سلام صبح بخیر و شادی 👋
باز آیینه و آب و سینی و چای و نبات باز #پنجشنبه و یاد شهدا با #صلوات.. 🌹السلام علیکم ایها الشهدا....🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دورکعت عشق🌹 در گرما گرم اتش شدید دشمن در عملیات بدر💥که از نظر حجم اتش زبان زد است 💥 ناگهان صدای اذان به گوش رسید. و پس از ان علمدار گردان حمزه شهید 💫مسعود اکبری در زیر همان اتش ایستاد و اقامت بست و نماز اول وقتش را با ارامش خواند ان روز گلوله ها و ترکش بر بدنش بوسه نزد. در وصیعت نامه اش امده است ((شهادت نعمتی است که نصیب هرکس نمی شود)) سر انجام در والفجر 8نصیب او شد تا اسمان سبز عشق پر گشود ✨به نقل از عباس اسلامی پور✨ 🍃🌺🍃🌺🍃
🍁 🍁غـروب پنجشنبه‌ها نبـودنـت . . . بر شانۂ بغض تنهـایی‌مان خیـراتِ اشـڪ می ڪنـد ...