eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید علی بهزادی روزی در چادرها نشسته بودیم. حرف از پیروزی و باز شدن راه کربلا پیش آمد. علی با حالتی خاص و لبخندی ملیح شروع به صحبت کرد: اگر پیروز شدیم و راه کربلا باز شد، اونجا رو محاصره می کنیم. تعدادی میرن داخل و مرتب و تمیز می کنند. این قسمت رو خیلی با احساس و کمی بغض گفت: اول می گیم امام بیاد بره داخل. بعدا تمام خانواده های شهدا بعدا ما میریم زیارت. روحشان متعالی باد راه را باز کردند و خود به محضر امام حسین علیه السلام رسیدند🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
گر برود جان ما درطلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست 💠بوسه شهیدمدافع حرم بر پیکر مطهر شهید دفاع مقدس https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ جبهه سوسنگرد را برای نبرد با دشمن انتخاب کرد، جايی که از حساسيت بالايی برخوردار بود. در آنجا برای چندمین بار مجروح شد. در مدتی که فرمانده سپاه مسجد سليمان بود، به تمام روستاهای منطقه سر کشی می کرد و مشکلات مراکز تحت فرماندهی خود را از نزديک می ديد و چاره جويی می کرد. رضا در اسفند ماه سال ۱۳۶۳ از طرف ستاد پشتيبانی جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای بررسی نياز يگان های رزمی در خطوط مقدم جبهه عازم منطقه عملياتی بدر گرديد که خودروی حامل ايشان در اين منطقه عملياتی مورد هدف گلوله توپ دشمن قرار گرفت ورضا از ناحيه پهلو مجروح شد . در راه انتقال او به بيمارستان روح بی قرار و مشتاق رضا به سوی عرش پرواز کرد و مصداق بارز َََََ« يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه فادخلي في عبادی و ادخلی جنتی » گرديد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
آن فروریخته گلهای پریشان در باد کز می همه مدهوشانند نامشان زمزمه نیمه شب باد تا نگویند که از یاد فراموشانند... 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ سال ۱۳۴۰ در روستای بلغاب از توابع شهر قلعه تل در شهرستان ایذه در خانواده‌ای کشاورز بدنیا آمد و نامش را رستم گذاشتند. باشد که از نام آوران زمان خود شود. همانند رستم، قهرمان افسانه‌ای ایران باستان. مهربان بود و دلسوز . با شروع جنگ ادامه تحصیل و تدریس را رها کرد و با این اعتقاد که حفظ نظام اسلامی از هر چیزی ارجح تر است وارد جبهه ها شد. عشق و علاقه وافری به امام (ره)  داشت و همیشه می‌گفت: جان من فدای امامم (ره).  در والفجر ۸ به همراه ۳ تن از یارانش اسیر نیروهای بعثی شدند ؛ بعثی ها هر چهار نفر را به درخت بسته و با شکنجه های شدید از آن ها می خواستند که به امام (ره) فحاشی کنند امّا عشق به اسلام و امام و انقلاب چنان آن ها را مستحکم و استوار ساخته بود که به خواسته های ملعونین بعثی تن ندادند و آنقدر مقاومت کردند تا در نهایت بر آنان خشمگین شده و با شلیک گلوله همه آنان را به شهادت رساندند . روحشان شاد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔴 یادش بخیر، برگه های اطلاع رسانی شهادت بچه‌ها به همین سادگی چاپ و به در و دیوار نصب می شد هر از چند گاهی یکی از این برگه ها خودنمایی می کرد و خبر از شهادت یکی دیگر می داد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ سال ۱۳۴۰ در روستای بلغاب از توابع شهر قلعه تل در شهرستان ایذه در خانواده‌ای کشاورز بدنیا آمد و نام
❣ پر کار بود و پر انرژی. در کارها جدی و شوخی حواسش به خودش بود و نمی‌گذاشت نفسش رها شود. شوخی‌هایش هم جنبه تربیت داشت. ما همکار بودیم و می‌دیدم احترام معلم و دانش‌آموز را دارد. مسیر منزل ما و ایشان یکی بود. موقعی که تعارفش می‌کردم می‌گفت: کار دارم. می‌گفتم: کارهای تو تمومی نداره؟ می‌گفت: لباس شستن، پخت غذا، مطالعه و … این‌ها مگر تمامی دارند. یک بار در مدرسه از دست دانش‌آموزان عصبانی شدم و داد زدم و کنترل اعصابم را ازدست دادم. سرش را آورد نزدیک گوشم و آرام گفت: برادر خیلی داری گرد و خاک می‌کنی. نمی‌دانستم بخندم یا عصبانی باشم. با این حرف حالم دگرگون شد. آدم کنارش احساس می کرد مراقب صالحی دارد. همنشین خوبی بود، حیف که دیگر نیست ولی جایی بهتر از این دنیا است. راوی : سرافراز کردبان همکار و همرزم شهید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبای همخوانی شهدای حرم منم می‌خوام برم.... تقدیم به روح شهدای حرم زینبی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ فرمانده شهید هیچ وقت بدون وضو با بسیجیان روبرو نمی شد. طوری با آنها برخورد می کرد که هر رزمنده در اولین برخورد با او، شیفته اخلاقش می شد. بعد از گذشت ۲۴ سال از شهادتش هنوز بسیجیان بهبهان وقتی از فرمانده شهیدشان سخن می گویند بغض راه گلویشان را می بندد و چشم هایشان خیس می شود. داوود در قلب های بسیجیان جای داشت و او را چون برادری مهربان دوست می داشتند، مردی که عاشقانه بسیجیان را دوست می داشت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرامت شهید چشمان شهیدی که با یک بوسه باز شد ... یکی از تکاوران نیروی انتظامی که در درگیری با عبدالمالک ریگی به شهادت رسید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ به علت مشکلات اقتصادی خانواده، در مغازه ای مشغول شاگردی بود، روزی از رفتن به سر کار امتناع می کند وقتی مادرش علت را جویا می شود می گوید مادر! صاحب کار من آدم بی انصافی است و رعایت حال مردم را نمی کند و من نمی خواهم عمله ظالم باشم ، لذا به دنبال کار دیگری خواهم رفت تا نان حلالی به دست بیاورم. او "" بود که در ۶۱/۱/۱۶ نامش را در دفتر شافعان فردای محشر به ثبت رسانید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ ✨ سلام دوستان، 👋 من علی عساکره هستم، به دعوت شما امروز مهمان محفل گرم و دوست داشتنی شما حماسه جنوبی ها هستم ☺ . ❣ 1⃣
اینم 👆 عکس منه☺️. مال همون ایامه. به این عکسها می گفتن عکس حجله ای 😄 2⃣
❣ سال ۴۸ بود که تو ماهشهر به دنیا اومدم . از بچگی عاشق دوتا چیز بودم، یکی مسجد، 🕌 یکی فوتبال ⚽ 😍 و توی هر دو زمین توپ می زدم 🏃🏐 ❣ 3⃣
❣ جنگ 💣 که شروع شد، چهار گوشه زمین فوتبال 🚩 رو بوسیدم و رفتم توی بسیج برای دوره های نظامی . ثبت نام کردم و بعدش راهی جبهه شدم 😊 اما چون سن و سالم کم بود 👶🏻 و خانوادم منو زیاد دوست داشتن❤️ منو از جبهه برگردوندن خونه 😔 کسی می تونه ناراحتی منو تو اون لحظه بنویسه؟ ............فکر نکنم.😄 ❣ 4⃣
دل کندن از صف اعزام واقعاً دردآور بود😭 ❣ 5⃣
سلام و عرض ارادت خدمت همراهان کانال البته منم بیکار نشستم 💥 با کلی تلاش 💪🏻 و شیرین زبونی سعی کردم خانوادمو راضی کنم که بذارن برگردم جبهه 💥⚡️ اما جواب همه این بود که هنوز سن و سالم کمه 😔 منم گفتم خوب اگه یکی بخاطر سن کم و یکی بخاطر سن زیاد نره بجنگه پس کی باید از کشورمون دفاع کنه❓ 🍁بالاخره مذاکرات من با خانوادم نتیجه داد و روز خداحافظی 👋🏻 فرا رسید 😀 ❣ 6⃣
عجب😳 حال و هوایی داشت این جبهه ها 🌷 چه بچه های با حالی داشت. خلاصه بعد از کلی آموزش شنا تو سرمای❄️🌨 زمستان رفتیم برای عملیات 💥💥 💫اذیتتون نکنم تو سال ۶۵ بود که تو قرعه شهادت برنده شدم و توی عملیات کربلای ۴ موقعی که داشتم شناسایی مین ها 💣 رو تو در جزیره ام الرصاص انجام می دادم بال شهادت🌷 دراوردم و بله دیگه.......... بقیه شو خودتون باید از نزدیک ببینید 😊 چرا؟...... چون گفتنی نیست.🌹 🌺برای شادی روح همه شهدا صلوات🌺 7⃣
❣ این عمار! شهید سید حسین علم الهدی اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود. ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتم. یکى از شب‏‌ها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم. نیمه‏ هاى شب بود که نهج البلاغه می‏‌خواند. نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشک می‏‌ریزد. زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم. پس از ساعتی، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبه‌اى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏‌کند و می فرماید : أین َ عمار؟ أینَ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟... کجاست... "حاج صادق آهنگران" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1