حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸
💠 بعد از چند سال خدا به ما فرزند پسری عنایت کرد که از شدت ذوق و علاقه اسم او را #محمدی گذاشتیم.
از همان ابتدای کودکی پدربزرگش او را همراه خود به مسجد میبرد انقدر کوچک بود که اهالی محل به پدربزرگش گفته بودند گهوارهاش را هم با خود به مسجد بیاور.
⤵️
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 💠 بعد از چند سال خدا به ما فرزند پسری عنایت کرد که از شدت ذوق و علاقه اسم او را #محمدی گذاشتیم.
🍃🌸
💠با وجود این که در هیاهوی انقلاب سن کمی داشت اما در حد توان فعالیت میکرد و فعالیتهای انقلابی و خداپسندانه خود را در خفا انجام میداد حتی من از فعالیتهایش بیخبر بودم. زمان بمباران شهر هیچ هراسی نداشت و بلافاصله برای کمک میرفت.
⤵️
🍃🌸
💠به دلیل اینکه #محمدی فرزند اول خانواده بود دلبستگی زیادی به او داشتیم. هر وقت به او میگفتم باید درست را بخوانی و اجازه نخواهم داد به جبهه بروی او میگفت «چرا پسرخالههای من میروند؟(شهیدان مقامیان پور ) من از کی عزیزتر هستم که شما اجازه به من نمیدهی» ، من باید بروم.
⤵️
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 💠به دلیل اینکه #محمدی فرزند اول خانواده بود دلبستگی زیادی به او داشتیم. هر وقت به او میگفتم بای
🍃🌸
💠روز 65/11/25 اعزام نیرو بود. هر طور بود،خود را به محل اعزام رساندم تا مانع رفتنش شوم اما نتوانستم و او رفت. بعد از چند روز به محل آموزشیاش «کرخه» رفتم تا جویای خبری از محمدی شوم ، هنگامی که سراغش را گرفتم هیچ خبری از او نبود و متوجه شدم تمام آموزشها را دیده و همان روز اول به منطقه اعزام شده است آنجا بود که به فعالیت های پنهانیش پی بردم.
⤵️
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸
💠او رفت تا به اطرافیانش ثابت کند که بزرگ شده بود و دفاع از کشور نیز وظیفه اوست. در آن زمان هیچ کس تصور نمیکرد که بلیط پرواز به دستش خواهد رسید. آخرین نگاهم را از چهره معصوم محمدی برداشتم ولی برق نگاه او هنوز هم همراه من است، چهره معصوم او از سفیدی به نور میزد. او در عملیات کربلای 5 در جبهه شلمچه در سال65/12/9 به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_محمدی_آهونمدی
تولد : 1348
شهادت : 1365
#راوی : فاطمه سلطان قصری، مادر شهید و یکی از 4 خواهری که گوی سبقت را در شهادت فرزندانشان از هم ربودند.
@defae_moghadas2
🍃🌸
امیدوارم همینطور که به مسئله رهبری مسلمین توجه داشته اید به انقلاب حضرت حجت(عج) توجه داشته باشید و از مسئله #رهبری مسلمین غافل نباشید که غفلت شما باعث سرکوبی اسلام و پایمال شدن خون پاک و مطهر #شهدا می شود.
#بسیجی_شهید_منصور_ضامن🕊🌹
تولد : ۱۳۴۷
شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۸
#کربلای۵
@defae_moghadas2
روزه ایم....
اما....
با لب روزه هر روز حسرت می خوریم.....
حسرت اخلاص پاکتان
حسرت دل آسمانیتان
حسرت پریدنتان
حسرت شهادتتان
میبینید !
وجودمان پر شده از هوای زمین....
و هنوز....
دست دلمان ،
امیدوار نگاهتان....
با دیدن هوای شماست
که هوایی آسمان می شویم گاهی....
دست دلمان را بگیرید
که پایمان از هوای زمین دل بکند....
ولی نعمتان ما!
محتاج دعایتان هستیم...
@defae_moghadas2
🍃🌸
#شهید_رمضان
با اعتقاد و ایمان کامل به اسلام و انقلاب و اصالت مکتب خود پا در قتلگاه امام حسین گذاشتهام و برعکس عملیات گذشته خیلی آرامتر و هرگز مضطرب نیستم و امیدوارم که خداوند بیشتر مرا در انتظار نگذارد .
و اگر مردم (انسانها) بدانند که در جهان ابدی چه نعمتهایی وجود دارد خدا گواه ست بلادرنگ و بدون دغدغه شهادت را طلب میکردند .
#شهید_علیرضا_جعفرزاده 🕊🌹
#عملیات_رمضان❣
@defae_moghadas2
🍃🌸
#شهید_رمضان
ميگفت:
بهترين پاداش يك جهادگر #شهادت است ،
و شهادت نزديكترين راه براي رسيدن به خداست.
#جهادگر_شهید_فرید_فریدنیا🕊🌹
#عملیات_رمضان❣
@defae_moghadas2
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
🖋 #خاطرت_شهدا
من حدود دو ساعت با ابوحامد ملاقات داشتم....
او برای ما یک برادر و یا یک پدر بود ...
خاطره ای از سیلی زدن یک پسر به ابوحامد دارم
اما او رزمنده را ناز کرد و به او بوسه می زد...
و می گفت :
مرد دلاوری به من سیلی زده !
همواره اهل گذشت بود.
زمانی که بچه ها شهید می شدند ؛
خودش می رفت و آنها را بر می گرداند ...
یک بار 500 متر طناب گرفت
و 13 یا 14 شهیدمان را از 300 متری دشمن آورد .!
یکبار سر غذا بودیم سربازی گفت :
هنوز گرسنه ام ..!
ابوحامد غذای خودش را آورد و به او داد ...
پسر شرمنده شد ؛
من در طول 26 سال زندگی ام مانند او را ندیده ام..
کسی می گفت :
دو تا از بچه ها دعوا کرده بودند ، رفته بود بین آنها گفته بود :
من و بزنید ولی با هم دعوا نکنید ...
دو پسر خجالت کشیده بودند و وقتی شهید شد بچه ها خیلی ناراحت بودند ...
#شهید_مدافع_حرم
علیرضا توسلی
#فرمانده_لشگر_فاطمیون
پا کشیدن مشکل است
از خاکِ دامنگیر عشق ..
هر که را
چون سرو ؛
اینجا ..
پای در گل ماند ،
ماند .. .
باید رفت تا ماند...
@defae_moghadas2
🍃🌸
#شهید_رمضان
آن روز غروب با داود نشسته بودم و غروب خورشید را تماشا می کردیم، ناگهان داود به حرف آمد که: «به نظر تو بازهم ما طلوع آفتاب را می بینیم؟»
گفتم این چه حرفی ست می زنی؟ اگر منظورت شهادت است ، من که لیاقت این حرف ها را ندارم. راستی نظر خودت چیست؟
داود درحالی که حال عجیبی داشت و به قول معروف توی خودش بود، با تبسمی سربلند کرد و گفت: «از خدا خواسته ام که دیگر طلوع آفتاب را نبینم و احساس می کنم این آخرین غروب دنیا را دارم تماشا می کنم.»
اری، دلاور مرد بسیجی، مرد حماسه و عشق «داود صفری» همان شب در عملیات رمضان به خدا رسید و سراسر نور شد.
#شهید_داوود_صفری🕊🌹
#عملیات_رمضان❣
@defae_moghadas2