❣
🔻سه دقیقه در قیامت 5⃣2⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅 حق الناس و حق النفس
از وقتی كه مشغول به كار شدم، حساب سال داشتم. يعنی همه ساله، اضافه درآمدهای خودم را مشخص میكردم و يك پنجم آن را بهعنوان خمس پرداخت میكردم.
با اينكه روحانيان خوبی در محل داشتيم، اما يكی از دوستانم گفت: يك پيرمرد روحانی در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به ايشان بده و رسيدش را بگير.
در زمينه خمس خيلی احتياط ميكردم. خيلی مراقب بودم كه چيزی از قلم نيفتد. من از اواسط دهه هفتاد، مقلد رهبری معظم انقلاب شدم. يادم هست آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد .يكی از همان سالها، وقتی خمس را پرداخت كردم. به آن پيرمرد تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبری را برايم بياورد.
هفته بعد وقتی رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر آيت الله... است!
گفتم: اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد رهبری هستم .
او هم گفت: فرقی ندارد .
باعصبانيت با او برخورد كردم و گفتم: بايد رسيد دفتر رهبری را برايم بياوری.
من به شما تأكيد كردم كه مقلد رهبری هستم و ميخواهم خمس من به دفتر ايشان برسد.
او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد كه نفهميدم صحيح است يا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقيم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واريز میكردم .
يكی دو سال بعد، خبردار شدم اين پيرمرد روحانی از دنيا رفت .من بعدها متوجه شدم كه اين شخص، خمس چند نفر ديگر را هم به همين صورت جا به جا كرده!
در آن زمانی كه مشغول حساب و كتاب اعمال بودم، يكباره همين پيرمرد را ديدم. خيلی اوضاع آشفتهای داشت .
در زمينه حقالناس به خيلیها بدهكار و گرفتار بود. بيشترين گرفتاری او به بحث خمس بر میگشت. برخی آدمهای عادی وضعيت بهتری از اين شخص داشتند!
پيرمرد پيش من آمد و تقاضا كرد حلالش كنم. اما اينقدر اوضاع او مشكل داشت كه با رضايت من چيزی تغيير نمیكرد. من هم قبولن كردم .در اينجا بود كه جوان پشت ميز به من گفت: اينهايی كه میبينی، اين كسانی كه از شما حلاليت میطلبند يا شما از آنها حلاليت ميطلبی، كسانی هستند كه از دنيا رفتهاند. حساب آنها که هنوز در دنيا هستند مانده، تا زمانی که آنها هم به برزخ وارد شوند.
حساب و كتاب شما با آنها كه زندهاند، بعد از مرگشان انجام ميشود. بعد دوباره در زمينه حقالناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کردهاند اما حقالناس را مراعات نکردند .
اما اين را هم بدان، اگر کسی در زمينه حقالناس به شما بدهکار بود و او را در دنيا ببخشی، ده برابر آن در نامه عملت ثبت ميشود. اما اگر به برزخ کشيده شود ، همان مقدار خواهد بود.
اما يكی از مواردی كه مردم نسبتاً بهآن دقت کمتری دارند، حقالله است. ميگويند دست خداست و انشاءالله خداوند از تقصيرات ما ميگذرد. حقالناس هم که مشخص است. اما در مورد حقالنفس يعنی حق بدن، تقريباً حساسيتی بين مردم ديده نميشود! گويی حق بدن را هم خدا بخشيده!
اما در آن لحظات وانفسا، موردی را در پروندهام ديدم كه مربوط به حق بدن (حق النفس) ميشد .
در روزگار جوانی، با رفقا و بچههای محل ، برای تفريح به يكی از باغهای اطراف شهر رفتيم. كسی كه ما را دعوت كرده بود، قليان را آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد .
سيگارها را يكی یكی روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در خانهای بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاری بود، اما از سيگار نفرت داشتم.
آن روز با وجود كراهت، اما برای اينكه انگشت نما نشوم، سيگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلی بد شد .
خيلی سرفه كردم. انگار تنگی نفس گرفته بودم .
بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند : تو كه ميدانستی سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدی؟ تو حق النفس را رعايت نكردی و بايد جواب بدهی. همين باعث گرفتاری ام شد!
در آنجا برخی افراد را ديدم كه انسانهای مذهبی و خوبی بودند. بسياری از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت نداده بودند .
آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرايط، بهخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند .
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 6⃣2⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅 شرا کت
از همشهریهای ما بود. كسی كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتی قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتی ديدم كه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت!
وقتی مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاری برايش انجام دهم. لازم نبود حرفی بزند، من همه چيز را با يك نگاه میفهميدم .
گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيلیهای ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتی پس از بهبودی، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاری برايش انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضی هستی؟
نگاهی از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلی مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكنی.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كنی و بشنوی برايت میگويم. ولی بايد قول بدهی كه او را حلال كنی.
لبخند تلخی برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش میكنم.
گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادی شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسی داد كه كار كند.
اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم .آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم میريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من ميداد.
گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت بر میداشت.
او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميدانی؟
گفتم: «او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادی حلالش كنی.» من اين را گفتم و رفتم.
يكی دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدی، از همان شخصی كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادی میكرد پيگيری كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم.
همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلی خوشحال بود و همينطور از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر ،فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم برای روز مبادا، اين سكهها هديه برای توست.
ايشان ادامه داد: من رفتم و سكهها را پيدا كردم. حالا آمدهام پيش شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكهها را برای كار خير بدهم تا ثوابش برای برادرم باشد .
من هم خدا را شكر كردم. يكی دو خانواده مستحق را به او معرفی كردم و الحمدلله پول خوبی به آنها پرداخت شد
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 7⃣2⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅تشكيل خانواده و صله رحم
در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد لازم به هيچ گونه تذكری نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگينی است، اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسلام معرفی شده و تكامل نيمی از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است. وقتی هم كه فرزندی متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل ميشود.¹ البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين تشكيل خانواده، با سختی وگرفتاری همراه است. چرا كه خداوند در آيه۴ سوره بلد ميفرمايد: «بدرستی كه ما انسان را همواره در سختی و رنج آفريدهايم.» يعنی حال دنيا اينگونه است كه با سختيها و مشكلات آميخته شده. اما در آن سوی هستی مشاهده كردم كه هر بار انسان در كنار خانواده و همسر خود قرار میگيرد ،خيرات و بركات الهی بر او نازل ميگردد.²
از طرفی، بسياری از خيرات، توسط فرزند برای او ارسال ميشود .
شايد هيچ باقيات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد .
برای همين است كه امام رضا علیه السلام ميفرمايد: وقتی خداوند خير بندهاش را بخواهد، وی را نمیميراند تا فرزندش را ببيند.³
بنده از نوجوانی ياد گرفتم كه هر كار خوبی انجام ميدهم يا اگر صدقهای ميدهم، ثواب آن را به روح تمام كسانی كه به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار كنم.
در آن سوی هستی، پدر بزرگم را همراه با جمعی كه در كنارش بودند مشاهده كردم. آنها مرتب از من تشكر ميكردند و میگفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار ميكنيم. خيرات و بركاتی كه از سوی تو برای ما ارسال شده، بسيار مهم و كارگشا بود. ما هميشه برايت دعا ميكنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد.
در ميان بستگان ما خيلی از افراد در فاميل ازدواج ميكنند. من هم با دختردايی خودم ازدواج كردم. از طرفی من در ميان فاميل معروف هستم كه خيلی اهل صلهرحم هستم. زياد به فاميل سر ميزنم.
عمهای دارم كه مادرشهيد است. همان که پسرش در اتاق عمل بالای سرم بود. تمام فاميل به من ميگويند كه تو پسر اين عمه هستی.
از بس كه به عمه سر ميزنم و تلاش در راه حل مشكلات ايشان دارم.
دعای خير اهل فاميل همواره مشكل گشای گرفتاریهايم بوده .حتی به من نشان دادند که در برخی موارد، حوادث سختی كه شايد منجر به مرگ ميشد، با دعای فاميل و والدين من برطرف شد!⁴
---------
۱.خداوند در آيه ۳۱ سوره اسراء در مورد رزق و روزی خانواده ميفرمايد:
«... ما آنها و شما را روزی ميدهيم.» در اين آيه، روزی همسر و فرزندان ،قبل از انسان بيان شده. به تعبيری بايد گفت: بسياری از بركات و روزيها به خاطر وجود اولاد به سوی انسان نازل ميشود .
۲. پيامبر اسلام فرمودند: در پيشگاه خداوند تعالی، نشستن مرد در كنار همسر خود، از اعتكاف در مسجد من در مدينه محبوبتر است. بحارالانوار جلد ۱۰۴ ص231.
۳. وسائل الشيعه ج ۱۵ ص ۹۶- نگارنده ميگويد: بنده دوستی داشتم كه مسائل ديني را به خوبی رعايت ميكرد. وضع مالی بسيار خوبی داشت اما زير بار ازدواج نرفت و تا آخر عمر مجرد ماند. او انسان خيری بود كه چندين مسجد و مدرسه و ...
بنا نمود. دوست ما در اثر يك سانحه مرحوم شد. او را در عالم رويا مشاهده كردم . به من گفت: جای من خوب است اما حسرت ميخورم كه چرا باوجود توانايی مالی، خانواده تشكيل ندادم! اگر يك اولاد صالح داشتم از تمام اين موقوفات برای من بالاتر بود. من با مجرد ماندن، از درجات و توفيقات بسياری محروم شدم.
۴. امام صادق علیه السلام ميفرمايد: صله ارحام، اخلاق را نيکو... روزی را زياد ميکند و مرگ راب ه تأخير مياندازد. پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد، خداوند متعال اجر صد شهيد را به او عطا ميکند. وسائل الشيعه، ج۶ ص ۲۸۶
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 8⃣2⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅 اعمال
جوان پشت ميز، وقتی نابودی بسياری از اعمال مرا ديد، نكته جالبی را به من يادآور شد وگفت: «من ديدهام برخی انسانهای دانا، جدای از اينكه كارهای خود را برای رضای خدا انجام ميدهند، اما در ادامه ،ثواب كارهای خوبی كه در دنيا انجام ميدهند را به يکی از چهارده معصوم: هديه ميكنند .
انسان ها، ممكن است در ادامه زندگی به خاطر گناهان و اشتباهات ،ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتی به برزخ میآيند، مانند تو دست خالی هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثوابها را هديه گرفتهاند به آن شخص سر ميزنند و از او دلجويي ميكنند .
اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج
ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعنی ثواب تمام كارهای خير خودتان را به مقربين درگاه الهی هديه نماييد.» اين مطلب خيلی به دلم نشست.
به جوان پشت ميز گفتم: چرا خداوند به بعضی از كسانی كه دين و ايمان درست و حسابی ندارند، اينقدر مال و ثروت ميدهد؟ اين كار ،اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد میاندازد.
او هم گفت: «خداوند برخی افراد كه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند وبرای دستورات پروردگار ارزشی قائل نيستند را به حال خود رها ميكند تا در آن سوی هستی به حساب آنها رسيدگی شود.
برخی از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزی از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده ميشود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به تعبير شما، سريع او را رد ميكنند كه صدای او را نشنوند!
برخی از اين افراد فكر ميكنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه ميخواهند فراهم ميشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود رها شدهاند. ميخواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمييابند. كار خيری هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد ميشود و يا آن را نابود ميكنند».
من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلی، يكی از افراد ثروتمند بی ايمان را ديدم. درست مصداق همان كلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما ميگفت هر چه از خدا بخواهم سريع ميدهد! به او گفتم: كدام كشورها رفتهای؟ گفت:
بيشتر كشورهای دنيا را رفتهام و همينطور اسم كشورها را برد.
گفتم: چند بار تا حالا كربلا رفتی؟ چند سفر مشهد رفتی؟
خندهای از سر تمسخر كرد و گفت: كربلا كه فعلاً امنيت ندارد. اما اگر بخواهم يك قطار را كامل ميخرم و همه را مشهد ميبرم.
دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حالا مشهد رفتی؟گفت: يكبار برای پروژه اقتصادی رفتم، اما زود برگشتم.
گفتم: حرم امام رضا علیه السلام هم رفتی؟
گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم ميروم. بعد يكی از بزرگترهای هيئت فاميلی را صدا كرد وگفت: حاجی، امسال هزينه غذای ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت.
درست يكی دو شب به محرم، اعضای هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند ،اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادی هزينه محرم را پرداخت كردند.
خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده!
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 9⃣2⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅يازهرا سلام الله علیه
خيلی سخت بود. حساب و كتاب خيلی دقيق ادامه داشت. ثانيه به ثانيه را حساب ميكردند .
زمانهايی كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلی بادقت بررسی ميكردند كه به بيتالمال خسارت زدهام يا نه!؟
خدا را شكر اين مراحل به خوبی گذشت. زمانهايی را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت محاسبه نمیكنيم. يعنی بازخواستی ندارد و ميتوانی بهراحتی از اين دو سال بگذری.
در آنجا برخی دوستان همكارم و حتی برخی آشنايان را ميديدم ،بدن مثالی آنهايی را در آنجا ميديدم كه هنوز در دنيا بودند!
ميتوانستم مشكلات روحی و اخلاقی آنها را ببينم .
عجيب بود كه برخی از دوستان همكارم را ديدم كه بهعنوان شهيد راهی برزخ میشدند و بدون حساب و بررسی اعمال بهسوی بهشت برزخی ميرفتند! چهره خيلی از آنها را به خاطر سپردم .
جوانی كه پشت ميز بود گفت: برای بسياری از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشتهاند، به شرطی كه خودشان با اعمال اشتباه ،توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم:
چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم .
او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف زعامت و رهبری شيعه با ولی فقيه است. پرچم اسلام به دست اوست.
همان لحظه تصويری از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياری كه آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش ميكردند تا به ايشان صدمه بزنند، اما نميتوانستند! من اتفاقات زيادی را در همان لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتی كه هنوز در دنيا رخ نداده بود! خيلیها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند. حقالناس ميليونها انسان به گردن داشتند و از همه كمك ميخواستند اما هيچكس به آنها توجه نميكرد. مسئولينی كه روزگاری برای خودشان، كسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند، حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس ميكردند.
بعد سؤالاتی را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد.
مثلاً در مورد امام عصر عج و زمان ظهور پرسيدم.
ايشان گفت: بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولايشان زودتر اتفاق بيفتد تا گرفتاری دنيا و آخرتشان برطرف شود. اما بيشتر مردم با وجود مشکلات، امام زمان عج را نميخواهند. اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنيايی به ايشان مراجعه ميكنند. بعد مثالی زد و گفت: مدتی پيش، مسابقه فوتبال بود. بسياری از مردم، در مکانهای مقدس ،امام زمان عج را برای نتيجه اين بازی قسم ميدادند!
من از نشانههای ظهور سؤال كردم. از اينكه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسهچينی در كشورهای اسلامی هستند و برخی كشورهای به ظاهر اسلامی با آنان همكاری میكنند و...
جوان پشت ميز لبخندی زد و گفت: نگران نباش. اينها كفی بر روی آب هستند. نيست و نابود ميشوند. شما نبايد سست شويد. نبايد ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيه ۱۳۹ سوره آل عمران دقت نکردهای: «وَلاَتهنوا وَلاَتحزَنوا و انتم الاعلون انکُنتم مُؤمنين »
در اين آيه خداوند متعال ميفرمايند: سُست نشويد و غمگين نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين)گروه انسانها( هستيد.
نكته ديگری كه آنجا شاهد بودم، انبوه كسانی بود كه زندگی دنيايی خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط بهخاطر دوری از انجام دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين برای شما فرستاده است، در درجه اول، زندگی دنيايی شما را آباد ميكند و بعد آخرت را ميسازد. مثلاً به من گفتند: اگر آن رابطه پيامكی با نامحرم را ادامه ميدادی ، گناه بزرگی در نامه عملت ثبت ميشد و زندگی دنيايی تو را تحتالشعاع قرار ميداد . در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نورانی پشت سر من، البته كمی با فاصله ايستادهاند! از احترامی كه بقيه به ايشان گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه هستند .
ادامه دارد
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 0⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅يازهرا سلام الله علیه
وقتی صفحات آخر كتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده ميشد، خانم روی خودش را بر ميگرداند .
اما وقتی به عمل خوبی میرسيديم، با لبخند رضايت ايشان همراه بود .تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها بود. من در دنيا ارادت ويژهای به بانوی دو عالم داشتم. مرتب در ايام فاطميه روضه خوانی داشتيم و سعی ميكردم كه همواره به ياد ايشان باشم.
ناگفته نماند كه جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نيز از اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها به حساب میآمديم. حالا ايشان در كنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود .
نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم! برای يک شيعه خيلی سخت است که در زمان بررسی اعمال، امامان معصوم: در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند .
از اينكه برخی اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. میخواستم از خجالت آب شوم...
خيلی ناراحت بودم. بسياری از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادی در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند.
برای يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداری را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گريان، خدا را به حق حضرت زهرا سلام الله علیها قسم ميداد كه من بمانم.
نگاهم به سمت ديگری رفت. داخل يك خانه در محله خود ما ، دو كودك يتيم، خدا را قسم ميدادند كه من برگردم. آنها به خدا میگفتند: خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم .
اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينههای اين دو كودك يتيم را ميدادم و سعی ميكردم براي آنها پدری كنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا ميخواستند كه من زنده بمانم.
به جوانی كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالی است. نمیشود كاری كنی كه من برگردم؟ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواهی كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حقالناس را جبران کنم. يا كارهای خطای گذشته را اصلاح كنم.
جوابش منفی بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها بخواه كه مرا شفاعت كنند .
لحظاتی بعد، جوان پشت ميز نگاهی به من كرد و گفت: بهخاطر اشكهای اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری كه در راه داری و دعای پدر و مادرت، حضرت زهرا سلام الله علیها شما را شفاعت نمود تا برگرديد.
به محض اينكه به من گفته شد: «برگرد» يكباره ديدم كه زير پای من خالی شد! تلويزيونهای سياه و سفيد قديمی وقتی خاموش ميشد ،حالت خاصی داشت، چند لحظه طول میكشيد تا تصوير محو شود .
مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رهاشدم ...
ادامه دارد
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 1⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅برگشت
کمتر از لحظهای ديدم روی تخت بيمارستان خوابيدهام و تيم پزشكی مشغول زدن شوك برقی به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد.
روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافتهام و هم ناراحت بودم كه از آن وادی نور، دوباره به اين دنيای فانی برگشتهام.
پزشكان بعد از مدتی كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پايانی عمل بود كه من سه دقيقه دچار ايست قلبی شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند.
من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار ، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوری انتقال داده و پس از ساعتی، كمكم اثر بيهوشی رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت.
حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زيبا دور شوم .
من در اين ساعات، تمام خاطراتی كه از آن سفر معنوی داشتم را با خودم مرور ميكردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختی را طی كردم. من بهشت برزخی را با تمام نعمتهايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم.
من مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها را با كمی فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامی در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود.
دقايقی بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آنها ميخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند.
همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهره يكی از آنان واقعاً وحشت كردم. من او را مانند يك گرگ میديدم كه به من نزديك ميشد!
مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. يكی دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند .
يكباره از ديدن چهره باطنی آنها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكی از همراهانم گفتم: بگو فلانی و فلانی برگردند. تحمل هيچكس را ندارم .
احساس میكردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن اعمال و رفتار و...
به غذايی كه برايم میآوردند نگاه نمیكردم. میترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم.
دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم. برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نمیدانستند كه وجود آنها مرا بيشتر تنها میكرد!
بعداز ظهر تلاش كردم تا روی خودم را به سمت ديوار برگردانم. ميخواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهرهام پريد! من صدای تسبيح خدا را از در و ديوار میشنيدم .
دو سه نفری كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار میكردند كه من چشمانم را باز كنم. اما نمیدانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و برای همين چشمانم را باز نمیكنم.
دكتر جراحی كه مرا عمل كرد، انسان مؤمن و محترمی بود . پزشكی بسيار باتقوا . به گونهای كه صبح جمعه، ابتدا دعای ندبه اش را خواند و سپس به سراغ من آمد.
وقتی عمل جراحی تمام شد و ديدم كه برخی از انسانها را به صورت باطنی میبينم و برخی صداها را میشنوم، ترسيدم به دكتر نگاه كنم.
بالای سرم ايستاده بود و میگفت: چشمانت را باز كن. فكر ميكرد كه چشم من هنوز مشكل دارد. اما من وحشت داشتم .
با اصرارهای ايشان، چشمم را باز كردم. خدا را شكر، ظاهر و باطن دكتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: اين چندتاست؟ و سؤالات ديگر .
جوابش را دادم و گفتم: چشمان من سالم است. دست شما درد نكنه، اما اجازه دهيد فعلاً چشمانم را ببندم .
دكتر كه خيالش راحت شده بود گفت: هر طور صلاح ميدانی.
چند دقيقه بعد، يك جوان كه در سانحه رانندگی دچار مشكلات شديد شده بود را به اتاق من آوردند و در تخت مجاور بستری كردند تا آماده عمل جراحی شود.
من با چشمان بسته مشغول ذكر بودم. اما همين كه چشمانم را باز كردم، حيوان وحشتناكی را بر روی تخت مجاور ديدم! بدنش انسان و سرش شبيه حيوانات وحشی بود. من با يك نگاه تمام ماجرا را فهميدم.
او شب قبل، همراه با يك دختر جوان كه مدتی با هم دوست بودند، به يكی از مناطق تفريحی رفته بود و در مسير برگشت، خوابش برده و ماشين چپ كرده بود .
حالش اصلاً مساعد نبود، اما باطن اعمالش برايم مشخص بود. من تمام زندگی اش را در لحظهای ديدم.
ساعتی بعد دكتر او هم بالای سرش آمد. من همين كه بار ديگر چشمم را باز كردم، ديدم يك حيوان وحشی ديگر، بالای تخت اين جوان ايستاده و دستهايش كه شبيه چنگال حيوانات بود را روی بدن او میكشد!
اين دكتر را كه ديدم حالم بد شد. او در نتيجه حرام خواری اينگونه باطن پليدی پيدا كرده بود. میخواستم از آنجا بيرون بروم اما امكان نداشت.
چند دقيقه بعد دكتر رفت و پدر اين جوان، در حال مكالمه با تلفن بود. به كسی كه پشت خط بود میگفت: من چيكار كنم، دكتر ميگه غير هزينه بيمارستان، بايد ده ميليون تومان پول نق
دی بياوری و به من بدهی تا او را عمل كنم. من روز تعطيل از كجا ده ميليون تومان نقد بيارم؟!
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 2⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
دكتر خودم بار ديگر به اتاق ما آمد. گفتم: خواهش میكنم من رو مرخص كن يا به يك اتاق خالی ديگر ببريد. گفت: چشم، پيگيری میكنم .
همان موقع يكی از دوستان، با برادرم تماس گرفت و میخواست برای ملاقات من به بيمارستان بيايد. اما همين كه به فكر او افتادم، چنان وحشتی كردم كه گفتنی نيست .
به برادرم گفتم هرطور شده به او بگو نيايد.
من ابتدا فقط با نگاه، متوجه باطن افراد میشدم، اما حالا ...
اين شخصی كه میخواست به بيمارستان بيايد مشكلات شديد اخلاقی داشت .
او با داشتن سه فرزند، هنوز درگير كارهای خلاف اخلاقی بود و باطنی بسيار آلوده داشت .
اما بدتر از آن، مشاهده كردم كه فرزندانش كه الان خردسال هستند، در آينده منبع فساد و آلودگی شده و از پدرشان باطنی آلودهتر خواهند داشت!
علت اين مطلب هم مشخص بود. ازدواج اين مرد با زنش مشكل داشت. آنها به هم حرام بودند و اين فرزندان، ناپاك به دنيا آمده بودند! من حتی علت اين موضوع را فهمیدم .
اين مرد، قبل از ازدواج با همسرش، با خواهر همسرش رابطه نامشروع داشت و اين مسئله هنوز ادامه داشت و همين باعث اين مشكل شده بود.
آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستم كه اين حالت برداشته شود. من نمیتوانستم اينگونه ادامه دهم .
با اين وضعيت، حتی با برخی نزديكان خودم نمیتوانستم صحبت كرده و ارتباط بگيرم!
خدا را شكر اين حالت برداشته شد و روال زندگی من به حالت عادی بازگشت .
اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم، آنچه را در مورد حسابرسی اعمال ديده بودم، مرور كنم.
تنهايی را دوست داشتم. در تنهايی تمام اتفاقاتی كه شاهد بودم را مرور ميكردم. چقدر لحظات زيبايی بود .
آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به كلام نبود. با يك نگاه، آنچه ميخواستيم منتقل میشد .
آنجا از اولين تا آخرين را ميشد مشاهده كرد. من حتی برخی اتفاقات را ديدم كه هنوز واقع نشده بود .
حتی در آن زمان، برخی مسائل و قضايا را متوجه شدم كه گفتنی نيست .
من در آخرين لحظات حضور در آن وادی، برخی دوستان و همكارانم را مشاهده كردم كه شهيد شده بودند، ميخواستم بدانم اين ماجرا رخ داده يا نه؟!
از همان بيمارستان توسط يكی از بستگان تماس گرفتم و پيگيری كردم و جويای سلامتی آنها شدم. چندتايی را اسم بردم .
گفتند: نه، همه رفقای شما سالم هستند.
تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آنها را درحالی كه با شهادت وارد برزخ ميشدند مشاهده كردم.
چند روزی بعد از عمل، وقتی حالم كمی بهتر شد مرخص شدم .اما فكرم بهشدت مشغول بود. چرا من برخی از دوستانم كه الان مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟
ادامه دارد
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ روزهایمان برای دیدنتان کوتاه بود، خدا کند شب یلدا به شما برسیم..
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 3⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
يك روز برای اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچهها برای خريد به بيرون رفتيم .
به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكی از دوستان را ديدم كه از كنار ما رد شد و سلام كرد.
رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فلانی نبود!؟
همسرم كه متوجه نگرانی من شده بود گفت: چيزی شده؟ آره ،خودش بود!
اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهای خلاف بود. برای به دست آوردن پول مواد، همه كاری ميكرد.
گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلی خراب بود .
مرتب به ملائك التماس ميكرد. حتی من علت مرگش را هم ميدانم.
خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستی كه اشتباه نديدی؟ حالا علت مرگش چی بود؟
گفتم: بالای دكل، مشغول دزديدن كابلهای فشار قوی برق بوده كه برق او را ميگيرد و كشته ميشود.
خانم من گفت: فعلاً كه سالم و سر حال بود .
آن شب وقتی برگشتيم خونه خيلی فكر كردم. پس نکنه اون چيزهايی كه من ديدم توهم بوده؟!
دو سه روز بعد، خبر مرگ آن جوان پخش شد. بعد هم تشييع جنازه و مراسم ختم همان جوان برگزار شد!
من مات و حيران مانده بودم كه چه شد؟ از دوست ديگرم كه با خانواده آنها فاميل بود سؤال كردم: علت مرگ اين جوان چه بود؟ گفت: بنده خدا تصادف كرده .
من بيشتر توی فكر فرو رفتم. اما خودم اين جوان را ديدم. او حال و روز خوشی نداشت. گناهان و حق الناس و... حسابی گرفتارش كرده بود. به همه التماس ميكرد تا كاری برايش انجام دهند.
چند روز بعد، يكی از بستگان به ديدنم آمد. ايشان در اداره برق اصفهان مشغول به كار بود .
لابهلای صحبتها گفت: چند روز قبل، يک جوان رفته بود بالای دكل برق تا كابل فشار قوی را قطع كند و بدزدد. ظاهرًا اعتياد داشته و قبلاً هم از اين كارها ميكرده. همان بالا برق خشكش ميكند و به پايين پرت ميشود .
خيره شده بودم به صورت اين مهمان و گفتم: فلانی رو ميگی؟ شما مطمئن هستی؟
گفت: بله، خودم بالا سرش بودم.
اما خانوادهاش چيز ديگهای گفتند.
پس از ماجرايی كه برای پسر معتاد اتفاق افتاد، فهميدم كه من برخی از اتفاقات آينده نزديک را هم ديدهام .
نمیدانستم چطور ممكن است. لذا خدمت يكی از علما رفتم و اين موارد را مطرح كردم .
ايشان هم اشاره كرد كه در اين حالت مكاشفه كه شما بودی ،بحث زمان و مكان مطرح نبوده. لذا بعيد نيست كه برخی موارد مربوط به آينده را ديده باشيد.
بعد از اين صحبت، يقين كردم كه ماجرای شهادت برخی همكاران من اتفاق خواهد افتاد.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ نتیجـه ڪــار جهــــادی
چند ساعت بعد از اینکه زلزله بم رخ داد ، شهید احمد کاظمی با من تماس گرفت و گفت می خواهیم با سردار قاسم سلیمانی برای کمک رسانی به بم برویم.
از من خواست تا به سرلشکر صفوی اطلاع دهم . آن زمان من رئیس دفتر سرلشکر صفوی بودم .
صبح موضوع را به سرلشکر صفوی اطلاع دادم و ایشان هم به سرعت به بم رفت .
وقتی رسید دید شهید کاظمی یک سر برانکاردی را گرفته و سر دیگرش در دست حاج قاسم است و در حال جا به جا کردن مجروحین هستند .
در اربعین شهادت شهید کاظمی او را در خواب دیدم و احوالش را پرسیدم ؛
گفت خوبم و ادامه داد که ماجرای بم را به خاطر داری؟ کاری که آنجا انجام دادیم اینجا نتیجه داد ... »
این حرف را شهید کاظمی ای زد که در عرصه نبرد هشت ساله و در فتح خرمشهر و در عرصه های نظامی اثرگذار بود، با این وجود حرفی از آن نمی زند و به خدمت جهادی اشاره می کند ...
🕊 #سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی فرمانده نیروی هوایی سپاه -
به نقل از سردار نصرالله فتحیان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 4⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
يكی دو هفته بعد از بهبودی، پدرم در اثر يك سانحه مصدوم شد و چند روز بعد، دار فانی را وداع گفت. خيلی ناراحت بودم، اما ياد حرف عموی خدا بيامرزم افتادم كه گفت: اين باغ برای من و پدرت هست و بهزودی به ما ملحق ميشود .
در يكی از روزهای دوران نقاهت، به شهرستان دوران كودكی و نوجوانی سر زدم، به سراغ مسجد قديمی محل رفتم و ياد و خاطرات كودكی و نوجوانی، برايم تداعی شد.
يكي از پيرمردهای قديمی مسجد را ديدم. سلام و عليك كرديم و برای نماز وارد مسجد شديم .
يكباره ياد صحنههايی افتادم كه از حساب و كتاب اعمال ديده بودم.
ياد آن پيرمردی كه به من تهمت زده بود و بهخاطر رضايت من ،ثواب حسينيهاش را به من بخشيد.
اين افكار و صحنه ناراحتی آن پيرمرد، همينطور در مقابل چشمانم بود. باخودم گفتم: بايد پيگيری كنم و ببينم اين ماجرا تا چه حد صحت دارد. هرچند ميدانستم كه مانند بقيه موارد، اين هم واقعی است. اما دوست داشتم حسينيهای كه به من بخشيده شد را از نزديك ببينم.
به آن پيرمرد گفتم: فلانی را يادتان هست؟ همان كه چهار سال پيش مرحوم شد؟
گفت: بله ،خدا نور به قبرش بباره. چقدر اين مرد خوب بود. اين آدم بیسر و صدا كار خير میكرد. آدم درستی بود. مثل آن حاجی كم پيدا ميشود .
گفتم: بله، اما خبر داری اين بنده خدا چيزی تو اين شهر وقف كرده؟ مسجد، حسينيه؟!
گفت: نميدانم. ولی فلانی خيلی با او رفيق بود. حتماً خبر دارد .
الان هم داخل مسجد نشسته.
بعد از نماز سراغ همان شخص رفتيم. ذكر خير آن مرحوم شد و سؤالم را دوباره پرسيدم: اين بنده خدا چيزی وقف كرده؟
اين پيرمرد گفت: خدا رحمتش كند. دوست نداشت كسی خبردار شود، اما چون از دنيا رفته به شما ميگويم.
ايشان به سمت چپ مسجد اشاره كرد و گفت: اين حسينيه را میبينی كه اينجا ساخته شده. همان حاج آقا كه ذكر خيرش را كردی اين حسينيه را ساخت و وقف كرد. نميدانی چقدر اين حسينيه خير و بركت دارد. الان هم داريم بنايی میكنيم و ديوار حسينيه را برميداريم و ملحقش میكنيم به مسجد، تا فضابرای نماز بيشتر شود.
من بدون اينكه چيزی بگويم، جواب سؤالم را گرفتم. بعد از نمازسری به حسينيه زدم و برگشتم. من پس از اطمينان از صحت مطلب ، از حقم گذشتم و حسينيه را به بانی اصلیاش بخشيدم .
شب با همسرم صحبت ميكرديم. خيلی از مواردی كه برای من پيش آمده، باوركردنی نبود.
بالبخند به خانمم گفتم: اون لحظه آخر به من گفتند: بهخاطر دعاهای همسرت و دختری كه تو راه داری شفاعت شدی. به همسرم گفتم: اين هم يك نشانه است. اگه اين بچه دختر بود، معلوم ميشه كه تمام اين ماجراها صحيح بوده. در پاييز همان سال دخترم به دنيا آمد .
اما جدای از اين موارد، تنها چيزی كه پس از بازگشت، ترس شديدی در من ايجاد ميكرد و تا چند سال مرا اذيت ميكرد، ترس از حضور در قبرستان بود! من صداهای وحشتناكی میشنيدم كه خيلی دلهرهآور و ترسناك بود.
اما اين مسئله اصلاً در كنار مزار شهدا اتفاق نمیافتاد. در آنجا آرامش بود و روح معنويت كه در وجود انسانها پخش ميشد .
لذا برای مدتی به قبرستان نرفتم و بعد از آن، فقط صبحهای جمعه راهی مزار دوستان و آشنايان ميشدم .
اما نکته مهم ديگری را که بايد اشاره کنم اين است که: من در كتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنيا، ميزان عمر خودم را كه اضافه شده بود مشاهده كردم. به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پايان رسيده! من اکنون در وقتهای اضافه هستم! اما به من گفتند: مدت زمانی كه شما برای صله رحم و ديدار والدين و نزديكانت ميگذاری جزو عمر شما محسوب نميشود. همچنين زمانی كه مشغول بندگی خالصانه خداوند يا زيارت اهلبيت علیهم السلام هستيد، جزو اين مقدار عمر شما حساب نميشود .
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 5⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅مدافعان حرم
ديگر يقين داشتم كه ماجرای شهادت همكاران من واقعی است .در روزگاری كه خبری از شهادت نبود، چطور بايد اين حرف را ثابت ميكردم؟ برای همين چيزی نگفتم. اما هر روز كه برخی همكارانم را در اداره ميديدم، يقين داشتم يك شهيد را كه تا مدتی بعد، به محبوب خود خواهد رسيد ملاقات ميكنم. هيجان عجيبی در ملاقات با اين دوستان داشتم. ميخواستم بيشتر از قبل با آنها حرف بزنم و ...
من يک شهيد را که به زودی به ملاقات الهی ميرفت میديدم.
اما چطور اين اتفاق ميافتد؟ آيا جنگی در راه است!؟
چهار ماه بعد از عمل جراحی و اوايل مهرماه ۱۳۹۴ بود كه در اداره اعلام شد: كسانی كه علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند، ميتوانند ثبت نام كنند.
جنبوجوشی در ميان همكاران افتاد. آنها كه فكرش را ميكردم ،همگی ثبت نام كردند. من هم با پيگيری بسيار توفيق يافتم تا همراه آنها، پس از دوره آموزش تكميلی، راهی سوريه شوم.
آخرين شهر مهم در شمال سوريه، يعنی شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن بايد آزاد ميشد، نيروهای ما در منطقه مستقر شدند و كار آغاز شد. چند مرحله عمليات انجام شد و ارتباط تروريستها با تركيه قطع شد. محاصره شهرحلب كامل شد.
مرتب از خدا ميخواستم كه همراه بامدافعان حرم به كاروان شهدا ملحق شوم. ديگر هيچ علاقهای به حضور در دنيا نداشتم.
مگر اينكه بخواهم برای رضای خدا كاری انجام دهم. من ديده بودم كه شهدا در آن سوی هستی چه جايگاهی دارند. لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم.
كارهايم را انجام دادم. وصيتنامه و مسائلی كه فكر ميكردم بايد جبران كنم انجام شد. آماده رفتن شدم .
به ياد دارم كه قبل از اعزام، خيلی مشكل داشتم. با رفتن من موافقت نمیشد و... اما با ياری خدا تمام كارها حل شد.
ناگفته نماند كه بعد از ماجراهايی كه در اتاق عمل برای من پيش آمد، كل رفتار و اخلاق من تغيير كرد. يعنی خيلی مراقبت از اعمالم انجام ميدادم، تا خدای نكرده دل كسی را نرنجانم، حق الناس بر گردنم نماند. ديگر از آن شوخيها و سر كار گذاشتنها و... خبری نبود.
يكی دو شب قبل از عمليات، رفقای صميمی بنده كه سالها با هم همكار بوديم، دور هم جمع شديم. يكی از آنها گفت: شنيدم كه شما در اتاق عمل، حالتی شبيه مرگ پيدا كرديد و...
خلاصه خيلی اصرار كردند كه برايشان تعريف كنم. اما قبول نكردم. من برای يكی دو نفر، خيلی سر بسته حرف زده بودم و آنها باور نكردند. لذا تصميم داشتم كه ديگر برای كسی حرفی نزنم .
جوادمحمدی، سيد يحيیبراتی، سجادمرادی، برادر كاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنايی و... در کنار هم بوديم. آنها مرا به يكی از اتاقهای مقر بردند و اصرار كردند كه بايد تعريف كنی.
من هم كمی از ماجرا را گفتم، رفقای من خيلی منقلب شدند .خصوصاً در مسئله حقالناس و مقام شهادت. چند روز بعد در يكی از عملياتها حضور داشتم. در حين عمليات مجروح شدم و افتادم .
جراحت من سطحی بوداما درست در تيررس دشمن افتاده بودم .
هيچ حركتی نميتوانستم انجام دهم. كسیهم نميتوانست به من نزديك شود. شهادتين را گفتم. در اين لحظات منتظر بودم با يك گلوله از سوی تك تيرانداز تكفيری به شهادت برسم.
در اين شرايط بحرانی، عبدالمهدی كاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. آنها خيلی سريع مرا به سنگر منتقل كردند. خيلی از اين كار ناراحت شدم. گفتم: چرا اين كار رو كرديد؟ ممكن بود همه ما رو بزنند. جواد محمدی گفت: تو بايد بمانی و بگويی كه در آن سوی هستی چه ديدهای.
چند روز بعد، باز اين افراد در جلسهای خصوصی از من خواستند كه برايشان از برزخ بگويم. نگاهی به چهره تكتك آنها كردم .
گفتم چند نفری از شما فردا شهيد میشويد...
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 6⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅مدافعان حرم
سكوتی عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاههای خود التماس ميكردند كه من سكوت نكنم .
حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده بودم را گفتم. از طرفی برای خودم نگران بودم. نكند من در جمع اينها نباشم. اما نه. انشاءالله كه هستم.
جواد با اصرار از من سؤال ميكرد و من جواب ميدادم .
در آخر گفت: چه چيزی بيش از همه در آنطرف به درد میخورد؟ گفتم بعد از اهميت به نماز، با نيت الهی و خالصانه، هر چه ميتوانيد برای خدا و بندگان خدا كار كنيد. روز بعد يادم هست كه يكی از مسئولين جمهوری اسلامی، در مورد مسائل نظامی اظهار نظری كرده بود كه برای غربيها خوراك خوبی ايجاد شد. خيلی از رزمندگان مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند .
جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت: میبينی، پسفردا همين مسئولی كه اينطور خون بچهها را پايمال میكند، از دنيا ميرود و ميگويند شهيد شد!
خيلی آرام گفتم: آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سالها طوری از دنيا میرود كه هيچ كاری نميتوانند برايش انجام دهند! حتی مرگش هم نشان خواهد داد كه از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته.
چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگی را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابی برای شهادت آماده كردم. من آرپی جی برداشتم و در كنار رفقايی كه مطمئن بودم شهيد ميشوند قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اينها باشم بهتره. احتمالاً با تمام اين افراد همگی با هم شهيد میشويم.
نيمههای شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدی خودش را به من رساند .
او كارها را پيگيری ميكرد. سريع پيش من آمد و گفت: الان داريم ميرويم برای عمليات، خيلی حساسيت منطقه بالاست. او ميخواست من را از همراهی با نيروها منصرف كند .
من هم به او گفتم: چند نفر از اين بچهها به زودی شهيد میشوند .
از جمله بيشتر دوستانی كه با هم بوديم. من هم ميخواهم با آنها باشم، بلكه بهخاطر آنها، ما هم توفيق داشته باشيم .
دستور حركت صادر شد. من از ساعتها قبل آماده بودم. سر ستون ايستاده بودم و با آمادگی كامل ميخواستم اولين نفر باشم كه پرواز ميكند.
هنوز چند قدمی نرفته بوديم كه جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلی جدی گفت: سوارشو، بايد از يك طرف ديگر ،خط شكن محور باشی.
بايد حرفش را قبول ميكردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقهای رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: پياده شو .
زود باش.
بعد جواد داد زد: سيديحيي بيا.
سيد يحيی سريع خودش را رساند و سوار موتور شد.
من به جواد گفتم: اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟ جواد هم گفت: اين آرپيجی را بگير، برو بالای تپه. بچهها تو را توجيه میكنند .
رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلی آرام بود. تعجب كردم! از چند نفری كه در سنگر حضور داشتم پرسيدم: چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟
يكی از آنها گفت: بگير بشين. اينجا خط پدافندی است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم .
تازه فهميدم كه جواد محمدی چه كرده! روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتی جواد محمدی را ديدم، باعصبانيت گفتم: خدا بگم چيكارت بكنه، برا چی من رو بردی پشت خط؟!
او هم لبخندی زد و گفت: تو فعلاً نبايد شهيد شوی. بايد برای مردم بگويی كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کردهاند.
برای همين جايی تو را بردم كه از خط دور باشی.
اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادی و سيديحيی براتی كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتی بعد مرتضی زارع، بعد شاهسنايی و عبدالمهدی کاظمی و... در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما كه با هم بوديم ، همگی پركشيدند و رفتند. درست همانطور كه قبلاً ديده بودم .
جواد محمدی هم بعدها به آنها ملحق شد. بچههای اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالی از ميان مدافعان حرم به ايران برگشتم. با حسرتی كه هنوز اعماق وجودم را آزار ميداد .
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣