eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
838 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 بازخوانی یک خاطره 1 ۳۱ شهريور ١٣٥٩ ؛ همزمان با یورش نظامیان بعثی به خاک کشورمون، اومد به ی اهواز، و برای دفاع در برابر تجاوز، نام نويسی كرد : ❤ سن : ١٧ سال رو كه هر روز صبح تشكيل دادم با علاقه ی فراوون شركت كرد. يك روز اومد، كنارم دو زانو نشست و با يه نجابت خاصی گفت: (( برادر قنبری، من يه تقاضا دارم می خوام برام كلاس خصوصی بگذاری. )) پرسيدم : هر روز ؟ گفت (( بله؛ هر روز )) قبول كردم... هر روز عصر میومد رو به روی من می نشست، يه صفحه از ، براش می خوندم، ترجمه می كردم، و می رفت! حتی روزهايی كه نبودم، میومد منزل !! ١٨ ماه تموم !!! هر روز !!! كارش همين بود! من می خوندم، ترجمه می كردم و او فقط گوش می كرد! ماه های آخر؛ می ديدم درحالی كه من می خوندم، او اشك می ريخت! خیلی خوب یادمه، زمستون ١٣٦٠ به منزل من اومد، گفت (( برادر قنبری، امروز اون آياتی رو برام بخون كه می گه افراد كمی ممكنه بر افراد زيادی به اجازه خدا پيروز بش )) صفحه ای كه اون آيه رو داشت، آوردم براش خوندم..... (( كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله...)) بهروز من؛ اون روز خيلی اشك ريخت، خیلی ..... دکترقنبری ۲۸ اسفند ۹۸ @defae_moghadas2 🍂
❣ 🔻 بازخوانی یک خاطره 2 ٢٩ اسفند ١٣٦٠ ساعت ٩ شب ( شب قبل از عمليات ) حول و حوش تحويل سال نو، همه، در حال خوردن آجيل بودند! آجيل هايی كه رو بسته بندی اونا نوشته بود: «« اهدايی امت حزب الله! »» ❤ تنها فردی بود كه آجيل نمی خورد. رفتم كنارش نشستم. مثل هميشه درحال تلاوت بود!ا از او خواستم كه به جمع بچه ها بياد! او احترام زيادی برا من قائل بود، ازم خواهش كرد تقاضامو پس بگيرم! گفتم "به شرطی كه علتشو بگی" بی درنگ علتو گفت: (( می ترسم وقتی آجيل می خورم، از ياد خدا غافل شم. می خوام همه لحظاتم با ياد خدا پر شن )) ۲۹ اسفند ۹۸ دکتر قنبری ۲۹ اسفند ۹۸ @defae_moghadas2
🔶🔷 بازخوانی یک خاطره ۳ عصر روز يكشنبه اول فروردين ١٣٦١ ؛ همراه راننده ی يك ٦هزار ليتری، به عنوان راهنما و البته به هوای ديدن بچه های ی اهواز به خط رفتم. راننده در حال پر كردن بشكه های ٥٠٠ ليتری، و بچه ها هم درحال پر كردن قمقمه ها ❤ از دیدن من، خیلی خوشحال شد دست منو گرفت، دور از بچه ها، برد كنار یه تپه بعد يه سكوت چند دقيقه ای، آه عميقی كشيد و گفت: (( من، همه ی عمرم سعی كردم از ياد خدا غافل نشم و لحظات عمرمو با ياد خدا پركنم! اما امشب؛ ترس عجيبی سراغم اومده ! خيلی می ترسم؛ می ترسم زمانی كه گلوله يا تركش بهم می خوره و می خوام از دنيا برم، اون لحظه به ياد خدا نباشم! )) اينو كه گفت، نشست، زانو هاشو بغل كرد و شروع كرد به گريه كردن دقايقی كنارش ايستادم. بغض، گلوی مرا هم گرفته بود ایستاده بودم و فقط گريه كردن اونو تماشا می كردم. در حالی كه چشمای هر دومون خيس اشك شده بود برخاست، با بغض تركيده و صدای لرزان؛ مجددآ حرفاشو تكرار كرد: (( خيلی می ترسم؛ می ترسم لحظه ی آخر كه بايد به ياد خدا باشم، به ياد خدا نباشم. )) دکتر قنبری اول فروردین ۹۹ @defae_moghadas2
❣ 🔻 بازخوانی یک خاطره 4 پيكر پاك و گلوله بارون شده ی ❤ رو چند روز بعد، در تشييع كردم. لباس های ؛ پر بود از ❤ چند روز، در منطقه ی عملياتی فتح المبين در غرب رودخانه ی کرخه، بر خاك افتاده بود !! تا پیدا شد !! توی اش نوشت (( برادران و خواهران، قبل از انجام هركاری خوب فكر كنيد؛ ببینید اگر آن كار برای رضای خداست آن كار را انجام دهيد و اگر آن کار برای رضای خدا نيست آن كار را رها كنيد )) در بین بچه های اهواز، معروف شد به ی مسجد !! از ❤ تشكر می کنم كه هر از گاهی ها رو كنار میزنه و خودشو برام آشكار می کنه! من هیچ وقت فراموش نمی کنم (( در عملیاتی به شهادت رسید که ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از سرزمین های اشغال شده ی میهن اسلامی را از متجاوزین بعثی، باز پس گرفت.... )) دکتر قنبری ۲ فروردین ۹۹ @defae_moghadas2
هايی كه كنار رفت !! اول ******************** ٣١شهريور١٣٥٩ به اهواز آمد و نام نويسی كرد نام : سن : ١٧سال در كه هر صبح تشكيل مي شد با علاقه فراوان شركت مي كرد. يك روز آمد، كنارم نشست و با يك نجابت خاصي گفت: برادر قنبري، من يك تقاضا دارم مي خواهم برايم كلاس خصوصي بگذاري. پرسيدم : هر روز ؟ گفت آري؛ هر روز ! قبول كردم... هر روز عصر مي آمد رو به روي من مي نشست يك صفحه از ، براي او مي خواندم، ترجمه مي كردم، و مي رفت! حتي روزهايي كه نبودم، مي آمد منزل. ١٨ ماه تمام! كارش همين بود! من مي خواندم و ترجمه مي كردم واو فقط گوش مي كرد! ماه هاي آخر؛ مي ديدم درحالي كه من مي خواندم، او اشك مي ريخت! زمستان١٣٦٠ يك روز كه به منزل ما آمده بود گفت برادر قنبري، امروز آن آياتي را برايم بخوان كه مي گويد "افراد كمي ممكن است بر افراد زيادي به اجازه خدا پيروز شوند" صفحه اي كه آن آيه را داشت، آوردم برايش خواندم و ترجمه كردم .....كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله... بهروز ما؛ آن روز خيلي اشك ريخت بيشتر از هميشه! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده را چند روز بعد، در تشييع كرديم لباس هاي ، پر بود از او در صحرايي پر از در منطقه عملياتي فتح المبين بر خاك افتاده بود!! در اش نوشت: "برادران وخواهران، قبل از انجام هركاري خوب فكر كنيد؛ اگر آن كار براي رضاي خداست آن كار را انجام دهيد واگر براي رضاي خدانيست آن كار را رها كنيد" در بين شهداي اهواز او؛ لقب ي مسجد را به خود گرفت...... ديروزصبح؛ در بهشت شهداي اهواز بر سر مزار نوراني رفتم از او تشكر كردم كه برايم ها را كنار زد وخودش را آشكار كرد! عضويت در كانال: https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1