eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
839 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 #کرامات_شهدا🕊🕊🕊 #حاج_اسماعیل ما را در اين ديار جبر ماندن است ، اي دل بجز سوختن چه توان كرد ؟ رخ از حجاب برون فكنده ايی ، تا دست افتاده ایی را بگيري.... @defae_moghadas2
🍃🌸 شب ايام فاطميه بود ، عزاي حضرت زهرا (س) ، مراسم پر شور و حالي بود ، عالمي بود در آن عالم حال ما . . . نا كجا آباد دل اين جا نبود غربت پروانه ها اينجا نبود عالم و آدم چو هم پيمان پيش چشم مستشان دريا نبود بعد از مراسم پياده به طرف منزل آمدم ،دلم گرفته بود ، در حال و هواي خودم بودم كه ياد بدهي غدير افتادم ، چكي كه كمتر از 48 ساعت ديگر بايد پاس مي شد دقيقاً يك ميليون ريال، در آن تاريكي و سكوت با لبخند گفتم خوب مسئله تصادف امروز كه حل شد ، اما بحث بدهي ما به انتشارات مدرسه هنوز حل نشده است . صبح تا وارد كارگاه شدم، گفتند مسؤول كارگاه آقاي سرانجام شما را كار دارند ، گفتم : چه مسئله مهمي پيش آمده كه حاجي مرا خواسته آن هم اول وقت كاري كه هنوز ما استارت دستگاهها را نزده ايم . با حاج بيژن سرانجام مسؤول كارگاه تقريباً رفيق بوديم ، وقتي وارد دفتر شدم حاجي به استقبالم آمد و گفت اين چك به مبلغ يك ميليون ريال مال شماست گفتم براي چي گفت مقداري آهن آلات اوراقي بوده فروختيم و اين مبلغ را براي غدير شما گذاشتيم كنار . از اين پيش آمد چنان تعجب كردم كه باعث تعجب حاجي شد . او گفت اين پول براي شما است ، (کجادانند حال ما سبکبالان ساحلها؟) 🍃🌸 👇👇
شب ايام فاطميه بود ، عزاي حضرت زهرا (س) ، مراسم پر شور و حالي بود ، عالمي بود در آن عالم حال ما . . . نا كجا آباد دل اين جا نبود غربت پروانه ها اينجا نبود عالم و آدم چو هم پيمان پيش چشم مستشان دريا نبود بعد از مراسم پياده به طرف منزل آمدم ، دلم گرفته بود ، در حال و هوای خودم بودم كه ياد بدهی غدير افتادم ، چكی كه كمتر از ۴۸ ساعت ديگر بايد پاس می شد دقيقاً يك ميليون ريال. در آن تاريكی و سكوت با لبخند گفتم خوب مسئله تصادف امروز كه حل شد، اما بحث بدهی ما به انتشارات مدرسه هنوز حل نشده است. صبح تا وارد كارگاه شدم، گفتند مسئول كارگاه آقای سرانجام شما را كار دارند. گفتم: چه مسئله مهمی پيش آمده كه حاجی مرا خواسته، آن هم اول وقت كاری كه هنوز ما استارت دستگاه‌ها را نزده ايم . با حاج بيژن سرانجام مسئول كارگاه تقريباً رفيق بوديم ، وقتی وارد دفتر شدم حاجی به استقبالم آمد و گفت اين چك به مبلغ يك ميليون ريال مال شماست. گفتم براي چی؟ گفت مقداری آهن آلات اوراقی بوده فروختيم و اين مبلغ را برای غدير شما گذاشتيم كنار . از اين پيش‌آمد چنان تعجب كردم كه باعث تعجب حاجی شد . او گفت اين پول برای شما است ، (کجادانند حال ما سبکبالان ساحل‌ها؟) 👇👇