🌺🍃
#عملیات_طراح_در_نزدیکی_حمیدیه 🇮🇷
🍁سحرگاه 27 شهریور ماه 1360 قبل از روشن شدن هوا عملیات تک نیروهای مستقر در جبهه غرب سوسنگرد از محورهایی که بوسیله گروه شناسایی بچههای مسجد جزایری شناسایی شده بود انجام گرفت. شب قبل #احمد_غدیریان و #محمود_یاسین به محض با خبر شدن از عملیات ، به سوسنگرد آمدند تا در عملیات شرکت نمایند.
🌺🍃⤵️
🌺🍃
🍁 یکی از بچهها از احمد و محمود پرسیده بود که بدون اسلحه آمده اید اینجا چه کنید؟ #احمد_غدیریان گفت: «من خبرنگارم و آمده ام برای روزنامه خبر تهیه کنم. اسلحه ام همین کاغذ و قلمی است که دارم.» #محمود_یاسین هم گفت: «من هم سر برانکارد مجروحین عملیات را میگیرم و مجروحان را حمل میکنم. اگر اسلحه ای هم زمین افتاد آن را بر میدارم و به رزمندگان کمک مینمایم.»
🌺🍃⤵️
🌺🍃
🍁 هر کسی از شهادت این دو شهید فرهنگی با خبر میشد فوراً میپرسید چطور؟ چگونه؟ آنها که پشت جبهه و در شهر بودند!؟ این اواخر هر وقت #محمود_یاسین را در حال سر برداشتن از سجده در مسجد میدیدی چشمها و صورتش برافروخته و سیل اشک از دیدگانش جاری بود. سجدههای آخر نماز و پس از نماز او بسیار طولانی شده بود و در این سجدهها با معبود خود عشق بازی داشت که کسی از آن با خبر نبود.
#احمد_غدیریان هم پس از شهادت #سید_جلال_موسوی و بخصوص #سید_ناصر_صدرالسادات بسیار مشتاق شهادت و در راه وصال یار بی تاب شده بود.
🌺🍃⤵️
❣
🔻 دو شهید فرهنگی
#شهید محمود یاسین
#شهید احمد غدیریان
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
سحرگاه ۲۷ شهریور، قبل از روشن شدن هوا، عملیات تک نیروهای مستقر در جبهه غرب سوسنگرد از محورهایی که به دست گروه شناسایی بچه های مسجد جزایری شناسایی شده بود انجام گرفت. شب قبل، احمد غدیریان و محمود ياسين به محض باخبر شدن از عملیات به سوسنگرد آمدند تا در عملیات شرکت کنند. من و یکی از بچه ها هم آمدیم، اما نیم ساعتی دیر رسیدیم و نیروها از سوسنگرد به سمت خط حرکت کرده بودند.
فرهاد شیرالی، که مجروح بود و در سوسنگرد مانده بود، گفت: «نیروها اینجا تجمع کرده اند.» اشاره او به سمت یک ویرانه بود که مورد اصابت موشک کاتیوشای عراقی ها قرار گرفته بود.
[آنشب] حاج صادق آهنگری اشعاری از مصیبت شب عاشورا خواند و همه رزمندگان می گریستند،
امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود.»
چند دقیقه پس از حرکت رزمندگان به طرف خط آنجا مورد اصابت موشک قرار گرفته و ویران شده بود. بی شک تعدادی از آن رزمندگان شهادت نامه خود را به امضای سالار و سرور شهیدان رسانده بودند. اما نمی دانستیم آنها چه کسانی هستند.
یکی از بچه ها از احمد و محمود پرسیده بود که بدون اسلحه آمده اید اینجا چه کنید؟
#احمد_غدیریان گفته بود: «من خبرنگارم و آمده ام برای روزنامه خبر تهیه کنم. اسلحه ام همین کاغذ و قلمی است که دارم.»
#محمود_یاسین هم گفته بود: «من هم سر برانکارد مجروحان عملیات را میگیرم و مجروحان را حمل می کنم. اگر اسلحه ای هم زمین افتاد، آن را بر می دارم و به رزمندگان کمک می کنم.»
ادامه در قسمت بعد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻انتقال پیکر
شهیدان و...
🔅رضا گرجی
۲۶ شهریور ۱۳۶۰،
مقر گردان بلالی.
ساعت یک فرمانده ما، حسین کلاه کج، من و چند نفر دیگر را بیدار کرد. حسین خیلی مؤدب بود. به آرامی گفت: «آقای گرجی، پاشو آماده شو.»
همه بچه ها بیدار شده بودند؛ دسته ای که انتخاب شده بودیم خیلی خوشحال به صف شدیم. متوجه شدیم مقصد ما جبهه غرب سوسنگرد است. احمد سیاف آمده بود ما را ببرد و این موضوع یعنی قرار است مأموریت خاص و مهمی بر عهده ما باشد. تجهیزات را گرفتیم و سوار وانت لندکروزها شدیم.
اذان صبح که شد، سمت چپ جاده، داخل حیاط یک خانه، سریع نماز صبح خواندیم و به راهمان ادامه دادیم و به دهلاویه رسیدیم. بالاتر از دهلاویه، تقريبا همان جایی که مصطفی چمران به شهادت رسیده بود، از یک کانال آب کشاورزی گذشتیم و با راهنمایی جمعه طالقانی و علیرضا صابونی، که شناسایی دقیقی از آنجا داشتند، قبل از روشن شدن کامل هوا پشت خاکریز دشمن رسیدیم و روی سر آنها خراب شدیم. عراقیها مات و مبهوت خشکشان زده بود و فرصت هیچ عکس العملی پیدا نکردند. خاکریز به دست ما افتاد و چند دقیقه بعد نیروهای خودی که رسیدند فکر نمی کردند قبل از رسیدن آنها خاکریز سقوط کرده باشد. با اسم رمز ژاله و ژیان آنها را متوجه کردیم که خودی هستیم و به خیر گذشت..
خاکریز را تحویلشان دادیم. خاکریز دوم حدود ۲۵ متر بعد بود و تیراندازی و پاتک دشمن شروع و درگیری شدید شد. آنقدر شلیک کردم که لوله تفنگم خم شد. حسین کلاه کج سخت مشغول درگیری و هدایت نیروها بود. ناگهان متوجه شدم #احمد_غدیریان، خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی، در حالی که زخمی شده بود بین دو خاکریز بر زمین افتاده است و گلوله ها در اطراف او به زمین اصابت می کرد، علیرضا صابونی گفت که به من پوشش بدهید تا بروم و او را به عقب بیاورم. بچه ها به او گفتند که کار خطرناکی است، اما او حرکت کرد و به کمک یکی دیگر از بچه ها به سختی احمد را به خاکریز اول آورد. در همین اثنا، ناصر غلامپور تیر خورد و از بالای خاکریز پایین افتاد. حسین کلاه کج به بالای سر او آمد و به من گفت: «آقای گرجی (برایم جالب بود که در آن شرایط کلمه آقا را فراموش نمیکرد)، از همین الان ناصر با تو. تا هرجا که رفت، تا تهران هم اعزام شد، با او برو و مراقبش باش.» گفتم: «چشم. پس اینجا چی؟» گفت:
فقط ناصر را داشته باش.»
توجهم از درگیری به سمت مجروحها جلب شد و خانمی را با مانتو سورمه ای در حالی که سرش را با چفیه عربی پوشانده بود دیدم که خیلی فعال و جدی و شجاعانه روی جاده نشسته بود و به مجروحان رسیدگی می کرد. روده های مجروحی را به داخل شکمش برگرداند؛ زخم های بقیه را پانسمان می کرد؛ سر #ناصر_غلامپور را هم که از ناحیه گیجگاه تیر خورده بود همین خانم پانسمان کرد و گفت سریع ببریدش عقب. یک جیپ سیمرغ گل مالی شده به آنجا آمد. تا آنجا که جا شد، آن را پر از مجروح کردیم. غدیریان را هم بردیم و به طرف بیمارستان سوسنگرد حرکت کردیم. سر ناصر در طول مسیر روی پایم بود و آنجا او را تحویل امدادگران بیمارستان دادم و همراهش رفتم. دکتر مجروحان را معاینه کرد و گفت که شهید شده اند. چند لحظه بعد هوای درون ريه ناصر با صدای خرخر از دهانش خارج شد. فکر کردم زنده شده، دکتر را صدا کردم. دکتر آمد، ولی باز هم گفت او شهید شده است. چند بار این مسئله تکرار شد تا اینکه دکتر دستور داد شهدا را تحویل سردخانه بیمارستان بدهند. من هم همراه آنها رفتم و بعد از تحویل شهدا بیرون آمدم. احمد غلامپور به آنجا آمد و به من گفت: «تو گرجی هستی؟» گفتم: بله.» گفت: «ناصر کجاست؟» گفتم: «شهید شد و او را در سردخانه گذاشتیم.» دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا، این قربانی را از ما بپذیر.»
تازه متوجه شدم که ناصر برادر کوچکتر احمد غلامپور است. دقایقی بعد به یاد آن خانمی که در خط مقدم بود افتادم و به دکترها و پرستارها گفتم: «خانمی دست تنها دارد کل مجروحها را پانسمان میکند و به کمک نیاز دارد!» پاسخ دادند: «ما چنین خانمی را نمی شناسیم. اصلا نیرویی در خط مقدم نداریم.»
آن خانم کی بود؟ همرزمان هم می گفتند ما او را ندیده ایم. این موضوع هنوز هم گاهی فکرم را مشغول می کند. "
احمد غدیریان شاید اولین شهید خبرنگار یا خون نگار شهید در جبهه های دفاع مقدس بود، اما نام و یاد او در لیست خبرنگاران شهیدی که در رسانه ها در مورد آنها گفته و نوشته شده و یاد آنها گرامی داشته شده، کمتر آمده است و به همین دلیل بهتر است این لقب را به او داد: «احمد غدیریان اولین خون نگار شهید گمنام دفاع مقدس».
برگرفته از کتاب دِین
نوشته علیرضا مسرتی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣