❣
🔻سه دقیقه در قیامت 6⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅مدافعان حرم
سكوتی عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاههای خود التماس ميكردند كه من سكوت نكنم .
حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده بودم را گفتم. از طرفی برای خودم نگران بودم. نكند من در جمع اينها نباشم. اما نه. انشاءالله كه هستم.
جواد با اصرار از من سؤال ميكرد و من جواب ميدادم .
در آخر گفت: چه چيزی بيش از همه در آنطرف به درد میخورد؟ گفتم بعد از اهميت به نماز، با نيت الهی و خالصانه، هر چه ميتوانيد برای خدا و بندگان خدا كار كنيد. روز بعد يادم هست كه يكی از مسئولين جمهوری اسلامی، در مورد مسائل نظامی اظهار نظری كرده بود كه برای غربيها خوراك خوبی ايجاد شد. خيلی از رزمندگان مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند .
جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت: میبينی، پسفردا همين مسئولی كه اينطور خون بچهها را پايمال میكند، از دنيا ميرود و ميگويند شهيد شد!
خيلی آرام گفتم: آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سالها طوری از دنيا میرود كه هيچ كاری نميتوانند برايش انجام دهند! حتی مرگش هم نشان خواهد داد كه از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته.
چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگی را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابی برای شهادت آماده كردم. من آرپی جی برداشتم و در كنار رفقايی كه مطمئن بودم شهيد ميشوند قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اينها باشم بهتره. احتمالاً با تمام اين افراد همگی با هم شهيد میشويم.
نيمههای شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدی خودش را به من رساند .
او كارها را پيگيری ميكرد. سريع پيش من آمد و گفت: الان داريم ميرويم برای عمليات، خيلی حساسيت منطقه بالاست. او ميخواست من را از همراهی با نيروها منصرف كند .
من هم به او گفتم: چند نفر از اين بچهها به زودی شهيد میشوند .
از جمله بيشتر دوستانی كه با هم بوديم. من هم ميخواهم با آنها باشم، بلكه بهخاطر آنها، ما هم توفيق داشته باشيم .
دستور حركت صادر شد. من از ساعتها قبل آماده بودم. سر ستون ايستاده بودم و با آمادگی كامل ميخواستم اولين نفر باشم كه پرواز ميكند.
هنوز چند قدمی نرفته بوديم كه جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلی جدی گفت: سوارشو، بايد از يك طرف ديگر ،خط شكن محور باشی.
بايد حرفش را قبول ميكردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقهای رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: پياده شو .
زود باش.
بعد جواد داد زد: سيديحيي بيا.
سيد يحيی سريع خودش را رساند و سوار موتور شد.
من به جواد گفتم: اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟ جواد هم گفت: اين آرپيجی را بگير، برو بالای تپه. بچهها تو را توجيه میكنند .
رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلی آرام بود. تعجب كردم! از چند نفری كه در سنگر حضور داشتم پرسيدم: چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟
يكی از آنها گفت: بگير بشين. اينجا خط پدافندی است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم .
تازه فهميدم كه جواد محمدی چه كرده! روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتی جواد محمدی را ديدم، باعصبانيت گفتم: خدا بگم چيكارت بكنه، برا چی من رو بردی پشت خط؟!
او هم لبخندی زد و گفت: تو فعلاً نبايد شهيد شوی. بايد برای مردم بگويی كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کردهاند.
برای همين جايی تو را بردم كه از خط دور باشی.
اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادی و سيديحيی براتی كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتی بعد مرتضی زارع، بعد شاهسنايی و عبدالمهدی کاظمی و... در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما كه با هم بوديم ، همگی پركشيدند و رفتند. درست همانطور كه قبلاً ديده بودم .
جواد محمدی هم بعدها به آنها ملحق شد. بچههای اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالی از ميان مدافعان حرم به ايران برگشتم. با حسرتی كه هنوز اعماق وجودم را آزار ميداد .
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 7⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅مدافعان وطن
مدتی از ماجرای بيمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم، حال و روز من خيلی خراب بود .
من تا نزديكی شهادت رفتم، اما خودم ميدانستم كه چرا شهادت را از دست دادم!
به من گفته بودند كه هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان كه عاشق شهادت هستند را عقب مياندازد .
روزی كه عازم سوريه بوديم، پرواز ما با پرواز آنتاليا همزمان بود! چند دختر جوان با لباسهايی بسيار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جای خودم را تغيير دادم .هرچه ميخواستم حواس خودم را پرت كنم انگار نميشد. اما ديگر دوستان من، در جايی قرار گرفتند كه هيچ نامحرمی دركنارشان نباشد.
اين دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نميدانم، شايد فكر كرده بودند من هم مسافر آنتاليا هستم. هرچه بود، گويی ايمان من آزمايش شد. گويی شيطان و يارانش آمده بودند تا به من ثابت كنند هنوز آماده نيستی. با اينكه در مقابل عشوههای آنان هيچ حرف و هيچ عكس العملی انجام ندادم، اما متأسفانه نمره قبولی از اين آزمون نگرفتم.
در ميان دوستانی كه با هم در سوريه بوديم، چند نفر را ميشناختم كه آنها را جزو شهدا ديدم. ميدانستم آنها نيز شهيد خواهند شد .يكی از آنهاعلیخادم بود. علی پسر ساده و دوستداشتنی سپاه بود. آرام بود و بااخلاص. در فرودگاه جايی نشست كه هيچ كسی در مقابلش نباشد. تا يك وقت آلوده به نگاه حرام نشود .
در جريان شهادت رفقای ما، علی هم مجروح شد، اما همراه با ما به ايران برگشت. من با خودم فكر ميكردم كه علی بهزودی شهيد خواهد شد، اما چگونه و كجا؟!
يكی ديگر از رفقای ما كه او را در جمع شهدا ديده بودم، اسماعيل كرمی بود. او در ايران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدايی كه بدون حساب و كتاب راهی بهشت ميشدند مشاهده كردم!
من و اسماعيل، خيلی با هم دوست بوديم. يكی از روزهای سال ۱۳۹۷ به ديدنم آمد. ساعتی با هم صحبت كرديم. او خداحافظی كرد و گفت: قراراست برای مأموريت به مناطق مرزی اعزام شود.
رفقای ما عازم سيستان و بلوچستان شدند. مسائل امنيتی در آن منطقه به گونهای است كه دوستان پاسدار، برای مأموريت به آنجا اعزام ميشدند. فرداي آن روز سراغ علی خادم را گرفتم. گفتند سيستان است. يكباره با خودم گفتم: نكند باب شهادت از آنجا برای او باز شود!؟ سريع با فرماندهی مكاتبه كردم و با اصرار، تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم. اما مجوز حضورم صادر نشد.
مدتی گذشت. با رفقا در ارتباط بودم، اما نتوانستم آنها را همراهی کنم. در يکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد. خبر خيلی كوتاه بود. اما شوك بزرگی به من و تمام رفقا وارد كرد .
يك انتحاری وهابی، خودش را به اتوبوس سپاه ميزند و دهها رزمنده را كه مأموريتشان به پايان رسيده بود به شهادت ميرساند.
سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد ليست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعيل كرمی هر دو در ميان شهدا بودند .
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 8⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅توفيق شهادت
وقتی با آن شهيد صحبت میكردم، توصيفات جالبی از آن سوی هستی داشت. او اشاره ميكرد كه بسياری از مشكلات شما با توكل به خدا و درخواست از شهدا برطرف ميگردد.
مقام شهادت آنقدر در پيشگاه خداوند با عظمت است كه تا وارد برزخ نشويد متوجه نميشويد. در اين مدت عمر، با اخلاص بندگی كنيد و به بندگان خداوند خدمت كنيد و دعا كنيد مرگ شما هم شهادت باشد.
بعد گفت: «اينجا بهشتيان همچون پروانه به گرد شمع وجودی اهلبيت حلقه ميزنند و از وجود نورانی آنها استفاده ميكنند».
من از نعمتهای بهشت که برای شهداست سؤال كردم. از قصرها و حوريهها و...گفت: «تمام نعمتها زيباست، اما اگر لذت حضور در جمع اهلبيت را درك كنی، لحظهای حاضر به ترك محضر آنها نخواهی بود. من ديدهام كه برخی از شهدا، تاكنون سراغ حوريههای بهشتی نرفتهاند، از بس كه مجذوب جمال نورانی محمد و آل محمد: شدهاند».
صحبتهای من با ايشان تمام شد. اما اين نکته که زيبايی جمال نورانی اهل بيت علیم السلام حتی با حوريهها قابل مقايسه نيست را در ماجرای عجيبی درک کردم.
در دوران نوجوانی و زمانيکه در بسيج مسجد فعال بودم، شبها در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت، رفت وآمد داشتيم .
ما طبق عادت نوجوانی، برخی شبها به داخل قبرهای خالی ميرفتيم و رفقا را ميترسانديم! اما يکشب ماجرای عجيبی پيش آمد. من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناری فروريخته و سنگ لحدهای قبر پيداست! من در تاريکی، از حفره ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! از نشانههای روی قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است.
همان لحظه يکی از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او ميخواست اسکلتهای مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. لحظاتی بعد صدای جيغ اين دوستم را شنيدم! نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد!
من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقی بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم.
در آن سوی هستی و درست زمانی که اين ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد، آن قبری که پوشاندی ،مربوط به يک زن مؤمن و باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعای آن زن، چندين حوريه بهشتی در بهشت منتظر شما هستند. همان لحظه وجود نورانی اهل بيت، در مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش ديدار اين چهرههای نورانی شدم. از طرفی چهره زيبای آن حوريه ها را نيز به من نشان دادند .اما زيبايی جمال نورانی اهل بيت: کجا و چهره حوريههای بهشتی؟! من در آنجا هيچ چيزی به زيبايی جمال اهل بيت: نديدم.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ پای درد دل مادر شهید
و دنیایی دلتنگی 😭😭
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 9⃣3⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
.. نكته مهمی كه در آنجا فهميدم و بسيار با ارزش بود اينكه؛ توفيق شهادت نصيب هركسی نمیشود .
انسان بااخلاصی كه بتواند از تمام تعلقات دنيايی دل بكند، لياقت شهادت میيابد. شهادت يك اتفاق نيست، يك انتخاب است. يك انتخاب آگاهانه كه برای آن بايد تمام تعلقات را از خود دور كرد.
مثالی بزنم تا بهتر متوجه شويد. همان شبی كه با دوستانم در سوريه دور هم جمع بوديم و گفتم چه كسانی شهيد ميشوند، به يكی از رفقا هم تأكيد كردم كه فردا با ديگر رفقا شهيد میشوی.
روز بعد، در حين عمليات، تانك نيروهای ما مورد هدف قرار گرفت. سيديحيي و سجاد، در همان زمان به شهادت رسيدند. درست در كنار همين تانك، آن دوست ما قرار داشت كه من شهادت او را ديده بودم. اما اين دوست ما زنده ماند و در زير بارش سنگين رگبار نيروهاي داعش، توانست به عقب بيايد!
من خيلی تعجب كردم. يعنی اشتباه ديده بودم؟! دو سه سال از اين ماجرا گذشت. يك روز در محل كار بودم كه اين بنده خدا به ديدنم آمد. پس از كمی حال و احوال، شروع به صحبت كرد و گفت: خيلی پشيمانم. خيلی... باتعجب گفتم: از چی پشيمانی؟
گفت: «يادته تو سوريه به من وعده شهادت داد؟ آن روز، وقتی كه تانك مورد هدف قرار گرفت، به داخل يك چاله كوچك پرت شدم. ما وسط دشت و درست در تيررس دشمن بوديم .
يقين داشتم كه الان شهيد ميشوم. باور كن من ديدم كه رفقايم به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند. ديدم نميتوانم از آنها دل بكنم!
در درونم به حضرت زينب سلام الله علیها عرض كردم: خانم جان، من لياقت دفاع از حرم شما را ندارم. من ميخواهم پيش فرزندانم برگردم .خواهش ميكنم... هنوز اين حرفهاي من تمام نشده بود كه حس كردم يك نيروی غيبی به ياری من آمد! دستی زير سرم قرار گرفت و مرا از چاله بيرون آورد. آنجا رگبار تيربار دشمن قطع نميشد .
من به سمت عقب ميرفتم و صدای گلولهها كه از كنار گوشم رد ميشد را ميشنيدم، بدون اينكه حتی يك گلوله يا تركش به من اصابت كند! گويی آن نيروی غيبی مرا حفاظت كرد تا به عقب آمدم .اما حالا خيلی پشيمانم. نميدانم چرا در آن لحظه اين حرفها را زدم! توفيق شهادت هميشه به سراغ انسان نمیآيد ».
او ميگفت و همينطور اشك ميريخت...
درست همين توصيفات را يكی ديگر از جانبازان مدافع حرم داشت. او ميگفت: وقتی تير خوردم و به زمين افتادم، روح از بدنم خارج شد و به آسمان رفتم.
يك دلم ميگفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلی تنهاست .
حيفه در جوانی بيوه شود. من خيلی او را دوست دارم...
همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، يكباره ديدم به سمت پايين پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست در همان لحظه ،پيكرهای شهدا را كه من، همراه آنها بودم، از ماشين به داخل بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و ...
شبيه اين روايت را يکی از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت. او ميگفت: همين كه انفجار صورت گرفت، همراه دهها پاسدار شهيد به آسمان رفتم! در آنجا ديدم كه رفقای من، از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائك، بدون حساب وارد بهشت ميشدند ،نوبت به من رسيد. گفتند: آيا دوست داری همراه آنها بروی؟
گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آنها يکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند.
من بلافاصله به درون بدنم منتقل شدم.
حالا چقدر افسوس ميخورم. چرا من غفلت كردم!؟ مگر خداوند خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟ من خیلی اشتباه كردم. ولی يقين پيداکردم که شهادت توفيقی است که نصيب همه نميشود.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 0⃣4⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅حسرت
اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهی مرزهای شرقی شدم .
مدتی را در پاسگاههای مرزی حضور داشتم. اما خبری از شهادت نشد! در آنجا مطالبی ديدم که خاطرات ماجراهای سه دقيقه برای من تداعی ميشد.
يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آنها حالم تغيير کرد! من هر دوی آنها را ديده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بريده شده راهی بهشت بودند.
برای اينکه مطمئن شوم به آنها گفتم: نام هر دوی شما محمد است؟ آنها تأييد کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم، اما بحث را عوض کردم و چيزی نگفتم.
از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به كار شدم. با حسرتی كه غير قابل باور است .
يك روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام كردم .
خيلی چهره آنها برايم آشنا بود. به نفر اول گفتم: من نميدانم شما را كجا ديدم. ولی خيلی برای من آشنا هستيد. ميتوانم فاميلی شما را بپرسم؟
نفر اول خودش را معرفی كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از چهرهام پريد!
ياد خاطرات اتاق عمل و ... برايم تداعی شد. بلافاصله به دوست كناری او گفتم: نام شما هم بايد حسين آقا باشه؟
او هم تأييد كرد و منتظر شد تا من بگويم كه از كجا آنها را ميشناسم. اما من كه حال منقلبی داشتم، بلند شدم و خداحافظی كردم .
خوب به ياد داشتم كه اين دو جوان پاسدار را با هم ديدم كه وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند. هر دو با هم شهيد شدند درحاليكه در زمان شهادت مسئوليت داشتند!
باز به ذهن خودم مراجعه كردم. چند نفر ديگر از نيروها برای من آشنا بودند.
پنج نفر ديگر از بچههای اداره را مشاهده كردم كه الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم ديده بودم. آن پنج نفر با هم به شهادت ميرسند.
چند نفری را در خارج اداره ديدم که آنها هم...
هرچند ماجرای سه دقيقه حضور من در آن سوی هستی و بررسی اعمال من، خيلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نميكنم، اما خيلی از موارد را سالها پس از آن واقعه، در شرايط و زمانهای مختلف به ياد ميآورم.
چند روز قبل در محل كار نشسته بودم. چاپ اول كتاب سه دقيقه در قيامت انجام شده بود. يكی از مسئولين از تهران، برای بازرسی به اداره ما آمد.
هماينكه وارد اتاق ما شد، سلام كرد و پشت ميز آمد و مشغول روبوسی شديم. مرا به اسم صدا كرد و گفت: چطوری برادر؟ منكه هنوزاورا به خاطر نياورده بودم، گفتم: الحمدلله
گفت: ظاهرًا مرا نشناختی؟ ده سال قبل، در فلان اداره برای مدت كوتاهی با شما همكار بودم. من كتاب سه دقيقه در قيامت را كه خواندم، حدس زدم كه ماجرای شما باشد، درسته؟
گفتم: بله و كمی صحبت كرديم. ايشان گفت: يکی از بستگان من با خواندن اين كتاب خيلی متحول شده و چند ميليون رد مظالم داده و به عنوان بازگشت حقالناس و بيتالمال، كلی پول پرداخت كرده.
بعد از صحبتهای معمول، ايشان رفت و من مشغول فكر بودم كه او را كجا ديدم!
يكباره يادم آمد! او هم جزو كسانی بود كه از كنار من عبور كرد و بیحساب وارد بهشت شد. او هم شهيد ميشود.
ديدن هر روزه اين دوستان بر حسرت من میافزايد، خدايا نكند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر عليرضا قزوه:
وقتی كه غزل نيسـت شـفای دل خسـته
ديگـر چـه نشـينيم بـه پشـت در بسـته؟
رفتند چه دلگير و گذشـتند چه جانسوز
آن سـينهزنان حرمـش دسـته بـه دسـته
ميگويم و ميدانم از اين كوچه تاريك راهی اسـت به سرمنزل دلهای شكسته
در روز جزا جرئت برخواسـتنش نيست
پايـی كـه بـه آن زخـم عبوری ننشسـته
قسـمت نشـود روی مـزارم بگذارنـد
سـنگی كـه گل لالـه به آن نقش نبسـته
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 1⃣4⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅تجربه ای جديد
كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياری خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلی خوب بود و افراد بسياری خبر میدادند كه اين كتاب تأثير فراوانی روی آنها داشته.
بارها در جلسات و يا در برخورد با برخی دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوی كتاب بودم نمیشناختند، و من از اينكه اين كتاب در زندگی معنوی مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوی محل كار میرفتم .
يك خانم خيلی بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسی بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، برای همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
بیمقدمه سلام كرد و گفت: ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را میرسانم. آن روز تعدادی كتاب سه دقيقه در قيامت روی صندلی عقب بود.
اين خانم يكی از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه برای شماست. به شرطی كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقی بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم.
خيلي تشكر كرد و پياده شد.
من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافی بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتی ساعت كاری تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلی اداره بيرون آمدم .
همين كه خواستم وارد خيابان اصلی شوم، ديدم يك خانم چادری از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولی ظاهرًا او خوب مرا میشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جوانی بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتری هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقهای با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفی شايد خيلی هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوی اداره وارد ماشين شود .
ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالی كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوی كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابی كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ میخواستم جواب ندهم ولی خيلی اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
گفت: خدا رو شكر، خيلی جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيری كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيری کردم، الان هم يكی دو ساعته توی خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگیام را به هم ريخت. خيلی مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزی اين دوران جوانی من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل دينی رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلی در تنهايی خودم فكر كردم. تصميم جدی گرفتم كه توبه كامل كنم .
من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهای گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ، تصادف وحشتناكی صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيبايیها را نديدم!
دو ملك مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتی دستبندی به من زدند كه شعلهور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهای گذشته را تكرار نكنم.
يكی از دو مأموری كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول میكنيم، شما واقعاً توبه كردی و خدا توبه پذير است. تمام كارهای زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكنی؟
گفتم: من با تمام بديها خيلی مراقب بودم كه حق كسی را در زندگیام وارد نكنم .
حتی در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلی نباشد. تمام بيماران از من راضی هستند و...
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 2⃣4⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅تجربه ای جديد
..آن فرشته گفت: بله، درست ميگويی، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستی!
وقتی تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهرهای زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگی، شما چه كردی؟!
با لباسهای تنگ و نامناسب و آرايش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون میآمدی، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند .
بسياری از آنها همسرانشان به زيبايی شما نبودند و زمينه اختلاف بين
زن و شوهرها شدی. برخی از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايی شما به گناه افتادند و ...
گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نمیكردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردی و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهی برای شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستی.
تو باعث اين مشكلات شدی و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگی آرام است. تو آرامش زندگی آنها را گرفتی و اين حقالناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاری و عذاب خواهی بود تا تكتك آنها به برزخ بيايند و بتوانی از آنها رضايت بگيری.
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعی نميتوانستم از خودم انجام دهم .
هرچه گفتند قبول كردم .
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم .
درست در زمانی كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم .
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويی به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتی، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودی كامل پيدا كردم .
اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روی بدنم باقی مانده . دستبندی از آتش بر دستان من زده بودند، وقتی من به هوش آمدم ،مچ دستانم میسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقهای از آتش سوخته و هنوز جای تاولهای آن روي مچ من باقی است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
من به توبهام وفادار ماندم. گناهان گذشتهام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتی نمازهای قضا را میخوانم .
ولی آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياری كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهای آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد.
من هم هيچ راه حلی به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكی از علمای ربانی را به ايشان معرفی كنم.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 3⃣4⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅پرسش و پاسخ
پس از چاپ اول اين كتاب، تماسهای بیشماری داشتيم. از سوی افرادی كه با خواندن اين كتاب، متحول شده و برای عرض تشكر تماس ميگرفتند، فردی كه پس از خواندن اين كتاب متحول شد و دهها ميليون تومان را به بيت المال برگرداند، تا جوانی كه كارهای زشت گذشتهاش را ترك كرد و با پدر و مادرش آشتی نمود.
اما كسانی هم بودند که انتقاداتی نسبت به موضوعات مطرح شده در اين كتاب داشتند. در اين زمينه، يكی از علما كه در زمينه معاد، مطالعات وسيعی داشتند، اين كتاب را در ميان اهالی مسجد خودشان توزيع كردند و هر شب يك بخش كتاب را به جای سخنرانی قرائت كردند. سپس برای جوانان، جلسات پرسش و پاسخ برقرار نمودند. ما نيز اين سؤالات مردمی را در جلسات ايشان مطرح كرده و پاسخ ايشان و يا برخی ديگر از علما را در اين قسمت مكتوب نموديم. اميدواريم راهگشا باشد.
سؤال ۱: آيا ممكن است كسی به خاطر يك تهمت، مجبور شود يك حسينيه يا خيرات فراوانی كه برايش بسيار زحمت كشيده را از دست بدهد؟
همان طور كه در متن كتاب آمده، حرمت مؤمن از كعبه بالاتر است. برخی تهمتها با آبروی يك انسان بازی میكند و نتيجه زحمات چند ساله انسان را يكباره نابود ميكند. به قول برخیها، زخم شمشير خوب ميشود اما زخم زبان ...
در كتب اخلاقی، مانند معراج السعاده و سياحت غرب و... اشاره شده كه برخی افراد، به خاطر يك قضاوت نابجا و يا يك تهمت، عذابهای برزخی فراوانی را متحمل شدند. اين عذابها به خاطر عظمت گناهی است كه مرتكب شدهاند. وقتی از راوی اين كتاب سؤال شد، ايشان گفتند كه تهمت اين شخص با آبروی من بازی كرد و نگاه برخی افراد و اهالی مسجد را به من تغيير داد. برای همين است كه به جبران اين گناه بزرگ، چنين خسارتی را متحمل میشود.
سؤال ۲: آيا ممكن است انسانی در مدت سه دقيقه، اين همه مطالب مختلف مشاهده كرده باشد؟
فكر میكنم در كتاب هم اشاره شده كه وقتی روح از بدن خارج ميشود ،ديگر بحث زمان و مكان مطرح نيست. چه يك ثانيه و چه ده هزار سال! يادم هست خاطرات تجربه نزديك به مرگ يك خانم را ميخواندم كه بسيار ماجرای طولانی و زيبايی داشت و جالب اينكه كمتر از ده ثانيه قلب او متوقف شده بود! شايد يكی از دلايلی كه در سوره معارج، در مورد روز قيامت گفته ميشود كه معادل پنجاه هزار سال (اين دنياست) به همين دليل است. زمان در آن سوی هستی با آنچه ما احساس میكنيم كاملاً متفاوت است. اين را برخی از افراد در خواب و رويا متوجه ميشوند.
سؤال ۳: چطور است بيشتر افرادی كه تجربه نزديك به مرگ داشتهاند ،فقط از عشق و پاكی و نور الهی حرف ميزنند، اما ايشان از بررسی اعمال میگويد؟
تفاوتی كه ايشان با تمام كسانی كه تجربه نزديك به مرگ داشتند، در بررسی اعمال است. ايشان از دالان نور و... خبری ندارد. ايشان ميگويد كه احتمالاً قرار به بازگشت من نبوده. برای همين است كه حسابرسی اعمال را مشاهده كردم. شايد هم خدا ميخواسته توسط ايشان تلنگری به ما بزند.
اما تشابهی كه در ميان تمام اين افراد است، اين بوده كه بعد از بازگشت ،فوق العاده انسانهای با محبتی شده و در راه رضای خداوند، خالصانه عمل میكنند. اين عشق الهی در كارهای تمام اين افراد ديده ميشود.
نگارنده كتاب میگفت: چند روز در محل كار ايشان حضور داشتم . هركسی هر كاری داشت به ايشان مراجعه ميكرد و او در راه انداختن كار مراجعين، خيلی تلاش میكرد. سربازها و كاركنان اداره، خالصانه او را دوست دارند، چون او هم خالصانه برای همه فعاليت میكند.
وقتی از او در مورد علت اين همه تلاش سؤال كردم گفت: ما يك فرصت كوتاه داريم تا برای رضای خدا به بندگانش خدمت كنيم.
شبيه اين جمله را در خاطرات بيشتر تجربه كنندگان مرگ شنيدهايم . آنها انسانهايی میشوند كه عشق به كار برای رضای خدا در تمام افعال آنها ديده ميشود .
البته در خاطرات ايشان هم هست كه وقتی كاری عاشقانه و خالصانه برای خدا باشد ارزش مند است.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ #آیا_میدانید
تعداد شهدای کشف شده در عملیات تفحص بیش از 48000 شهید می باشند و بعد از گذشت چندین سال از دفاع مقدس در برخی مناطق که پیکر شهدا کشف می شود زمین هنوز آلوده به مواد شیمیایی است.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 4⃣4⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅پرسش و پاسخ
سؤال ۴:
در موضوع ارتباط با نامحرم، ايشان خيلی سخت گيرانه صحبت میكند. آيا شرايط جامعه را نمیبيند؟ آيا كشورهای غربی را نمیبينند؟ مگر ميشود انسان هيچگونه ارتباطی نداشته باشد؟
سؤال خوبی است. اينكه يك گناه در جامعه رواج فراوانی داشته باشد ،دليل بر اين نميشود كه ديگر گناه بودنش كم شده!
بدی پوشش و آزادی ارتباط با نامحرم، از گناهانی است كه عواقب سنگينی در زندگی روزمره دارد. اصلاً بحث نافرمانی دستور خدا را كنار بگذاريد، اگر كسی ميخواهد آرامش روحی در زندگی داشته باشد بايد به اين موضوع اهميت بدهد.
تمام مطالبی كه در اين موضوع در كتاب به آنها اشاره شده، در روايات و آيات به آن تأكيد شده. از طرفی شما به تاريخ كشف حجاب و برهنگی در كشور خودمان و كشورهای غربی نگاه كنيد. تا شصت هفتاد سال پيش، بيشتر مادران و مادر بزرگهای ما، با پوشيه و روبند بودند. فيلمهايی كه از اوايل دوره پهلوی نمايش داده ميشود، به همين موضوع اشاره دارد .آنقدر بحث حجاب در خانوادهها محكم بود كه پهلوی اول با زور اسلحه نيز نتوانست حجاب را بردارد .
آيا مادر بزرگهای ما با آن همه سختی در زندگی، دوست نداشتند راحت و آزاد باشند؟ يا آنها به مسائل مهمی دقت ميكردند كه ما فراموش كردهايم!
در غرب نيز همين وضعيت بود. بيشتر فيلمهايی كه مربوط به صد سال پيش است ، زنان را با لباس بلند، آستين پوشيده و كلاه نشان ميدهد. تمام تصاوير و مجسمههای حضرت مريم در كليساهای قديمی، ايشان را با پوشش و حتی چادر نشان ميدهد! اما از زمانی كه نظريه فرويد اجرايی شد و برهنگی فرهنگی رواج يافت، جامعه غربی با مشكل تشكيل خانواده و عدم اعتماد روبرو شد. اين مشكل در دهههای اخير به ايران نيز سرايت كرد .
آمار بالای طلاق و طلاق عاطفی حكايت از همين موضوع است.
مطلبی كه راوی كتاب ميگويد كاملاً صحيح و قابل امتحان است. اگر انسان، از ابتدا سعی كند كه چشم و ارتباط خود را بانامحرم حفظ كند، به يقين زندگی و همسر پاكی خواهد يافت و برعكس. اين مطلب را از آيه 42 سوره نور نيز ميتوان دريافت .
جالب است كه شخصی بعد از مطالعه اين كتاب به من گفت: من اين قسمت از سخنان ايشان را امتحان كردم. در محل كار، بنده هر روز با خانمهای همكار بگو بخند و شوخی داشتم. از طرفی بيشتر مواقع با همسرم در خانه مشكل داشتم. بيشتر شبها جدای از هم ميخوابيديم و خيلی از اين موضوع ناراحت بودم. امامدتی است كه تصميم به امتحان اين موضوع گرفتم. اتاق كارم را عوض كردم و كمتر با زنان همكار حرف ميزنم . نگاهم را در كوچه و خيابان ،بيش از قبل كنترل ميكنم، حتی در فضای مجازی نگاهم را كنترل ميكنم .
در اين مدت دقت كردم، برخورد همسرم با من فوق العاده بهتر شده. از زندگی خودم خيلی لذت ميبرم .
سؤال 5:
آيا بهتر نبود نام كتاب سه دقيقه در برزخ باشد؟
بله، شايد هم مناسب بود، حضرت آيت الله مصباح يزدی نيز وقتی کتاب را مشاهده کردند، گفتند شايد بهتر بود نام کتاب سه دقيقه در برزخ باشد .اما بسياری از تجربه كنندگان مرگ موقت، شرايطی از برزخ را مشاهده میكنند. اما همان طور كه راوی محترم توضيح دادند، ايشان به بررسی اعمال مشغول شدند كه مربوط به قيامت است. در برزخ اينگونه به اعمال ما پرداخته نميشود. ولی رواياتی هم داريم که شروع قيامت را از مرگ انسان ميدانند. البته تمام اينها، چه برزخ و چه قيامت، برای ما تلنگری است كه به فكر باشيم .
شايد به جرئت بتوان گفت كه تمام مشكلات امروز ما در نتيجه فراموش كردن روز قيامت است. اگر بدانيم كه در آن روز، ذرهای كار خوب و بد ،به انسان باز ميگردد، به يقين بيشتر در اعمال خودمان دقت ميكنيم.
دوست عزيزی از قم مراجعه كرد و تعدادی از اين كتاب را برای شاگردانش گرفت. ايشان ميگفت: من مدتها بود از خدا ميخواستم راه را به من نشان دهد كه در چه موضوعی وقت بگذارم و كار فرهنگی و اعتقادی كنم، تا اينكه يك شب در عالم رويا وجود نازنين حضرت معصومه سلام الله علیها را ديدم كه به من فرمودند: بسياری از مشكلات به خاطر اين است كه مردم ،مرگ و قيامت را فراموش كردهاند. در اين زمينه كار كنيد.
سؤال 6:
آيا ميشود حضرت عزرائيل كسی را قبض روح نمايد و او بار ديگر به دنيا برگردد؟ مگر نداريم كه هيچ تغييری در زمان مرگ وجود ندارد؟
بله، مرگ حتمی هيچ انسانی به تأخير نمیافتد. اين در علم ازلی خدا ثبت است. اما اگر قرار باشد كه روح از بدن کسی خارج شده و دوباره بازگردد ،خداوند از اين موضوع نيز با خبر است. تمام تجربيات نزديك به مرگ ،با جدا شدن روح از جسم همراه است. حالا اين جدا شدن روح، توسط ملائكه يا حضرت عزرائيل صورت ميگيرد. اما اينكه به طور مشخص نام حضرت عزرائيل برده ميشود، بايد گفت كه ما در مورد شخص حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم روايت داريم كه دوبار مرگ ايشان به تعويق افتاد، دوب
ار حضرت عزرائيل به درب منزل ايشان مراجعه و به خاطر حضرت زهرا سلام الله علیها بازگشتند.
بار سوم پيامبر فرمودند كه دخترم، ايشان برادرم عزراييل هستند، تاكنون از هيچ كس اجازه نگرفته، بگو داخل شوند. يعنی مقام حضرت صديقه باعث تأخير در قبض روح پيامبر شد. در اين كتاب هم اشاره ميكند كه با التماس از حضرت زهرا سلام الله علیها ميخواهد كه برگردد و به او فرصت ميدهند. از طرفی بايد گفت كه برخی اعمال، مرگ انسان را به تأخير میاندازد. ما در روايات داريم كه صله رحم و دعای والدين، مرگ را به تأخير میاندازد و عاق والدين و قطع رحم، باعث ميشود مرگ زودتر رخ دهد.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 تکریم ارباب رجوع
سردار شهید
موسی اسکندری
در ورودی پادگان کرخه در سال های ۶۱ الی ۶۳ هیچگونه امکانات و فضایی برای مراجعه کنندگان و خانواده های رزمندگان که به پادگان مراجعه می کردند، وجود نداشت. بنده و برادر حسن علی هادیزاده چندین بار در خصوص رفع این مشکل با همدیگر صحبت کرده بودیم که بایستی به طریقی این مشکل را به اطلاع مسوولین لشکر هفت حضرت ولی عصر (عج) برسانیم تا اینکه یک روز تابستان، سردار شهید آقا موسی اسکندری به چادر فرماندهی گردان برای جلسه و یا کاری آمده بود. هادیزاده گفت :" مسعود!، بیا الان بهترین فرصت است که مشکل مراجعه کنندگان را به آقا موسی - مسوول محترم ستاد لشکر - بگوییم " . دو نفری گوش به زنگ بودیم که چه موقع آقا موسی از چادر فرماندهی بیرون می آید؛ ماشین جیپ نظامی که شهید اسکندری به آن تا گردان آمده بود در نزدیکی چادر ما پارک شده بود. تا آقا موسی از چادر بیرون آمد که برود، من و هادیزاده رفتیم سراغش و گفتیم که کارش داریم. از ماشین پیاده شد و در کنارمان با یکدیگر شروع به حرف زدن و حرکت بسمت پشت چادر مخابرات گردان کردیم و پس از کمی صحبت، مشکل را مطرح کردیم. ضمن تشکر از طرح مشکل، قول داد که خیلی سریع این مشکل را حل کند.
چند روز بعد متوجه شدیم آقا موسی به قولش عمل کرده و یکی دو چادر بزرگ با کمی امکانات برای مردم، کناره جاده پادگان بر پا کرده است؛ خیلی خیلی خوشحال شدیم که چقدر این مرد بزرگ کارش درست است؛ بعد از مدتی امکانات آن جا بیشتر شد و چادر به کانکس و سپس به اتاقی تبدیل شد. خط تلفن و دیگر امکانات و ماهها بعد یک مغازه کوچک برای مردمی که برای دیدن عزیزانشان در آن روزگاران مقدس به پادگان می آمدند مهیا کرده بود.
بقول امروزی ها آقا موسی اسکندری تکریم ارباب رجوع را به معنی واقعی اجرا و عملیاتی کرده بود.
آقا موسی در کربلای ۴، با دیدن بچه ها در محاصره، غیرت بسیجیاش بجوش آمد و خود را به جزیره سهیل رساند و کمک حال بچهها شد و همانجا بشهادت رسید و سالها ماند.
روحش شاد
مسعود عباباف
بیسیم چی گردان
جعفر طیار اهواز
دی ماه سال ۹۹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#کلیپ
روایت #حاج_قاسم_سلیمانی
از همرزمان شهیدش در والفجر ۸
🔅 اللهم ارزقنی توفیق شهادت فی سبیلک و الحقنا مع شهدا و صدیقین
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 5⃣4⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅پرسش و پاسخ
سؤال ۷:
آيا انسان ميتواند در جريان تجربهای نزديك به مرگ ،حوادث و اتفاقات آينده را مشاهده نمايد؟
بله، اين ماجرا چيز عجيبی نيست. بنده دهها شهيد را ميشناسم كه قبل از شهادت، تاريخ و ساعت دقيق شهادت خود يا اطرافيان را بيان ميكردند. با اينكه تجربه نزديك به مرگ نداشتند .
بنده دوستی داشته و دارم كه بسياری از اتفاقات آينده را در خواب ميبيند. او به توصيه شهيد نيرّی عمل كرد. شهيد نيری در نامهایی كه در كتاب عارفانه چاپ شده ميگويد: اگر چند روز گناه نكنيد، شگفتیها را در خواب میبينيد. و اگر به چهل روز برسد در بيداری خواهيد ديد. كه البته برای چهل روز، روايت معتبر داريم. در تجربههای نزديك به مرگ كه در كشور ما رخ داده، افراد تجربه كننده بسياری از اتفاقات آينده را مشاهده كردهاند. كتاب آنسوی مرگ و بازگشت به چند مورد آن پرداخته است .
سؤال ۸:
آيا ميتوان در اين تجربهها، حسابرسی اعمال را ديد؟
خداوند برای آگاهی بشر از آنچه در سرای ديگر اتفاق ميافتد، ابتدا پيامبر خود را در شب معراج به آسمانها برد و به او نشان داد كه بهشت و جهنم و حسابرسی اعمال چگونه است. برخی از انسانهای ديگر توانستند با تجربهای نزديك به مرگ و يا... مشاهدات خود را برای ديگران مكتوب نمايند. كتاب سياحت غرب چنين حكايتي دارد .
همچنين در خاطرات برخی از بزرگان، نظير علامه طباطبايی آمده كه چنين وضعيتی برای آنها پيش آمده.
يكی از علما از قول استادش ميگفت: يكبار ماجرای تجربه نزديك به مرگ برايم پيش آمد. من از پل صراط گذشتم و قبل از ورود به بهشت در مقابل ملائك قرار گرفتم. آنها گفتند: برای خداوند چه آوردی؟
گفتم: من اين همه نماز خواندم. گفتند: تو به راحتی از صراط گذر كردی. اين نتيجه نمازهايت بود. گفتم: من اين همه روزه گرفتم. گفتند: در عبور از صراط اثری از عذاب جهنم به تو نرسيد. اين نتيجه روزهها بود.
خلاصه هر چه كه از اعمال خود گفتم، آنها جواب دادند كه نتيجهاش را يا در دنيا و يا اينجا گرفتهای. برای خداوند چه آوردی؟
گريهام گرفت. هيچ چيزی برای ارائه نداشتم. مانده بودم كه چه كنم .بسياری از اعمال من، خالصانه برای خدا نبود. برای همين در كتاب اعمالم اثری از آنها ديده نميشد. اما اشتباهات و گناهان من مانده بود.
يكباره با صدای بلند گفتم: درسته من هيچ كاری نكردم. اما آيا ولايت اهلبيت را قبول نكردم؟ من بنده خالص خداوند، حسين علیه السلام را دوست نداشتم؟ من امام رضا علیه السلام را دوست نداشتم؟ من برای مصيبتهای حضرت زهرا سلام الله علیها گريه نكردم؟ ملائكه در برابر من سكوت كردند و گفتند: اين را از شما قبول ميكنيم. يك رشته نور در اعمال شما وجود دارد كه همان ولايت اهل بيت است. اين را قبول ميكنيم.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ #آیا_میدانید:
بزرگترین تشیع جنازه انجام شده شهدا در سال ۱۳۷۳ با تعداد ۳۱۲۰ شهید بوده است.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻سه دقیقه در قیامت 6⃣4⃣
تجربه ای نزدیک به مرگ
🔅پرسش و پاسخ
سؤال ۹:
ما شنيدهايم كه بهشت و نعمتهای بهشت برای روز قيامت است. آيا ممكن است كسی در تجربهای اينگونه بهشت را ديده باشد؟
بسياری از كسانی كه در تجربه خود، بهشت را مشاهده كردهاند، بهشت برزخی را ديدهاند. مكانی كه همين حالا وجود داشته و مومنين حاضر در برزخ ، از آن استفاده ميكنند. اما مشاهده بهشت نيز امر عجيبی نيست. پيامبر خدا در معراج خود، بهشت را ديده و بسياری از بزرگان ما كه توانايی معنوی فوق العاده داشتهاند، در ملكوت سير كرده و بهشت را ديدهاند. در خاطرات علامه طباطبايي، ميرزا جواد آقا تهرانی و... به اين دست خاطرات برخورد ميكنيم. شهيد حميد كرمانشاهی در نوار خاطراتی كه قبل از شهادت از ايشان ضبط شده، به اين موضوع اشاره دارد كه در تجربهای اينگونه، بهشت الهی را ديده است و تعداد زيادی از رفقايش را نام ميبرد كه همراه با او وارد بهشت شدهاند. اوحتی از كسانی كه بعدها راهی بهشت ميشوند نام ميبرد.
سؤال۱۰:
آيا مطالب ايشان، القای سختی برزخ و نااميدی نيست؟
اينگونه نيست. ما در مفاهيم دينی داريم که خداوند در جای خود مهربانترين مهربانان است، حتی بيان ميشود که محبت مادر به فرزند ، ذرهای از محبتی است که خداوند به بندگانش دارد. لذا خداوند باب توبه را برای بندگانش باز نمود تا رحمت خويش را نشان دهد .
اما در جای ديگر، خداوند شديدترين مجازات کنندگان است. اين با عدل خداوند هم سازگار است. در روايات هم به اين موضوع تأکيد شده که مثلاً در موضوع حقالناس، خداوند بسيار سختگير است.
از راوی کتاب شنيدم که گفت: برخی از مواردی که ما، ناخواسته به بيتالمال صدمه زديم و يا حقالناسی که نميدانيم مربوط به چه کسی است را ميشود با ردمظالم برطرف کرد. بعد ايشان گفت: وای به حال آنکه دانسته به ديگران لطمه ميزند. مثلاً ميداند اين خانه يا ماشين که ميخواهد بفروشد ،عيب و ايراد دارد اما به خريدار حرفی نميزند. اينها خيلی گرفتار ميشوند.
اما ايشان فقط از سختگيری و عذاب صحبت نميکند. بارها از رحمت خداوند حرف زدهاند. از اينکه توبه باعث ميشود اثری از گناه در کتاب اعمال نماند. يا برخی کارهای خوب که باعث نابودی گناهان ميشوند.
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣