باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خسته شدی شکسته شدی مختصرشدی
شرمنده ام بخاطر من زخم خورده ای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی
افتادی از نفس– نفست بند آمده
افتاده ای به بستر ؛غم محتضر شدی
هیزم به دست های مدینه که آمدند
مجروحِ دودِ آتش و زخمیِ در شدی
آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود
فهمیدم از صدا زدنت بی پسر شدی
#محمد_حسین_بیات_لو
صف بستہ اند ؛
این هـمہ سردار هـا بہ شوق
یعنی برای پیشڪشت ،
سر همیشہ هست . . .
دیدار با فرماندهان نیروی هوایی
امروز ۹۷/۱۱/۱۹
#اللهـم_احفظ_و_انصـر
#سیدنا_القائد_الامام_خامنهای
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی
#بدون_تو_هرگز📚
💠قسمت سی و هفتم: بیت المال
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ...
آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد...
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ...
یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ...
رسما قاطی کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_سی_و_هشتم: و جعلنا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ...
باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ...
تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ...
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ...
غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هرتیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ...
بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ...
چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ...
زمان برای من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
🔵پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
⬅️ادامه دارد ....
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
زيارة فاطمة الزهراء عليها السلام 😔
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
#التماس_دعا
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂
🌷بسم رب الشهدا وصدیقین🌷
💫إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ(15)
مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شكّ و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردهاند؛ آنها راستگويانند. «15» سوره – حجرات
✨اینان امام زادگان عشق اند که فردا مزارشان قبله گاه اهل یقین خواهدبود. امام خمینی ره
📜زندگی نامه شهید...
#علی_بيگدلیان🌷
🗓تاريخ تولد: 1340
🗓تاريخ شهادت:24/10/1365
👈نحوه شهادت:اصابت ترکش به پیشانی
🔮محل شهادت:شلمچه
🔮زادگاه:استان خوزستان –شهرستان باغملك –روستاي بختگان
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌷بسم رب الشهدا وصدیقین🌷 💫إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#زندگی_نامه_شهید👇
📜شهیدبیگدلی درسال 1340در روستای محروم بختگان از خانواده مذهبی دیده به جهان گشود 😊و دوسال دردامن مادری پاک ومهربان پرورش یافت ودرهمان سن کم طعم تلخ بی مادری راتجربه کرد😔ومادراوبه ایزد منان پیوست ایشان وقتی به سن نه سالگی رسیدند و باتوجه به اینکه ازهمان کودکی غیرت وشجاعت نستوهی در وجود ایشان شعله ور بود برای خرج زندگی به شهرهای اطراف می رفت وکارگری می کرد تاکمک خرج خوبی برای پدرکشاورزش باشد👌وبه همین خاطربودکه درس را رها کرده بود.
این شهید بزرگواراز همان کودکی عاشق اسلام بود و روحیه بزرگ و معنوی داشت و در اکثر مجالس مذهبی روحانیون شرکت می کرد ایشان چنان فعال بودند که درتمام زمینه ها با هم سن و سال های خود تفاوت فراوانی داشت .👌
#ادامه_دارد👇👇
@defae_moghadas2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#ادامه👇👇
❣وقتی که به سن بلوغ رسید شور و حال و هوای دیگری به خود گرفت و ازخصوصیت ایشان کمک و یاری به افرادی که نیازمند امرار ومعاش زندگی بودند .👌
ایشان درسن شانزده سالگی باهمسری مهربان در روستای زادگاه خود ازدواج کرد💍 تا در این زندگی مشترک صاحب دو فرزند پسر👦 ودوفرزند دختر👧 شود که یکی از دخترهای او هنوز در شکم مادر بود و به دنیا نیامده بود که از وجود دیدن سیمای زیبای پدر محروم شد.😔
🗓ما بین سالهای 56تا 57با گروهی از مردم منطقه و شهید طباطبایی برای مبارزه با سرنگونی رژیم شاهنشاهی به شهر ایذه رفتند ✊و باشهروندان ایذه ای به شهربانی آن هجوم بردند وآن را به تسخیرخود درآوردندوافراد ظالم آن اداره را دستگیرویا متواری نمودند✌️ که ایشان نقش بسزایی را در این بین ایفا نمودند واولین کسی بود که با سلاح سرد درب شهربانی را ازجا کَند و زندانیهای آن را آزاد کرد،✌️
#ادامه_دارد 👇👇
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
باحمله متجاوزگرحکومت بعث عراق به ایران ایشان که نوزده سال بیشتر نداشتند بسیج عشایری به راه انداخته و بسیاری از روستاییان وعشایر غیور را ثبت نام و همراه خود راهی جبهه نبرد کرد.
در خیلی از عملیاتها حضور داشت تا اینکه درعملیات خیبر از ناحیه کمر و در عملیات بدر از ناحیه دست مجروح 🚑و در آزادسازی خرمشهر دچار موج گرفتگی شد💥 که تا سالها ازلحاظ روحی تحت فشاربود اوبه عنوان یک آرپیجی زن درخط مقدم انجام وظیفه می کرد.
👈بسیاری از دوستان اومی گویند وقتی که گلوله های او تمام می شدخودرابه تانکها می رساند و با نارنجک آنهارا منهدم می کرد💥 ولی دشمنان اسلام درعملیات کربلای 5 در شلمچه او را به شهادت رساندند وهمان طور که علاقه مند بود در سن بیست پنج سالگی شربت شهادت را نوشید آرامگاه ایشان در روستای بختکان می باشد.🌷
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات 📿
@defae_moghadas2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دیگر آن خندهی
زیبا به لب مولا نیست ؛
همـــــه هستند
ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطرهی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی
همچو علی تنها نیست
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_سی_و_نهم: برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ...
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ...
کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_چهلم: خون و ناموس
آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ...
بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ...
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علی ... علی هنوز اونجاست ...
و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ...
هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ...
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ...
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ...
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...
یا علی گفت و ... در رو بست ...
با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ...
🔵پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ...
جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ..
#ادامه_دارد...
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂🍃
قسمتی از وصیتنامه شهیدعلی رحمتی🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
از خداوند متعال خواهانم
من از همه مومنین و مسلمانان بخصوص از همشهریانی که با من بودند و می شناسند ویا اینکه از من بدی وخوبی دیده اند میخواهم که مرا ببخشند. امیدوارم پدر ومادرم نیز مرا که با هزاران زحمت بزرگ کرده اند وبه این مرتبه از انسانیت رسانیده اند مرا ببخشند و از همسرم نیز طلب مغفرت دارم و امیدوارم از فاطمه به حرمت فاطمه زهرا(ع) خوب مواظبت بکنند.
چون دختران دل شکسته هستند مخصوصا دخترانی که بی پدرند و مظلوم از همه کسانی که در تشیع جنازه بنده حقیر شرکت کرده اند تشکر میکنم. واز خداوند متعال خواستارم
تا همه شماها را در کارهایتان موفق بدارند .
ان شاء الله
خدا حافظ و نگهدار شما
۱۳۶۵/۱۰/۱علی رحمتی
@defae_moghadas2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
حماسه جنوب،شهدا🚩
امروز سالگرد عملیات والفجر هشت است.
دیشب حوالی ساعت
ده و چهل و پنج دقیقه
غواص های بعضی از یگان ها
به ساحل دشمن رسیدن و درگیری در
همه محورها آغاز شده است .
دیگر پنهان و در خفا بودن معنا ندارد.
همه چیز آشکار شده است .
باید در میدان ظاهر بشی
نه قبل اش و نه بعدش
این حضور معنا ندارد.
و شاید هم تاثیر ندارد.
باید مرد زمانه خود باشی
با حضور بموقع ات .
این عکس حوالی ظهر امروز گرفته شده است .
البته سی و سه سال قبل
ما هم مهیا بودیم .
البته در بین دو نقطه
آبادان و فاو
شاید خیلی ها نمی دانستن
که هم زمان در حوالی فاو
در حوالی آبادان هم عملیات
دیشب آغاز شده بود.
تا دشمن به تردید بیفتد
که کدامیک عملیات اصلی است .
امروز دیگر برای ما و دشمن
مشخص شد که عملیات اصلی
همان حوالی فاو است .
دستور و فرمان گسیل بسمت فاو
صادر شده بود.
اون موقع آدرس دقیق دادن رایج نبود.
فقط می گفتند بسمت کدام جهت برویم .
بقیه اش کار عقل بود و دل
که راه را پیدا کنیم و خود را برسانیم .
تکتک این عزیزان حاضر در قاب عکس
خوب درخشیدند
در عملیات
اما از همه بهتر
محسن زالی
همان عکس خندان
در قله قاب عکس
همه ما در یک نکته مشترک بودیم
حاضر برای حضور در مکان و زمان
مثل فردا
بیست و دوم بهمن
راهپیمایی
چهل سالگی این درخت تنومند
که محسن به پایش
خون ریخت. .
راوی حاج کاظم فرامرزی
#والفجر_هشت
#آبادان
#گردان
#ضدزره
#موشک_تاو
#موشک_مالیوتکا
#فاو
#محسن_زالی
#شهید